تحلیل فیلم کد داوینچی/دکتر سر گلزایی

ساخت وبلاگ

تحلیل فیلم کد داوینچی از میتولوژی و روانشناسی تحلیلی و اسطوره شناسی

آقای نجفی دریا بندری از مترجمان پیشکسوت در کتابشان، تذکر داده‌اند از کلمه اسطوره و اسطوره شناسی استفاده نکنید و به جای آن از کلمه افسانه و افسانه شناسی استفاده شود
چرا که معنای میت همان قصه استT همان story همان افسانه و افسانه شناسی است که کلمات پارسی هستند استفاده کنید.
اسطوره شناس ها و میتولوژیستها می‌گویند که هر قصه را نمی‌توان میت گفت بلکه میت قصه هایی هستند شعر راجع به چگونگی آفرینش جهان هستند ، راجع به اینکه چی شد که جهان اینجور شد و فرایند آفرینش جهان چگونه است و ویژگی این قصه ها این است که اولاً به زندگی ما معنا می دهند قصه هایی هستند که زندگی ما معنایی نمی دهند مثل خاله سوسکه و آقا موشه. هر قصه ای توسط نویسنده آن را که قرار است پیام هایی را منتقل کند ولی معنا دادن قصه اینست که از بیرون و آن را به صورت یک کل منسجم ببینیم، به هر حال وقتی قصه‌ای راجع به این جهان است و اینکه چه شد این جهان به وجود آمد و چرا جهان این شکلی است که به جای اینکه به شکل دیگری داشته باشد، وقتی اینگونه صحبت می شود یعنی در واقع میت دارد معنایی را به جهان می بخشد، و وقتی ما به جهان معنا می دهیم آن نمی‌شود معنای زندگی من. معمولا این قصه ها در زمان ابدی اتفاق می‌افتد و بازیگران این‌قصه معمولا خدایان و پریان و نیروهای ماورا الطبیعه و قهرمانان هستند. قهرمان ها (هرو یا هروئین‌ها )کسانی هستند که توانستند آن نفخه الهی یا اون فروهر یا نور الهی را در درون خودشان توانستن کشف کنند و آن را روشن نگه دارند ، ماه ها نماینده خدا بر روی زمین هستند. میتها جدا از اینکه پیام دارند قرار است به کل زندگی ما معنا بدهند.
اگر میت گونه خاصی از قصه است آن وقت باید برایش اسمی بگذارید به همین خاطر کسانی که اعتقاد دارند میت گونه خاصی از قصه است اسم این رو اسطوره ترجمه کردند، و این رشته را اسمش را اسطوره‌شناسی گذاشته اند.
برخی از سایه ما مربوط به شخص خاص من نیست بلکه یک سایه جمعی است که ما آن را به ارث برده ایم، مثلاً ایرانی‌ها به عنوان یک ملت یک سری سایه های جمعی دارند. یکی از پرسونا های ما ایرانی ها این است که ما معمولاً خیلی مهمان نواز هستیم ولی در پشت این قضیه از عرب ها ، یونانی‌ها، پاکستانی ها افغان ها متنفر هستیم‌ ، اسکندر مقدونی خیلی بی تربیت بوده که از آنجا لشکر کشی کرده تا بدانجا ایا چنگیز مغول خیلی بی تربیت بوده که از آنجا لشکرکشی کرده تا به آن سمت ایران ولی چرا کوروش ما کبیر بوده، حالا کوروش بلند شده رفته تامصر، خوب تو‌چیکار مصر مثل داشتی؟ یا خشایار شاه ما چه‌کار به یونان داشته؟ شما می‌بینید که سایه ما خودش را آنگونه نشان می دهد که ما به گونه ای صحبت می کنیم که از همه بهتریم و میگوییم هنر نزد ایرانیان است و بس و هیچ جایی ایران نمی شود. ما جزو هوشهای برتر جهان هستیم، خوب همه اینجا زیر سوال میرود. ولی همه اینها یک پرسونا هست که در پشتش یک نژادپرستی جمعی را می‌پوشاند.

مثلا یک مرد به عنوان جنس مذکر یک سری ویژگی های زنانه در درونش وجود دارد که در آن فرهنگ گفته شده، مرد که نمی ترسد یا مرد که گریه نمیکنه، لذا گریه کردن یا ترسو بودنش را زیر پایش گذاشته تا آن را نبیند، که آن را یونگ آنیما می‌نامند، و همین طور یک زن ممکن است یک ویژگی هایی مردانه که فرهنگ گفته اینها زنانه نیست را زیر پا گذاشته است که به آن آنیموس میگویند.
یک فرهنگ که می‌تواند آنیمایی یا آنیموسی باشد، ، یک فرهنگ پیامش این است که برو بالا جاه طلب باش و دنیا را تغییر بده هر کاری بخواهی می توانی بکنی،فرهنگ جاه طلبی و قدرت و ثروت اینها فرهنگ های آنیموسی هستند. این فرهنگ ویژگی های آن نمایش مثل مهرورزی یا حضور یا ارتباط با طبیعت یا پذیرش یا قناعت سایه جمعی آن هستند. یونگ راجع به این صحبت می کند که آدم ها در یک سطح وقتی مورد روانکاوی قرار می‌گیرند در یک سطحی یک چیزهایی که به آن ناخودآگاه هستند و آنها را در لغزش های زبانی و رویاهایشان کشف می کنید، یا در الگوهای تخیلات و خلسه هایشان کشف می کنید، می‌توانید بگویید که اینها قسمت های سرکوب شده تو هستند که ترسو بودن و خود را در این زیر پنهان کرده بودی اما رویای تو این ترسو بودن را نشان می‌دهد.

