فرزندپروری در دو سال اول/دکتر سرگلزایی

ساخت وبلاگ

فرزندپروری در دو سال اول

زندگی خیلی شبیه به باغبانی است، موقعی که ما انسانها در عصر کشاورزی و دامپروری زندگی می‌کردیم، با این مفهوم خیلی بیشتر آشنا بودیم، که ما باید طبیعت پدیده‌ها را در بکنیم و تلاشمان بر اساس طبیعت پدیده ها باشد، مثلا شما نمی توانید به یک درخت کاج رسیدگی بکنید، و انتظار داشته باشید از آن درخت کاج گلابی بگیریم. لذا بچه های ما با هم متفاوت هستند و تفاوت ژنتیکی دارند، و ما نمی‌توانیم انتظاری که از این بچه داریم از بچه دیگر هم داشته باشیم. اما زمانیکه عصر صنعتی شد، ما بر اساس ابزارهای صنعتی توانستیم تغییرات بزرگی را در دنیا ایجاد بکنیم، انگار باور کردیم که راجع به خودمان هم به همین راحتی می توانیم همه چیزها را تغییر بدهیم.

 البته حوزه بایو تکنولوژی خیلی چیزها را تغییر داده است، وقتی که ما بچه هایمان را واکسیناسیون می کنیم، خیلی قابلیت ها به سیستم ایمنی آنها اضافه می کنیم اما این قابلیت را نباید خیلی بزرگ ببینیم، و به خصوص در حوزه روانشناسی خیلی از آدمها فکر میکنند، میشه هر چیزی را از هر کسی خواست و فکر می کنند تلاش و اراده آگاهانه ما ، می‌تواند هر چیزی را ایجاب کند و اگر یک بچه‌ای نمی تواند در ریاضی نمره خوبی بگیرد، این بچه دچار کم کاری است و باید او را سرزنش و یا تشویق کرد، یا باید بهش فشار آورد و او را ترغیب کرد، در حالی که واقعیت این است که بچه های ما از حیث هوشی، انواع مختلف هوش دارند. یک فرزند ما ممکن است همیشه ریاضی بسیار بالایی داشته باشد، و فرزند دیگر ما ممکن است هوش ورزشی بالایی داشته باشد. لذا نباید از اون بچه ای که هوش ریاضی بالایی دارد انتظار داشت که قهرمان ورزشی بشود و نه از اون بچه ای که هوش ورزشی بالایی دارد انتظار داشت که که در یک رشته مهندسی مبتنی بر ریاضی موفق شود یا نمره خوبی بگیرد. لذا باید طبیعت را بشناسیم و بر اساس طبیعت سرمایه گذاری و تلاش بکنیم.

اعتماد بنیادین

اریک اریکسون می‌گوید چارچوب نگاه ما به زندگی در یک سال و نیم اول زندگی شکل می‌گیرد اگر دنیا برای ما در ان دو سال اول زندگی مکان امنی معرفی بشود، ما در مراحل بعدی زندگیمون به سمت استقلال یا خلاقیت یا کوشایی یا صمیمیت می رویم و یک آدم مولد می شویم. اینکه چگونه در یک سال و نیم اول چارچوب شناخت مان نسبت به زندگی ساخته می‌شود تحت تاثیر ارتباطی که با والدین به خصوص با مادر داریم تعیین می شود. جهان برای ما ابتدا با مادر معرفی میگردد ، اگر احساس امنیت و آرامش را از مادر بگیریم و تغذیه بشویم جهان برای ما تصویری امن و قابل اعتماد پیدا می‌کند. اما برای گرفتن این امنیت مادر خودش باید اول این امنیت و آرامش را داشته باشد. بنابراین آدمی که از نظر جسمی یا روانی در شرایط روانی مادر شدن نیست، و خودش بعد از زایمان دچار افسردگی یا رغبت یا ناتوانی یا اضطراب است نمیتونه به کودکش امنیت و آرامش را اعطا بکنه. چرا که نوزاد با زبان بدن با ما ارتباط برقرار می‌کند. بنابراین ناامنی، ناتوانی، اضطراب و درماندگی را در بدن مادر حس میکنه، بنابراین هر کسی برای مادر شدن آمادگی ندارد و ما برای مادر شدن باید در شرایط عالی جسمانی و روانشناختی باشیم تا برای مادر شدن اعلام آمادگی بکنیم.

