معرفی فیلسوفان و بزرگان و شاعران و وقایع غیرایرانی ۲

ساخت وبلاگ

فرانتس کافکا Franz Kafka (۱۸۸۳ – ۱۹۲۴)

کافکا یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان آلمانی‌زبان در سده ۲۰ (میلادی) بود.فرانتس کافکا به دوست نزدیک خود ماکس برود وصیت کرده بود که تمام آثار او را نخوانده بسوزاند.

ماکس برود از این دستور وصیت‌نامه سرپیچی کرد و بیشتر آثار کافکا را منتشر کرد و دوست خود را به شهرت جهانی رساند. آثار کافکا در زمرهٔ تأثیرگذارترین آثار در ادبیات غرب به‌شمار می‌آیند.

پُرآوازه‌ترین آثار کافکا، رمان کوتاه مسخ و رمان‌های محاکمه ، آمریکا و رمان ناتمام قصر هستند.

​​​​​​فضای داستانی کافکایی : اصطلاحاً، به فضاهای داستانی که موقعیت‌های پیش‌پاافتاده را به شکلی نامعقول و فراواقع‌گرایانه یا سورئالیسم توصیف می‌کنند -فضاهایی که در داستان‌های فرانتس کافکا زیاد پیش می‌آیند- کافکایی می‌گویند.

کافکا در بیشتر زندگیش، بی‌طرفی خود را در مورد ادیان رسمی حفظ کرد. او از لحاظ فکری به مکتب یهودیت حسیدی در یهودیت علاقه‌مند بود که برای تجارب روحانی و صوفیانه ارزش زیادی قائل است. کافکا در ده سال پایانی عمر خود حتی به زندگی در اسرائیل ابراز تمایل کرد. در آثارش نشانه‌هایی از علاقه به خاخام‌ها وجود دارد.


رابرت آدامز Robert  Adams ( ۱۹۲۸ - ۱۹۹۷)

۱-آموزگار آمریکایی مکتب آدواتیا بود که سال‌های پایانی عمرش را در کالیفرنیا به برگزاری جلسات  ست‌سانگ  (جلسات معنوی) با شاگردانش می‌پرداخت. 

ست‌سانگ، ست‌سانگا‌ یا ست‌سانگام واژه‌ای سانسکریت است  به معنی هم‌نشینی و ارتباط با افراد حقیقی، همراهی با حقیقت والا، همراهی با گورو یا همراهی با جمعی از اشخاصی که به حقیقت گوش فرا می دهند، در مورد آن صحبت می کنند و جذب حقیقت می شوند. (در سانسکریت ست‌ معنای حقیقی و سانگا معمای مشارکت یا همراهی میدهد.)

۲-آموزه‌های رابرت معمولاً بر تأکید به انجام جنانا یوگا و توصیه به‌کارگیری روش تفحص خویش ( Self enquiry) متمرکز است.

۳-آدامز هیچگاه خود را یک آموزگار، فیلسوف یا موعظه‌گر نمی‌دانست.  خودش بیانات خود را اعترافات یک جنانی توصیف می‌کرد. می‌گفت من از واقعیت خودم و دیگران سخن می‌گویم.


ژان بودریار (به فرانسوی:Jean Baudrillard)‏ (۱۹۲۹– ۲۰۰۷) جامعه‌شناس، فیلسوف و نظریه‌پرداز ‌ پسامدرنیته  و  پساساختارگرایی است. ژان بودریار معروفترین و جنجالی‌ترین نظریه‌پرداز پسامدرنیته است. 

بودریار به واسطه ایده‌هایی همچون  وانموده  (simulation) و ابرواقعیت یا واقعیت حاد (hyper-reality) شهرت یافت.