اما از جایی به بعد وقتی شما کاوش می کنیم و از درون آدم ها یک چیزهایی را بیرون می آورید، آن دیگر تجارب شخصی اون آدم نیست، بلکه از تجارب جمعی است که می تواند تجارب یک خانواده یا یک قبیله یا یک ملت یا حتی می‌تواند تجارب جمعی بشریت در این یک و نیم میلیون سال و هویت باشد.

رابرت و صوفی متوجه شدند که یک ضعف های شخصی دارند که این ضعف ها هر کدام به آسیب های کودکی آنها مربوط بود. فوبی مکان های باز و فوبی از رانندگی . در فیلم نشان داده شده که انگار گویی از این دو هر یک رسالت تاریخی دارد به گونه ای که انگار همه عوامل از ژن یا ژنتیک تا تجارب زندگی آن ها و استعداد هایی که به آنها داده شده است و کسانی که در اطرافیان آنها قرار گرفتند چیده شده است و همه این عوامل دست به دست هم داده تا اینها این رسالت تاریخی خود را کشف و به رسالت تاریخی خود عمل بکند. این دیدگاه که هر کدام از ما گویی رسالتی داریم که برای آن رسالت به این جهان آمده ایم یک دیدگاهی است که در روانشناسی های اوج نگر یا غایت گرا مثل یونگ و فرانکل وحود دارد. در حالیکه در روانشناسی های سکولار و ماتریالیستیک این اعتقاد وجود ندارد که هر کدام از ما یک رسالت تاریخی داریم که برای آن به این دنیا آمده ایم.


وقتی من اینگونه باور دارم که جدا از این تجربه ۴۶ ساله من ، یک چیزی جای دیگر منتظر و چشم انتظار و هدف زندگی من است ، یعنی غیر از سبب گرایی آسیب شناسی که در زندگی من وجود داشته و در ناخودآگاه من می تواند وجود داشته باشد ، غیر از اون یک چیز دیگری وجود دارد که دارد به زندگی من معنا می‌دهد، اگر من به آن سمت حرکت کنم زندگی من معنا پیدا می کند، اعتقادی است که فرانکل در معنا درمانی به آن اعتقاد دارد، و فکر می کنه یکی از وظایف روانکاو این است که کمک کند فرد معنای وجودی خودش را پیدا کند و اسمش را تحلیل وجودی یا معنادرمانی می گذارد.

یونگ هم اعتقاد دارد ما از خلال رویاهای افراد، یا از خلال تست های فرافکن افراد، یا از طریق شنیدن داستان زندگی آنها می توانیم یک لایه عمیق تر از از تجارب زندگی اشخاص و تروماهای شخصی افراد را کشف کنیم.

این فیلم انگار بر مبنای دیدگاه یونگ میچرخید، به این معنا که این دو نفر در این جهان جدا از تجارب شخصی خودشان هر کدام یک رسالت تاریخی داشتند ژنها و نیاکان و استعدادها و جایی که در آنجا قرار داشتند رسالت تاریخی را برای آنها ایجاد کرده بود، یونگ در کتاب اصول نظری و شیوه روانشناسی تحلیلی مینویسد . از نظر فروید ناخودآگاه اساساً مخزنی برای چیزهایی است که در کودکی سرکوب شدند و گویا فروید مهد کودکی را می بیند اعتراف می کنم که من هم مهد کودکی در درون خودم دارم، ولی این مهدکودک در مقابل حجم عظیمی از تاریخ که در درون من و درون هر کس وجود دارد خیلی کوچک است. من میراث دار تاریخ و یک رسالت تاریخی هستم. که قرار است در جهتی قرار بگیرم که به رسالت تاریخی خودم عمل کنم.
و باز در کتاب خاطرات رویاها اندیشه ها می گوید قویا احساس می کنم که زیر نفوذ مسائلی قرار دارم که والدینم و والدین آنها و نیز اجداد دور ترم ناکامل و بی جواب گذاشته اند. گویا که از نظر من پیشینیان من جواب سوالاتی را دادند و آنها منجر شده است که من بدانم و اون چیزهایی که من می دانم ناشی از تلاش آنهاست، یک چیزهای کوچک سوال آنها بوده است اما آنها نتوانستند برای آن جوابی پیدا کنند و این سوالات را به عنوان رسالت به من منتقل کردند بنابراین گویا من تحت تاثیر کارمای غیر شخصی هستم کارمایی که درون یک خانواده و از والدین به اولاد میرسد.

