سرکوب یا repression به تعبیر زیگموند فروید اساسی ترین مکانیسم دفاعی انسان می باشد.
در سرکوب بخشهایی از خودمان و تخیلات مان و هیجاناتمان و خواسته هامون را که فکر میکنیم برای ما ناکامی و دردسر ایجاد می کند را نادیده بگیریم به گونه ای که گویا نیستند . کنترل کردن و مدیریت کردن غرائز و هیجانات یک چیز است، و سرکوب کردن یک چیز کاملاً متفاوت است. ساحت روانی ما از این حیث گاهی اوقات خیلی به ساحت اجتماعی شباهت دارد، گاهی اوقات در جامعه ما یک نظام سرکوب داریم که میگوید بعضی از چیزها نباید اصلا وجود داشته باشد و ما آنها را به رسمیت نمی شناسیم و نیستند، بعضی از باورها و گرایش ها را ما اصلا اجازه ورود به آنها نمیدهیم و این همان سرکوب است. اما مدیریت اجتماعی می گوید که در یک چهارراه، همه ماشین ها نمی توانند هر طور دلشان خواست بروند باید چراغ بگذاریم و طبق چراغ سبز و قرمز عبور کنند.
نظام مدیریت در ساحب روانی هم این طور است که مثلاً من بدانم چه چیزی برای کجا و چه وقت مناسب است یا نیست به این معنا مناسب نیست، زیرا که امکانات و خواسته ها محدود است و ما نمی توانیم ده نفر همسفر باشیم، و هر کدام از ما دلشان بخواهند یک جا بروند، مثلاً موزه یا سینما یا دریا یا غیره ، در نتیجه ما بعضی از خواسته های خودمان را به تعویق می اندازیم و می گذاریم که در جایی که یاران همراه و دوست داشته باشند با من به موزه بیایند. آن موقع به موزه می روم و اینجا و اکنون و در این مکان و در این زمان برای این جمع اجتماعی این خواسته خواستهای نیست که مقرون به صرفه باشد.
در ساحت روانی اگر ما دچار سرکوب بشویم، یعنی فکر کنیم که ما نباید اینجا و الان فیلم ببینیم، من نباید خیالات جنسی داشته باشم، من نباید حسودی بکنم، من نباید عصبانی بشوم، اینجا .سرکوب معنیش این است که من اصلاً عصبانی یا حسود نبودم و خیالات جنسی هم نداشتهام. سرکوب یعنی بعد از مدتی ما باور میکنیم ، که من چیزی هستم غیر از آنچه که واقعاً هستم. در نتیجه وقتی مثل جامعه سرکوب شده بخشی از جامعه به صورت زیرزمینی اپوزوسیون می شوند و هستند بدون اینکه بودنشان معلوم باشد ، پر هزینه هستند. من هم آدمی روان نژند می شوم. اصطلاح روان نژندی یا نوروتیک را فروید برای این مواقع به کار برد. مواقعی که من آدمی هستم که بخشهای زیادی از خودم را سرکوب کردم یا انکار گردم و می گویم اصلا چنین چیزی در دهان من وجود ندارد. سپس آن بخش های سرکوب شده مثل نیروهای زیرزمینی سرکوب شده یک جایی از من تاوان این سرکوب را میگیرند، و جایی که حواسم نیست بیرون می زنند. بعداً خواهیم گفت که این اجزا سرکوب شده چگونه بیرون زده خواهند شد. همچنین راجع به مکانیسم های دفاعی ثانویهای صحبت میشود. که بعد از بیرون زدن این ها، آنها را میبینیم مثل وارونه سازی یا فرافکنی