مسئله دیگر این است که در یک سال و نیم یا دو سال اول مادر باید حضور فیزیکی خیلی زیادی داشته باشد ، به کودک بتواند ساعات زیادی را از آغوش فیزیکی مادر بهره‌مند باشد. یعنی باید بتواند هر وقت به مادر نیاز دارد مادر را لمس کند و مادر او را در آغوشش فشار بدهد و بتواند کنار مادر بخوابد و همینطور بسیاری از مواقع که خیلی گرسنه نیست فقط برای این که مادر را در درون بدنش لمس کند، نیاز به این دارد که سینه مادر را در دستان و دهنش داشته باشد. بنابراین کسی میتواند برای مادر شدن اقدام کند که بتواند یک سال و نیمه اول را تمام وقت برای فرزندش مادر باشد، پس اگر قرار است از پایان نامه تون دفاع کنید یا در دکترا شرکت کنید اصلاً تحت تاثیر فشار اجتماعی که می گوید تو باید مادر بشوی قرار نگیرید.

مسئله دیگر این است که مادر نیاز دارد رابطه اش با پدر بچه رابطه صلح آمیز و دوستانه باشد، متاسفانه باز به خاطر باورهای غلط رایج فرهنگی ما خیلی از زن و شوهر ها که دچار تنش هستند به آنها توصیه می شود که صاحب فرزندی بشوند و میگویند بچه به عنوان عطر، امید ،میوه و گرمای زندگی است و باعث می‌شود شما به هم نزدیک بشوید، در حالی که می دانیم بچه چسب رابطه زناشویی نیست، بچه التیام بخش زخم های دو فرد که از هم آسیب دیدند نیست، بچه درمان گرما نیست. بنابراین زوج هایی که با هم ازدواج کنند ولی با هم تنش و آزردگی دارند، هنوز با هم به صلح نرسیدند، اصلاً چنین خطری را برای آوردن یک بچه به دنیا تحمل نکنند. بچه با زبان بدن متوجه میشود که رابطه پدر و مادرش با هم رابطه مهرآمیزی هست یا نه. بچه برای اعتماد کردن به دنیا نیاز دارد که ببیند پدر و مادرش با هم رابطه مهرآمیزی دارند. بر خلاف باور فرهنگی ما اینکه بچه ببیند پدر و مادر همدیگر را در آغوش می گیرند برای بچه ها عالی است.

لذا برای فرزند پروری باید بسترهای رابطه زناشویی و بستر های جسمانی و روانی مادر و پدر با شرایط اقتصادی و اجتماعی مناسب وجود داشته باشد تا پدر مادر بتوانند در دو سال اول به بچه حضور فیزیکی و عاطفی پررنگ و ارتباط مهرآمیز گرم و امن با همدیگر داشته باشند.


بحران نوجوانی

وقتی نوجوان ها در ساحت جسمانی متوجه میشوند که از پدر و مادر خود حتی بزرگتر شدند، و با مسائل اجتماعی روبرو می‌شوند که به پدر و مادر نمی توانند به آنها کمک کنند و باعث می شود که نوجوان ها کمتر در مقابل پدر مادر مطیع بشوند. مخالفت و نافرمانی و لجبازی می‌تواند جزئی از ویژگی‌های این دوره باشد. ما نباید به این نافرمانی و مخالفت همیشه به عنوان یک بیماری و اختلال نگاه کنیم بلکه تا حدودی این نافرمانی و عصیان می‌تواند کاملاً طبیعی باشد.

چون اگر نوجوانی به این سن برسد و راجع به هیچ چیزی مخالفت و عصیان نداشته باشد شاید باید به این نتیجه برسیم که هنوز از نظر شناختی و فکری به نوجوانی نرسیده است و هنوز یک کودک است. این عصیان و مخالفت نوجوانی مثل دندان‌درآوردن یک شیر خوار می باشد. این نشان دهنده این است که مراحل سلامتی دارد به خوبی طی می‌شود. البته استثناهایی هم وجود دارد و شکل هایی از مخالفت و اصلی آن نیاز به رسیدگی درمانی دارد.

پدر مادر هایی که سبک زندگی آنها سبک کنترل گر و حاکمانه بوده است، این پدر مادرها به احتمال زیاد در دوره نوجوانی با فرزندشان دچار مشکل خواهند شد، در نتیجه اینجا یک چالش به وجود می‌آید که آنها همچنان میخواهند حکمرانی کنند ولی فرزندشان اطاعت نمی کند. یه جا این نکته مهم این است که خیلی قبل تر از این که فرزند ما وارد دوره نوجوانی بشود باید برای نوجوانی او سبک فرزندپروری خود را از سبک حاکمانه، به سبک گفتگو کردن و متقاعد کردن و حرف شنیدن و تجدید نظر کردن و مباحثه کردن و اشتراک نظر تغییر بدهیم. اینجا کار سخت می‌شود ولی در بلند مدت به نفع پدر و مادر است.