کارمای غیر شخصی یعنی اینکه قرار نیست لزوما مثل باور هندوها ما بارها و بارها به این دنیا آمده باشیم اما زندگی ما جزئی از یک کل است، زندگی ما زندگی جدایی نیست که ما باید ببینیم زندگی بشریت چه معنایی دارد، یعنی این سوال پاسخ شخصی ندارد پاسخ تاریخی دارد، و صرفاً من با یک استعداد سنجی تحصیلی و شغلی نمی توانم فکر کنم چه چیزی به زندگی من معنا میدهد.. چیزی که شما در این فیلم می بینید این است که اولاً در این دنیا چه خبر است و داستان از چه قرار است، اینکه من بپرسم این جا چه خبر است و قصه چه است اینجا به معنی کلان قضیه جایی است که میتها به آن می پردازند وتا حدی این که من اینجا چه کاره ام و باید چه کار بکنم، روانکاوی به آن می پردازد اما از یک حدی به بعد روانشناسی یونگ به آن می پردازد. یعنی روانشناسی که شما را به عنوان جز از یک کل بزرگ تاریخی، بشری قبیله‌ای و خانواده‌ای مورد بررسی قرار می دهد و این فیلم در واقع جواب این دو سوال بود که یکی اینجا چه خبر است و ما اینجا رسالتمون چه است. میتوان گفت یونگ در حد فاصل بین میتولوژی و سایکولوژی ایستاده است.  یعنی همان قدر که نظریاتش با روانشناسی ارتباط دارد همانقدر هم نظریاتش با میتولوژی و اسطوره شناسی ارتباط دارد به همین دلیل هم به اندازه روان شناسی های زیستی و تکاملی و رفتاری دیدگاهش علمی محسوب نمیشود‌. ولی دیدگاهی است که خیلی به ما ابزار می دهد برای ارزیابی بعضی از سیستم از جمله فیلم ها و آثار هنری یا اسطوره ها یا خوانش آنها از طریق دیدگاه روانشناسی تحلیلی.
حال ببینیم اسطوره‌های آفرینش هستند و جایگاهشان در این فیلم کجا بود، یکی از مهمترین اسطوره‌های آفرینش اسطوره چینی‌ها هست که تحت عنوان علامت تایچی یا تائو او را می شناسید یانگ و یین یونگ و یان و یین تو ذات متضادی هستند ، که در این جهان ظاهراً با هم یک کشمکشی دارند ولی جنگ اینها در واقع یک دیالکتیک هگلی است. یعنی در عین حال که هر یک دیگری را پس میزند اما این پس رفتن دارد یک خلق ایجاد میکند. از نظر چینی ها اون دو جریان یا گرایش اصلی که خلق جهان با این‌ها است گرایش یین و گرایش یانگ است.
جریان یانگ را با نرینگی و نور و گرما و سفتی و سختی تعریف می کند و جریان یین را با تاریکی و رطوبت سرما و با مادینگی تعریف می‌کنند. حالا این نرینگی و مادینگی یک موضوع قراردادی است و ممکن است مردی باشد که جریان یین در او غالب تر از جریان یانگ باشد، لذا این به هویت جنسی اجتماعی ما ربطی ندارد، مثلا احساس و قناعت مربوط به یین و فکر کردن و جاه طلبی مربوط به یانگ است.. که علامت آنها نشان دهنده این است که در شکم یین بذر یانگ وجود دارد و بلعکس. بنابراین اینها دو ضدی نیستند که وجود هر کدام نفی دیگری باشد، بلکه دوضدی هستند که پارادوکسیکال هستند یعنی یکی از آنها هم به حضور دیگری نیاز دارد و هم حضور دیگری را پس میزند و تعادل بین اینها از نظر فلسفه چینی باعث می شود که جهان به این گونه که هست ایجاد بشود.
برخی از پدیده ها بیشتر با یین ارتباط دارند و برخی پدیده ها بیشتر با یانگ مثلاً آتش و باد و فلز بیشتر با یانگ ارتباط دارند و آب و خاک و چوب بیشتر با یین ارتباط دارند.
در نتیجه مجموعه چیزهای جهان از نقطه تعادلهای متعدد بین یین و یانگ ایجاد میشود. سفتی و نرمی های متفاوت دارند، رطوبت و خشکی های متفاوت دارند، جاه طلبی و تسلیم متفاوت دارند و این می شود مجموعه آن چیزی که جهان را می سازد. این میتولوژی و اسطوره‌شناسی چینی است.
ریچارد ویلهلم هم که چین شناس معروف است که کتاب ئی چینگ رو از و چینی به آلمانی ترجمه کرده است، و این کتاب را با یونگ در میان گذاشته و یونگ بر این کتاب مقدمه نوشته است. یونگ خیلی اشتغال ذهنی با میتولوژی داشته که در هر کجای جهان بوده است.
یک آدم ممکن است ریش و سبیل داشته باشد و چهار شونه باشد، تستسترونی و عضلانی باشد، اما درسطح جان این آدم کاملا شاعر مسلک و اهل قناعت یا اهل عاشقی باشد یا اهل پذیرش صبر و سکوت و تسلیم در نتیجه این آدم جان آنیمایی دارد با این که جنسش آنیموسی است، و برعکسش هم امکان پذیر است. مثلاً یک زن با این که بدنش کاملاً زنانه است و هورمون هایش کاملاً زنانه است، می‌بینیم که جاه طلب مبارز و جنگجو و دنیا را تغییر میدهد، در کل مردی ممکن از آنیمای قوی داشته باشد مثل حسین پناهی و زنی هم ممکن است آنیموس قوی داشته باشد مثل مارگارت تاچر، ‌ روح زنانه آنیما زندگی در اینجا و اکنون را ایجاد می کند یعنی حضور در حالی که آگاهی و تشخیص و تمیز مربوط به آنیموس است. ژان پل سارتر جمله قشنگی دارد که می گوید: آگاهی نفی حضور است،، وقتی شما به چیزی آگاه می شوید دیگر در آنجا حضور ندارید، این که من بدانم که دارم میترسم با اینکه دارم میترسم دو حال کاملاً متفاوت است. ترسی که بهش آگاه شده‌ایم روند رو به تغییر را رشد می‌دهد، زندگی در اینجا و اکنون معنویت ، انعطاف و انفعال، زندگی با طبیعت، توان مادری و مراقبت کردن، سرپرستی کردن و نوازش کردن مراقبت کردن همه مربوط به آنیما هستند. درک احساس و درک زیبایی و آفرینش احساسات و زیبایی مربوط به آنیما است. یک هنرمند لحظه ای که در حال آفرینش هنری است قرار نیست به آفریده خودش نگاه بکند و او را نقد بکند زیرا اگر در حال نگاه کردن به آفریده خودش آن را نقد کند،دیگر نمی تواند هنری بیافریند لذا اون لحظه فقط باید شعر و نقش بیاید، بعداً می تواند در حوزه آنیموسی بایستد و کار خودش را نقد بکند که تحت تاثیر کیا قرار داشته است، چه مانیفستی در این هنر بوده است و چه جمله ای می خواهم روی آن بنویسم و چی در ذهنم آمده که این را ایجاد کرده‌ام، چون تشخیص و تمیز مربوط به آنیموس است در حالی که آفرینش هنری مربوط به آنیما است.همینطور درک حوزه عواطف یعنی زمانی شما می توانید بگویید می فهممت و همدلی با کسی داشته باشید که در وضعیت قوی آنیمایی باشید، و همینطور حوزه‌های مربوط به پیوند با ناخودآگاه و دریافت الهام های عمیق حال اگر اسمش را وحی یا مکاشفه یا اشراق یا هر چیز دیگر حوزه های آنیمایی هستند.  در حالی که برنامه ریزی و جاه طلبی و ثبات و جنگجویی و استقامت و محکم بودن و اندیشه منطقی و تفکر ریاضی و مهندسی و چیرگی بر طبیعت و تغییر دادن طبیعت و انضباط برخورد و حاکمیت کردن و ایجاد نظم در محیط همه و همه مربوط به حوزه آنیموس هستند . حال اگر شما پزشک هستید که می‌خواهید تشخیص بگذارید باید در حوزه آنیموسی باشید، اما اگر به عنوان پزشکی هستید که می خواهید آرامش بدهید و بگویید نگران نباش این عمل جراحی تو خوب پیش می‌رود، در اینجا باید آنیمایی بود. وقتی یک بچه درد میکشه و مادر دوست دارد بغلش کند مادر باید آنجا آنیمایی باشد، اما وقتی یک حادثه جدی برای این بچه پیش آمده است و مادر بخواهد فکر کند این مرحله مربوط به آنیموس است.. لذا هیچکدام از اینها خیر یا شر نیستند بلکه بسته به جایگاهی که ما در آن قرار داریم در سطح شغلی و اجتماعی و در موقعیت اینجا و اکنونی یکی از آنها کارایی بیشتری دارد.