گفته شد که افراد نوروتیک بخشهایی از خودشان را سرکوب میکنند، و در واقع داستان اینگونه پیش میآید که به او گفته میشود که تو نباید حسود باشی، تو نباید خشمگین باشی تو نباید بازیگوش یا تنبل باشی، این فرد این نباید ها را درون فکنی میکند، و می گوید من نباید این یا آن باشم، بعداً این تبدیل به باور می شود که من هرگز حسود خشمگین یا تنبل نیستم. مثل یک جامعه ای که یکسری افراد و گرایش ها و مذاهب را سرکوب می کند و بعد آنها همه نیروهای برانداز و اپوزوسیون و نیروهای زیر زمینی میشوند ، و بعد یک جامعه بیمار اتفاق می افتد، فرد روان نژند هم وقتی بخشهایی از رون خودش را انکار می کند، و از نظر روانی سرکوب می کند، آنها بعد به شکلهای دیگری بروز میکند، یکی از شکلهای بروز، فرافکنی است. فرافکنی یک مکانیسم دفاعی است. این مفهوم در روانکاوی یعنی چیزی که در درون خودم را که انکار کردهام و نمی شناسم، را به همه نسبت میدهم، مثلاً اگر من حسودی خودم را انکار کردهام ،راجع به هر کسی که صحبت میکنم میگویم آدم حسودی است، و به من حسودی می کند، اگر کشش جنسی خودم را سرکوب کردهام راجع به خیلیها میگویم که خیلی هیز هستند و نسبت به من نظر دارند. توجه داشته باشید که هر نظری فرافکنی نیست، یعنی اگر من به کسی گفتم حسودی، شما نباید بگویی حسودی خودت را به او انکار میکنی، فرافکنی زمانی مفهوم پیدا می کند، که فرد در موقعیت های متعددی که اطلاعات ناکافی دارد یک ویژگی را به دیگران نسبت می دهد.لذا وقتی به تعداد زیادی یک ویژگی منفی را به افراد متعدد نسبت میدهم درواقع فرافکنی می کنم.
فرافکنی باعث این میشود که وقتی من دچار فرافکنی هستم انگار پروژکتور روانی من روی هر دیوار سفیدی یا هر صفحه سفیدی بیفتد همان فیلم درونی من را می اندازد. در نتیجه در روابط بین فردی با دنیایی مواجه می شوم که انگار یک پدیده مرتب برای من اتفاق میافتد، چرا همه مرا طرد یا مسخره میکنند، چرا همه به من نظر دارند، چرا همه به من حسودی می کنند، وقتی که این گفتگو را از خودتان یا دیگری می شنوید یکی از نشانه های فرافکنی می تواند باشد. که دنیایی که پر از تنوع و تکثر است، حسادت و بخل، خست اما سخاوت و فداکاری و ایثارگری هم در آن هست ، اما اگر من هر روز هر جا که میروم خشونت را میبینم، دو حالت دارد یا من دارم فضا های خشن را انتخاب می کنم یا اینکه من دارم فرافکنی می کنم، یعنی خشونت و سرکوب شده خودم را بازیکنان فرافکنی می کنم و این یکی از نشانههای سرکوب است.
سرکوب نشانه های دیگری هم دارد اما فرافکنی یکی از نشانههای آن است. اما در بعضی شرایط مشکل اصلی همین فرافکنی است ، مثلاً شخصیت های پارانوئید یا بدبین شخصیتهایی که به همسایه بدبین است که مثلا دارد از چشم در من را نگاه میکند، یا به همسرشان بدبین هستند که مثلاً یک چیزهایی را از او پنهان میکند، یا به همکارش هم بدبین هستند که مثلاً علیه او گزارش تهیه میکند ، بدون هیچ دلیل کافی مکرراً افراد متعددی بدبین هستند. در اینها مکانیسم دفاعی فرافکنی روش اصلی برخورد با چیز های است که در درون خودشان سرکوب کردهاند.
روان شناسی نگرش...
ما را در سایت روان شناسی نگرش دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ravanshenasinegaresh2 بازدید : 254 تاريخ : چهارشنبه 3 ارديبهشت 1399 ساعت: 12:08