به باور بودریار در دوران مدرن، هنر، واقعیت را بازنمایی می‌کرداما در دوران پست مدرن، این رابطه به هم ریخته و مرز واقعیت و بازنمایی (Representation) از بین رفته و گاهی رابطهٔ آن دو برعکس شده است یعنی

الف- یا بجای اینکه بازنمایی‌های ذهن ما تقلید یا برساخته دقیق و عینی واقعیت باشند به عبارت دیگر بجای اینکه ذهنیت درون ذهن ما مطابق با عین واقعیت در بیرون، یعنی همان عینیت باشند ، چون ذهنیت یا بازنمایی‌ها ذهنی ما از واقعیت، از چند عامل مثل عوامل زیر ساخته میشوند:

۱-از طریق تقلید از بازنمایی یا ذهنیت انسانهای دیگر در بستر ارتباط اجتماعی و کلا فرهنگ  بصورتیکه در اینجا مرتب هم به یکدیگر ارجاع می‌دهند و هم همدیگر را تقویت میکنند.

۲-از بازنمایی واقعیت توسط رسانه‌های مختلف با ابزارهای مختص خودشان

۳-از  آموزش و پرورش 

لذا در نهایت به جایی رسیده که بازنمایی نهایی ذهنی ما از واقعیت با خود عینیت یا عین واقعیت میتواند در افراد مختلف با درصدهای مختلف بسیار تفاوت داشته باشد.

ب-یا چون انسان بر واقعیت دنیای پیرامونش تاثیر گذاشته و آن را تغییر میدهد، حال میتوان به نوعی دیگر گفت که واقعیت تقلید یا برساخته ذهنیت یا بازنماییهای ذهن انسان میشود.

حال با این تاثیرات چند طرفه ۱-عامل ذهن انسانها و ۲-عامل انواع رسانه‌ها و آموزش پرورش یا کلا فرهنگ خانوادگی و بومی یا کشوری یا جهانی و ۳-عامل خود واقعیت برهمدیگر، به جایی رسیده که بودریار این شبکهٔ بافته شده از بازنمایی‌های رسانه‌ها و کل عوامل‌ دیگر را ابرواقعیت hyperreality می‌نامد.

بودریار برای نخستین بار در تاریخ گفت که انسان‌ها دیگر، در زندگی خودشان هم دخالتی نمی‌کنند. در مقاله‌ای که با عنوان ،بعد از خوشگذرانی چه کار می‌کنی؟، منتشر کرد به این مطلب اشاره می‌کند که چگونه نیروهای آزادشده  مدرنیسم  (یعنی آزادی جنسی و نژادی، آزادی بیان و الغای امتیازات طبقاتیبه تدریج در پیوند با یکدیگر یک مفهومی به نام ،جامعه نمایشی، را ساخته‌اند و در این جامعه، به ضد آن چیزی که در اصل انتظار می‌رفت، بدل شده‌اند.

بودریار معتقد است جهان پسامدرن یک جهان وانموده یا نشان داده شده یا منعکس شده‌ای است که در آن دیزنی‌لند و تلویزیون ( رسانه‌ها و غیره که توسط طبقه‌ای خاص که بیشتر طبقه سرمایه‌دار حکومت کننده در آمریکا است) واقعیت‌های آمریکا را تشکیل می‌دهند. از نظر بودریار ما وارد جهان فراواقعی شده‌ایم.

به عبارت دیگر : بجای اینکه بگوییم واقعیت چیزی هست که وجود دارد، باید بگوییم واقعیت چیزی است که بخش زیادی از آن توسط حکومت سرمایه داری آمریکا تولید می‌شود، و از طرف دیگر هم تغییر بزرگ در واقعیت این جهان از قدرت ناچیز ما خارج است.

با توجه به اینکه میدانیم از جنگ خلیج فارس به عنوان جنگ اول خلیج فارس یاد می‌شود که در واقع جنگی به رهبری آمریکا و با همکاری ائتلافی از ۳۵ کشور مختلف بود که علیه عراق بعثی در واکنش به اشغال کویت توسط عراق انجام گرفت. بودریار حتی مقاله‌ای راجع به جنگ خلیج فارس در اوایل دههٔ ۱۹۹۰ نوشت و اشاره کرد که این جنگ، کاملاً ساخته و پرداختهٔ رسانه‌ها بود و آن‌ها چنین جنگی را برای ما درست و بر ما تحمیل کردند.