اما ملت‌ها می‌توانند آنیمایی یا آنیموسی باشند، مثلاً فرهنگ آمریکایی یک فرهنگ آنیموسی است. درحالیکه مثلاً هندی های قدیم آنیمایی بودند، اوشو میگوید ملت هند هر کس می خواسته به او حمله کند گفته که با ما جنگ نکن بشین سر سفره ما، باهم هر چه داریم میخوریم. در نتیجه همه می‌رفتند داخل هند و هندی می شدند، در واقع در فرهنگ هند نفوذ می کردند. این آنیمایی بودن یک سری نکات مثبت دارد و یک سری نکات منفی، نکات منفی این همه آنیمایی بودن این بود که میلیون ها آدم پیاده رو ، متولد می‌شدند، در پیاده رو عاشق می شوند و در پیاده رو زاد و ولد می کنند و در پیاده رو می میرند، و می‌گویند که تقدیر ما این بوده است اگر قرار بود من صنعتکار باشم در خانواده‌ای صنعتکار متولد میشدم، کارمای من این بوده و نظام مقدس کاستها را قبول دارند کارمای من من این بوده چون من در پیاده رو متولد شده‌ام و خانواده‌ام گدا بودند، رسالت زندگی من این است که گدا باقی بمانم و در پیاده رو بمیرم. این اوج آنیمایی بودن ممکن است. اوج آنیموسی بودن این است که انسان بمب اتمی بسازد و جهان را تهدید بمب اتمی بکند ، یعنی چیرگی بر طبیعت به بهای نابودی طبیعت. و اوج آنیمایی بودن این است که افرادی در هند خودشان را نمیشورند چون با خودشان می‌گویند این انگلها و شپش هایی که در سر من است حق حیات دارند. به هر حال اوج آنیموسی بودند و اوج آنیمای بودن این مشکلات را دارد. اینکه در اینجا و اکنون جهان برای من در این موقعیت بیشتر باید به کدام سمت بروم خیلی مهم است ، مثلاً زنی که در حال زایمان است و آنیمایی بودن زایمان را تسهیل می‌کند که بتواند خودش را شل و رها بکند زایمان تسهیل می شود ولی اگر او بخواهد هدفمندانه‌ای زور بزند فرایند زایمان مختل می شود، در حالی که پزشک متخصصی که بالای سر زایمان است باید نبض جنین ،فشار خون مادر ، اندازه دهانه رحم و لگن غیره را کنترل و پردازش اطلاعات کند و مهندسانه تصمیم بگیرد لذا باید کاملاً آنیموسی عمل نماید.