بعضی شرایط فرهنگی باعث میشود نوجوانان ما بحران سخت ‌تری داشته باشند. دوره نوجوانی را دوره هویت یابی یعنی سوال به اینکه من کی هستم مینامند. بخشی از من کی هستم مربوط به این است که من به کدام ارزش ها پایبند هستند. نظام ارزشی من چه نظامی است، در بعضی فرهنگ‌ها نظام ارزشی دچار مشکلاتی است که خانواده ها هم همان مشکلات را بازتولید میکنند و در ارتباط با نوجوانان شان هم تاثیر می گذارد. یکی از ویژگی های فرهنگی جامعه که در هویت یابی ما مشکل ایجاد می‌کند این است که یک سری از کاراکتر ها و شخصیت ها کاراکترهای مذهبی و چه شخصیت‌های سیاسی یا علمی را خوب مطلق میکنیم. و یکسری از کاراکتر ها و شخصیت ها را بد مطلق می کنیم بدون اینکه به هیچ خوبی است از او اشاره بکنیم. اینگونه نگاه کردن به دنیا باعث می شود که ما در داشتن نظام ارزشی دچار مشکل بشویم، برای این که این وسط هیچ طیفی وجود ندارد و ما برای همانند سازی یا باید این سر طیف باشیم یعنی همانند سازی مثبت و یا سر دیگر طیف یعنی همانند سازی منفی.در دنیای واقعیت ما خیلی زود خواهیم فهمید که من نمی‌توانم خوب مطلق باشم، چون من نقطه ضعف و محدودیت و ناتوانی ها و معلولیت هایی دارم و من نمی توانم در همه حوزه ها خوب مطلق باشد. اگر ما تصور کنیم که بین خوب بودن و بد بودن یک مرز بتنی وجود دارد، که من یا این طرف هستم یا اون طرف.

یکی از مسائل در نوجوان این است که نوجوان متوجه می شود که من نمی توانم آن خوب مطلق باشم ، به خصوص به دلیل یک تغییر جسمانی که در نوجوان به وجود می آید. یعنی بلوغ جنسی یعنی چیزی که باعث می شود نوجوان نگاه جنسی پیدا کند، کشش جنسی پیدا کند و جذابیت جنسی و فعالیت جنسی پیدا کند.
از نظر فرهنگی که خود رابطه جنسی و تجربه جنسی جزو تابوها است، هیچ وقت کسی راجع به این صحبت نمی کند که فلان قهرمان یا پیشوا رابطه جنسی‌اش چگونه بوده است ، اما به محض این که راجع به شخصیت های منفی صحبت می کنیم درباره شهوانی بودنش و راجع به کنش جنسی او صحبت می کنیم، به دنبال رسوایی های اخلاقی در حوزه جنسیتش هستیم.

خوب این فرهنگ موجب می شود که وقتی نوجوان، وقتی گرایش یا کشش جنسی پیدا می کند احساس می کند من جزو آن دسته خوبها نمی توانم باشم. من جزو عارفان یا قهرمانان یا دلاوران نیستم ، آن وقت نوجوان با ضد قهرمان ها همانند سازی میکند ‌ در بسیاری از سریال ها و فیلم ها ضد قهرمان برای بیننده جذاب‌تر از قهرمان در فیلم است برای اینکه، ضد قهرمان واقعی تر است و با او بهتر می تواند همانندسازی پیدا بکند و قهرمان خیلی غیر واقعی و غیر قابل دسترسی است.

فرهنگ هایی که این دو المان در آنها وجود دارد خوب و مطلق و بد مطلق، مقدس و شرور، و فرهنگ هایی که جنسیت در آنها یک در تابو است؟ در این فرهنگ ها موجب می شود که نوجوانان ما لاجرم با ضد قهرمان ها همانند سازی بکنند و بعد ما گیر می‌کنیم که حالا باید چه کرد,، و این چه کرد را باید از فرهنگ آموزش و پرورش و رسانه ها، تعدیل و تصحیح کرد.