به عبارت دیگر : آنچه که ما از واقعیت و جهان واقعیت می‌بینیم، در واقع تصویری است که به ما نشان داده می‌شود، یعنی دریچه نگاه ما به جهان و برداشت ما از واقعیتِ جهان، توسط رسانه های قدرتمند تعیین میشود.

جالبتر این است که حتی وقتی که در صدد مخالفت با این نظام سرمایه‌داری پیشرفته باشیم، سیستم به نوعی عمل کرده که خودمان بلافاصله به بخشی از آن سیستم سرمایه داری تبدیل می‌شویم.

 

از نظر بودریار ۱-پیروی عقل ابزاری بشر بر شیوه‌های زندگیش، که موجب انحلال سوژهٔ اجتماعی(یعنی عوامل انتزاعیِ اجتماعی، مثل قدرت و عدالت و آزادی و غیره) در ذهن مردم عامه شده بعلاوه ۲-خود عوامل دارای قدرت سیاسی در آمریکا ، نهاد سیاست را صرفا عاملی خصوصی برای انحصار در دست یک طبقه حدود دو درصدی سرمایه‌دار آمریکا کرده است، و این طبقه بصورت شخصی و دلبخواهی بیشتر از همه عوامل و اهداف سیاسی و اقتصادی خود را بدون خشونت با توسل به فریب مردم، توسط خود مردم در جامعه آمریکا پیاده سازی میکند.

این انحلال سوژه اجتماعی که همراه با انحلال کامل سوژهٔ هگلی به دنبال نقد نیچه‌ای از متافیزیک است، متفکران پسامدرن را به سوی نوعی نسبی‌گرایی فرهنگی سوق می‌دهد که همراه با پلورالیسمی که تقدس‌زدا کننده و افسون‌زدا و نابود کننده سحرآمیز بودن ایده‌های ذهن انسانی است، سقوط ایدئولوژیها و پیدایش نگرش‌های سهوگرایانه در مردم ( یعنی نگرش ساده‌لوحانه در مردم آمریکا و بسیاری از مردم جهان) را به راحتی فراهم می‌آورد.

 

بودریار معتقد است که : تروریسم در جامعه‌ای جهانی، که مبتنی بر پیش‌فرض نادرست چیرگی  خیر بر شر در فرهنگ آمریکایی است، اجتناب ناپذیر خواهد بود، همان پیش‌فرضی که تقدیر و نتیجه عمل اکثریت قریب به یقین مردم آمریکا و دیگر نقاط جهان را در دست خودشان دانسته و در اکثریت موارد قصه زندگی انسان آمریکایی را کمدی‌وار با پایانی خوش در رسانه‌هایش بیان کرده و آن را مثلا در هالیوود با قدرت بالای اسطوره‌سازی به تصویر می‌کشد.


****یانیس ریستوس (زاده ۱ مه ۱۹۰۹ – درگذشته ۱۱ نوامبر ۱۹۹۰ در آتن) شاعر یونانی، فعال چپ‌گرا و از اعضای فعال گروه مقاومت یونانی در طول جنگ جهانی دوم بود.

ریتسوس در خانواده ای مرفه در شهر مونوازی واقع در یونان متولد شد، او در کودکی درد و رنج بسیاری کشید مادر و برادرش را بر اثر بیماری سل از دست داد و بیماری و مرگ همسر، کار پدر ریتسوس را به جنون کشاند. از طرفی پدرش درگیر بیماری روانی بود، این موضوع اقتصاد خانواده را تحت تاثیر قرار داد بنابراین گذشته او تاثیر زیادی بر اشعارش گذاشت، از سال ۱۷ تا ۲۱ سالگی یانیس به دلیل بیماری سل خود را در بیمارستان ریوی بستری کرد.

لوئی آراگون، شاعر نامدار فرانسوی درباره ریستوس گفته بود؛ نخست نمی دانستم که او بزرگ ترین شاعر زنده دوران ماست، قسم می خورم که نمی دانستم. این را مرحله به مرحله، شعر به شعر او فهمیدم.


روان شناسی نگرش...
ما را در سایت روان شناسی نگرش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ravanshenasinegaresh2 بازدید : 207 تاريخ : دوشنبه 19 ارديبهشت 1401 ساعت: 12:26