در این فیلم شما تعادل آنیما و آنیموس را جالب میدیدید، صوفی با اینکه زن است ولی آنیموسی بودن رو در تصمیم گیری هایش میتوانید ببینید، در حالی که رابرت با اینکه مرد بود یک وجه آنیمایی کاملاً در درونش وجود داشت. انگار برای یک پروژه یک نفر باید آنیمایی و یک نفر باید آنیموسی باشد. یین و یانگ در یونان باستان در مادر زمین یعنی گایا و پدر آسمانی یعنی اورانوس خودش را نشان میدهد. در افسانه های یونان باستان هستیو در تئوگونیش این را نوشته که در ابتدا هیچ نبود غیر از کی آس یعنی آشوب یک مجموعه آش شلم شوربایی از همه چیز الکترون و پروتون و نوترون همه و همه در هم بودند بعد از درون این کی آس که در واقع آماده بدون شکل و بدون فرم است اولین پدیده ای که ایجاد شد گایا یا مادر زمین بود.

بنابراین در یونان باستان زندگی از زن شروع میشد. برخلاف اسطورهای خاورمیانه‌ای که اول آدم خلق می‌شود بعد از گل اضافی آن هوا به وجود می آید. به هر حال بعد از درون گایا اورانوس به دنیا می آید، در واقع اینجا گایا بکر زایی میکند. در بعضی از قرائت های زرتشتی هم چنین است که اول ایزد مینو به وجود می آید بعد ایزد مینو تصمیم می گیرد که خودش را باردار بکند و امیدش به بارداری در او اهورا را ایجاد می کند. بعد از این زایش پشیمان شده و از پشیمانی او اهریمن به وجود می آید. لذا همه اهورا و اهریمن از ایزد مینو ایجاد می شود .‌
اینجاهم گایا اراده می کند به فرزند دار شدن و فرزندش می شود اورانوس که چون مرد دیگری در جهان نبوده شوهرش هم میشود. مابقی خدایان از قبیل کرونوس و تونتروس و غیره فرزند او انوس و گایا میشوند اینکه ذاتی زنانه و ذاتی مردانه باید با هم باشند تا جهان به وجود بیاید. همزمان با یونان باستان یا کمی قبلتر از آن در افسانه های مصر خودش را به این صورت نشان داده است که امون خدای مردانه بوده و ایزیس خدای زنانه‌ای بوده و امون که خدای مردانه‌ای بوده است تصمیم میگیرد که به زمین بیاید تا زندگی زمینی را تجربه بکند و بعد در زمین گیر می کند و ایزیس تبدیل به ماری می شود و او را نیش میزند تا او دوباره بتواند به سرزمین خدایان بازگردد.
ایزییس معادل گایا زنانه است و امون معادل اورانوس مردانه است.
یک بخشی از فیلم در مورد این است که باید بین آنیما و آنیموس یک تعادل برقرار کرد چون زمانه ما الان به شدت به شکل بیمارگونه ای آنیموسی شده است به سمت آنیمایی شدن حرکت کند.
همین داستان اورانوس و گایا در اسطوره های هندی هم وجود دارد، در اسطوره های هندی هم شما حتماً بارها و بارها درباره این هفت چاکراه را دیده و شنیده ایدکه خیلی درباره آن صحبت می‌شود و در عرفان خیلی راجع به حضور و درک قلبی صحبت میشود. این قلبی که راجع به آن صحبت می شود قلبی که ضربه می زند و جسمانی باشد نیست بلکه یک قلب مبتنی بر میت و یک ساختار اسطوره‌ای است. در اسطوره‌های آیورودا سه تا چاکراه ما را به زمین متصل می کنند : چاکراه نشیمن گاه ، چاکراه جنسی و تولیدمثلی، چاکراه خندیدن قدرت و انضباط
سه چاکراه در آن بالا است که ما را به آسمان وصل می کند،
چراکراه فراتر از جسم وچاکراه چشم سوم و چاکراه حکمت یا منطق چاکراه قلب به این دلیل اهمیت دارد که نقطه‌ای است که تعادل بین چاکراهای پایین را به بالا متصل میکند.
هرچقدر نگاه ما به آسمان برود و به معنا یا انتزاع و به فراتر از خود فکر کنیم ارتباط مان با پایین ضعیفتر، بنابراین ما تبدیل می شویم به یک موجود دو پاره. یک تکه از ما یک چیزهایی را میخواهد و یک تکه دیگر چیزهای دیگری.
این که خیلی راجع به چاکراه قلب صحبت می‌شود بدین معنی است که شما بتوانید تعادل بین گایا و ایزیس و یین با آن بخش آنیموس یانگ اورانوس امون برقرار کنی. کنفرانسی در اول فیلم بود که در آن میگفت ما خیلی از نمادها را نمیفهمیم مثلاً این چنگال سه شاخه پوزیدون را نماینده شیطان می دانستند و او گفت این طور نیست پوزیدون در لاتین اسمش به نپتون تغییر یافت، بعد آمدند و بعد مسیحیت آمد و گفت پوزیدون نماینده خدای بدها است، بنابراین نماد پوزیدون را به دست شیطان داد، یک نماد دیگر که بد فهمیده شده است و ما هر وقت آن را ببینیم یاد ستاره داوود می‌افتیم، در حالی که اون پروفسور شوالیه توضیح داد که این نماد از دو چیز تشکیل شده است یکی فلش رو به بالا