مسئله بحران نوجوانی

سوالی که خیلی‌ها می کنند این است که بچه ها که وارد این بحران می شوند ما چه برخوردی باید با آنها بکنیم.
یکی از ویژگی هایی که پیش می آید این است که بچه‌ها رشد جسمانی قابل توجهی پیدا می‌کند و این رشد جسمانی برای آنها این باور را ایجاد می‌کند که من دیگر بزرگ شده ام، حتی از نظر جسمی از پدر و مادرم هم بزرگتر شدم از طرف دیگر با چالش هایی مواجه می شوند که پدر و مادر در آنها نمی توانند به آنها کمک کنند، مجموع این دو مورد که من فضای اجتماعی بزرگ شدم، باید به خودم تکیه کنم ، و در ساحت جسمانی به این نتیجه می‌رسند که من بزرگ شده ام، منجر به این می شود که نوجوان ها کمتر از سنین قبل از پدر و مادر مطیع باشند.

لذا مخالفت و لجبازی و نافرمانی می تواند جزئی از ویژگی‌های نوجوان ها باشد، این نافرمانی و این مخالفت را ما نباید همیشه به عنوان یک اختلال یا بیماری و مسئله به آن نگاه کنیم بلکه تا حدودی این نافرمانی و عصیان می‌تواند کاملاً طبیعی باشد. چون اگر نوجوانی به این سن برسد و راجع به هیچ چیزی مخالفت نکند شاید باید به‌ این نکته برسیم که هنوز از نظر شناختی و فکری به دوره نوجوانی نرسیده است و هنوز یک کودک است و میدانیم به دلیل ضعف خیلی بچه ها ممکن است در ۲۰ ایا ۲۵ سالگی هنوز به دنبال نظر پدر و مادر باشند، ببینند که هنگام انتخاب، مادرشان چه نظری دارد یا طبق نظر پدر با دوستانشان رفتار کنند. پس نباید همیشه فکر کنیم این رفتار سالم است. این آدم یک آدم منفعل و بدون خلاقیت و وابسته است


زمانی که نوجوان بخواهد وارد کار یا جامعه شود دچار تنش خواهد شد چون یاد گرفته که همه جا طبق دستور مامان و بابا عمل کنه، و اگر وارد شغل جدیدی بشود که در آن نتوانند نمیتواند خلاقیت داشته باشد.، دست و پایش را گم میکند و آنجاست که فرو می باشد، بنابراین درجاتی از عصیان و نافرمانی در دوره نوجوانی طبیعی است، هرچند که پدر و مادر ممکن است آزار ببیند، مثل زمانی که کودک سینه مادر را گاز میگیرد ولی آیا هیچ مادری راضی می شود یا فرزندش دندان در نیاورد تا سینه هاش گاز گرفته شود.


البته استثناهایی هم وجود دارد و انواعی از عصیان و مخالفت وجود دارند که نیاز به رسیدگی درمانی دارد.

اینکه قبل از نوجوانی با یک کودک چگونه برخورد کرده اید، در نوجوانی تاثیر زیادی دارد، پدر و  مادر هایی که سبک زندگی و فرزندپروری آنها کنترل گرانه بوده یعنی امر می کنم که تلویزیون را خاموش کن ، حکم می کنم که این را بخور، مثل یک پادشاه مستبد که همیشه از بالا به پایین دستور می دهد، این نوع پدر مادر ها به احتمال زیاد در دوره نوجوانی فرزندشان با فرزندانشان دچار مشکل خواهند شد، به این علت که هم تغییرات جسمانی و هم تغییرات در شرایط اجتماعی باعث می شه که فرزندشان شرایط حکم رهبری و اطاعت و عبودیت و بندگی داشته تجدید نظر کند و در نتیجه این که یک چالش به وجود می آید ، یعنی آن ها همچنان می خواهند حکمرانی کنند، ولی فرزندشان به امر آنها گوش نمیدهد. پس نکته مهم این است که خیلی قبل تر از این که فرزند ما وارد دوره نوجوانی بشود باید برای دوره نوجوانی او یک فکری بکنیم و این فکر این است که سبک فرزندپروری خود را از سبک حاکمانه و شاهانه به سبک گفتگو کردن و متقاعد کردن، حرف شنیدن و تجدید نظر کردن، مباحثه کردن و اشتراک نظر تغییر بدهیم.

این کار کار سختی است چون شما بخواهید با یک بچه ۵ ساله به بحث و گفتگو بکنی سخت است، اما این کار سخت ، کاری است که در دراز مدت به نفع والدین خواهد بود..

روان شناسی نگرش...
ما را در سایت روان شناسی نگرش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ravanshenasinegaresh2 بازدید : 317 تاريخ : چهارشنبه 3 ارديبهشت 1399 ساعت: 12:08