در واقع این ۳ یا ۴ چاکراه بالا را نشان میدهد، و همینطور نماد نرینگی است و یکی فلش رو به پایین که دارد نماد زنانگی را نشان میدهد.
جام مقدسی که مسیحی ها می گویند در شام آخر مسیح آن را عرضه کرد، چرا در تابلوی مونالیزا روی میز نیست. برای اینکه لئوناردو داوینچی می‌خواسته بگوید این جام مقدس جام این نبوده که مسیح میخواسته شراب توی اون بریزد و بگوید خون من هست و اگر در مراسم عشاء ربانی بخورید خون من در تن شما می افتد بلکه اون جام مقدس رحم ماریا مگ دانل بوده است و در واقع خون مسیح از طریق اون رحم منتقل شده است، در نتیجه وقتی این جام مقدس و شعله رو به بالا در هم ادغام می شوند این میشه آنهاتاچاکراه، یعنی در واقع تعادل بین نرینگی و مادینگی، تعادل بین آسمانی بودن و زمینی بودن، به این خاطر است که چاکراه قلب انقدر مهم میشود.و به این خاطر است که از عدد هفت در اسطوره شناسی عرفانی آن‌قدر مهم می‌شود برای هر کدام از این چاکراه ها رنگ صدا شکل قائل هستند. چاکراه ها هر چه به سمت پایین تر می آید قرمز تر می شود یعنی زنانگی، هر چه به سمت بالا میرود آبی‌تر یعنی مردانگی، یکی از دلایل تقدس رنگ سبز، در خیلی از مناسک عرفانی به خاطر این بوده که این رنگ سبز به آناهاتا چاکراه نسبت داده می شده است.
لئوناردو داوینچی در تابلوی شام آخر خود دو تا کد می‌گذارد: یکی این که ماریا مگ دانل را سمت راست مسیح می گذارد، در حالی که طبق روایت ها آن کسی که سمت راست مسیح بوده سنت جان بوده است یعنی کسی که قرار بود سنت مسیح را با تعلیم دادن منتقل بکند ، دیگر اینکه جام مقدس را از روی میز بر میدارد و سوال این است که جام مقدس کجاست، مینی جام مقدس رهم ماریا مگ دانل است، سوم اینکه اگر در تصویر دقت کنید، کلوآسمای حاملگی روی صورت ماریا مرگ دانل است که نشان می‌دهد وقتی مسیح داشته میرفته او حامله بوده است، ژن یا بذر مسیح در زمین وجود دارد و قرار است بعداً عدالت را جهان را برقرار نماید.
این پیام ها راجع به این دعوت صحبت می کند که لئوناردو داوینچی با اشاره های متعدد راجع به این داشته صحبت می کرده که قرائت کلیسا از دین قرائت مردانه و نرینه روان هست و عامل این هست که جهان به سمت بدی برود.
در کلیسای واتیکان هیچ زنی نمیتواند به مقامات عالی برسد نمی تواند اسقف شود ،نمی تواند کاردینال بشود و نه قطعاً می تواند پاپ بشود. راهبه های زن فقط می توانند خدمتکار آن سیستم بشوند و نمی‌توانند در مقامات مدیریتی نقش داشته باشند
همین که ازدواج و تولید مثل برای کشیش‌ها ممنوع است انگار کلیسا خواسته از اینجا به بعد راجع بهش فکر کنه و ارتباط خودش را با این جهان قطع کرده و در یک دورانی تمام زنانی که ملهم بودند یا به تعبیری با جهان شهود و اشراق ارتباط داشتند کلیسا با آنها برچسب جادوگر می زده و آن ها را زنده زنده می سوزانده است و به نوعی می‌خواهد قرائت کلیسا را زیر سوال ببرد بنابراین به نوعی این فیلم می خواهد قرائت کلیسا را زیر سوال ببرد و برای زیر سوال بردن از تابلوی لئوناردو داوینچی استفاده می کند و میگه که داوینچی به پاگانیسم یا ادیان قبل از مسیحیت اعتقاد دارد. که در آن ادیان زنانگی و مردانگی در یک تعادل نسبت به هم قرار داشتند. و نهایتاً شما این جام مقدس و فلش رو به بالا نهایتاً در این تصویر فیلم خیلی قشنگ می بینید. که تام هنکس در جایی مینشیند که میداند گور ماریا مک دانل اون زیر است در واقع جام مقدسی که دارند دنبالش می گردند اینجاست در بالای لوح گنبد رو به بالا گذاشته و به نوعی انگار در اینجا نرینه روانی و مادینه روانی به یک تعادلی می‌رسند، که به شکل نمادینی در این صحنه این دوتا به نمایش گذاشته می‌شوند. اون پروفسوری که در این موزه لوور مرد با خون خودش چند تا چیز گذاشته بود یکی ستاره پنج پر و میدانیم ستاره پنج پر علامت ونوس یا آفرودیت است، یعنی یک نماد زنانگی است. یعنی پروفسور با علامت ستاره پنج پر که با خون خودش کشیده بود، در واقع مذهب خودشان که مذهبی است که تعلق به مادینه روانی دارد آن را به نمایش گذاشته بود. بعد شما اون گل رز پنج پر روی اپن جعبه می‌دیدید دوباره نماد مادینگی و وقتی آن را باز می کردیم دوباره عدد ۵ رو میدیدید، یعنی آن کدی که می زدند تا آن بسته باز بشود پنج رقمی بود. لذا شما عدد ۵ را بارها به معنای مادینه روانی و به عنوان یکی از اعداد مادینه روانی و به عنوان نماد افرودیت ما یک ایزدبانو شما در این فیلم میدیدید.
چیزه دیگری که پروفسور قبل از من کشیده بود اعداد را با خون خودش کشیده بود، اون اعدادی که ایشون با خون خودش نوشته بود سلسله اعداد فیبوناچی است، اعداد فیبوناچی اعدادی هستند که هر عدد از جمع عدد قبلی با عدد قبلی تر خودش بدست ما آید
۰-۱-۱-۲-۳-۵-۸-۱۳
زنجیره فیبونانچی اولین بار در ادبیات سانسکریت یعنی در همون ادیان آیورودا که به چاکراه‌ها صحبت می کند و فرض بر این بوده که جهان بر مبنای این اعداد ساخته شده اند، یعنی نسبت های عددی است که جهان را می سازد.
فیثاغورث هم البته در یونان باستان چنین اعتقاداتی داشت و می گفت جهان بر مبنای نسبت های عددی درست شده است، پیش از این نسبت های عددی این نسبتی بود که در ادبیات سانسکریت به کار رفته بود
۱۲۰۲ میلادی یک ریاضیدان ایتالیایی یک کتابی نوشت تحت عنوان اصول حساب که این کتاب در حساب به سبک هندی و سیستم دهدهی رو وارد محاسبات اروپایی‌ها کرد، تا اون موقع اروپایی ها سیستم محاسبه دهدهی نداشتند. فیبوناچی کسی بود که با ترجمه آثار سانسکریت این را وارد حساب و ریاضی اروپایی کرد. و چون اولین بار اروپا از طریق فیبوناچی با این سیستم حساب روبرو شد اسم این توالی فیبوناچی شد، هنوز هم آدمهای زیادی اعتقاد دارند که چنین توالی در اعداد را اگر ما دنبال کنیم راز خیلی چیزها برای ما فاش می شود مثلاً در تحلیل بازار بورس نظرشان این است که اینکه که دوباره بازار بورس بالا میرود با یک نسبت فیبوناچی است یا اینکه مثلا کی دوباره جنگ خواهد شد نسبت فیبوناچی دارد. یک سری از آدمها به این سلسله فیبوناچی اعتقاد دارند و این هم مثل یک مذهب است.
اینکه پروفسور با خون خودش اعداد فیبوناچی را نوشت دوباره داشت اشاره می‌کرد که ما راز جهان را با استفاده از این اعداد می توانیم بفهمیم، یونگ هم یکی از موضوعات مورد علاقه‌اش همین ماجرا بوده است.
در یونان باستان فیلسوف دیگری بود به نام هراکلیتوس که او هم اعتقاد داشت خدا یا زئوس دو چهره دارد یکی آپولونی یکی چهره دیونیزوسی، نیچه کتابی نوشت تحت عنوان و در این کتاب بیان کرد که ما فیلسوفان تا حالا همه با نگاه آپولونی به جهان نگاه کرده ایم که انگار جهان یک مسئله ریاضی است که باید حلش کرد در حالیکه فلسفه باید با یک نگاه دیونیزوسی به جهان نگاه کند یعنی به شکل یک اثر هنری اون هم یک اثر هنری در ژانر تراژدی.
راهب برمه ای به اسم سایادو اوجوتیکا کتابی دارد تحت عنوان برف در تابستان در آن می‌نویسد وقتی جوان بودم فکر می کردم که جهان یک فرمول ریاضی است که باید آن را حل کرد حالا متوجه شدم جهان یک شعر هست و باید از آن لذت ببرم.
تعادل آپولو و دیونیزوس همان تعادل یین و یانگ است، انگار آپولو و دیونیزوس دو نگاه آنیمایی و آنیموسی را به جهان به ما نشان می دهند. در یونان باستان نه ماهه خدای آپولو حکمرانی می‌کرد، و این شعر حافظ که سه ماه می خور و نه ماه پارسا می باش از این حکایت یونان باستان نشات گرفته است. یونگ اعتقاد دارد مسیحیت یک دین کاملاً دیونیزوسی بود، مسیح خیلی فروتن بود با چوپانان می‌نشست و پیامش فقط عشق و عشق و عشق بود. با هیچ چیز نمی جنگید به اعتقاد داشت اگر به گونه راست تو زدند گونه چپ را جلو بیاور و اگر ابای تو را دزدیدند، ردایت را جلو‌ بیاور و در نهایت قربانی شد، هیچ کتاب و کلامی از خودش باقی نگذاشت ،هیچ حکم حکومتی از خودش باقی نگذاشت، همه چیزها را بعد حواریون نقل قول کردند. همه این فرایند یک فرآیند دیونیزوسی است، و در شام آخر تن و خون خود را ارائه می کند ، و می گوید بنوشید و بیاشامید، شراب خون من است و این نان تن من، در واقع به آنها می‌گوید که مسیحیت قرار نیست از طریق حکم و قانون وارد ساختار اجتماعی شما بشود مسیحیت قرار است در تن و خون شما وارد بشود پس این یک دین دیونیزوسی است، میگوید مسیحیت قرار نیست از طریق حکم قانون وارد ساختار اجتماعی شما بشود، مسیحیت قرار است در تن و خون شما وارد بشود. پس این یک دین دیونیزوسی است  و در نهایت قربانی شد، هیچ کتاب و کلامی از خودش باقی نگذاشت ،هیچ حکم حکومتی از خودش باقی نگذاشت، همه چیزها را بعد حواریون نقل قول کردند. ، اما در طول تاریخ مسیحیت این دین دیونیزوسی توسط دو طرفی که دشمنی دین دیونیزوسی بودند ، یعنی یکی یهودیانی که مسیح را به صلیب کشیده بودند یکی هم مابقی رومی هایی که آنها هم دینشان دین ژوپیتری یا نرینه روانی بود در واقع یونگ اعتقادش این بود که در تاریخ مسیحیت ذات دیونیزوسی مسیحیت را به تدریج ازش گرفتند و بهش یک ذات آپولونی دادند.، و در این فیلم نشان می‌دهد که مسیحیت واقعی به معنای دیونیزوسی در زیر زمین ها وجود دارد، و توسط راهبه ها و زن ها هدایت می شود، و با مردانی که نگاه دیونیزوسی به آن دنیا دارند
مثل لئوناردو داوینچی مبلغین و حواریون آن هستند،  و به نوعی انگار یک قرائت جدید از مسیحیت را اداره میکند،و یونگ هم نظرش این بود که اساسا رسالت من در زمین این است که این قرائت از مسیحیت را ارائه بکنم و می نویسه که رسالت من وقتی تان شد که دو کتاب را نوشتم: آیون راجع به مسیح و راز پیوند راجع به مریم مقدس. یونگ می گوید رسالت زمانه ما حرکت از عدد سه به سمت عدد چهار است از نظر فیثاغورس سه عدد نرینگی بوده و چهار عدد مادینگی بوده برای همین سه به علاوه ۴ یعنی عدد هفت عدد در وصال است و سه ضربدر چهار یعنی دوازده هم عدد مقدسی است و نشانه وصال است
یونگ میگوید رسالت زمانه ما حرکت از سمت مردانگی به سمت زنانگی است. این دیدگاه یونگ در هنر های عرصه های مختلف ادبیات و سینما خیلی تاثیر گذاشته است فیلم آواتار را اگر دیده باشید که آدم هایی که دارند محیط زیست را تخریب می‌کنند و می خواهند به لایه های دیگر جهان هم دست اندازی بکنند و با یک لایه مادینه مواجه می‌شوند، چون لایه مادینه با عشق در واقع این لایه نرینه را به تعادل میرساند، در فیلم شکلات اون جنگ و جدارهای بین خانوم ژولیت بینوش و آقای شهردار خانم بینوش می رود در یک شهری و مذاهب مایا های سرخپوست را که پیامبرانش زن هستند. با شکلات به مردم پیشنهاد می دهد در حالی که آقای شهردار با مجسمه سنگی نیاکان و با ده فرمان خودش این شهر را دارد اداره می‌کند و باز دوباره جنگ بین آنیما و آنیموس است. یا مثلاً در فیلم پی دوباره اعداد فیبوناچی وجود دارد آنیما و آنیموس وجود دارد و یک ریاضیدان هست که می خواهد با یک تحلیل ریاضی معمای جهان حل کند ، ولی آخر فیلم به عشق تن می دهد و تن به جریان زادو ولد هستی می دهد فیلم آینه راجع به آنیما و آنیموس است ،مردها می جنگند و زن ها صبوری می کنند زندگی را حفظ می کنند و موجب تداوم آن می‌شوند . فیلم سنگ صبور در آن گلشیفته فراهانی بازی می‌کند هم کاملا ماجرای زندگی آنیمایی و زندگی آنیموسی مردها دارند نشان میدهد و میبینید مردها می جنگند و زن ها زندگی را حمل می کنند و به خصوص آن گفته های پایان فیلم که میگوید حضرت خدیجه بود ،که پیامبر بود . محسن مخملباف هم در فیلم سکس و فلسفه دوباره آنیموس را در مقابل آنیما نشان می دهد یعنی آب و خاک و باد و آتش که چهار زنی هستند که با آنها در ارتباط است که در واقع عنصرهای طبیعت را نشان می دهد، مردی که در واقع به دنبال فلسفه از جمله فلسفه عشق است، در حالیکه انگار عشق مثل یک مسئله ریاضی قابل حل نیست. فیلم اخیر پرسه در مه که آقای شهاب حسنی در فیلم هنرمندی است که می خواهد با یک شیوه آنیموسی خلاقیت هنری داشته باشد ولی همواره به شکست می خورد در حالی که همسرش لیلا حاتمی آن باروری را با ذات زنانه خودش ادامه می دهد، سریال روزی روزگاری جنگ مردان را به صلح رساند و این دوباره ماجرای آنیما و آنیموس است. خیلی از رمان های پائولو کوئیلو همین رسالت یونگ را برآورده می کنند و بیشتر از همه رمان بریدا و رمان زهیر و در رمان های ایرانی روی ماه خداوند را ببوس همه مستقیم یا غیر مستقیم تحت تاثیر نظریه یونگ و اسطوره شناسی آنیما و انیموسی و تعادل بین این دو قرار دارد

 

روان شناسی نگرش...
ما را در سایت روان شناسی نگرش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ravanshenasinegaresh2 بازدید : 401 تاريخ : چهارشنبه 3 ارديبهشت 1399 ساعت: 12:08