از خط تا مثلث تعارض ( نیما قربانی)

ساخت وبلاگ

 

فصل اول : 

 

هرچه دفاع بدوی تر و به سنین پایین تر متعلق باشد ، مشکل روانی و آسیب ، شدید تر است.

 

-تقسیم بندی دفاعها از نظر وایلانت : خودشیفته ، نابالغ، نِوروزی، پخته، سالم

 

-تقسیم بندی دفاعها از نظر دوانلو : بدوی ، واپس رونده ، سرکوبگر ، وسواسی

 

-تقسیم بندی دفاعها از نظر نیما قربانی :

 

۱-بدوی (ادراک واقعیت بیرون را تغییر میدهند)،

 

۲-واپس رونده(به شکل کاملا مخرب احساسات درونی را مختل میکنند)،

 

۳-سرکوبگر (به شکل نسبتا مخربی تجربه احساسات درونی را باز میدارند)

 

۴-فکری و عایق بندی(تجربه احساسی را از فکر و شناخت همراه با آن جدا می نمایند)

 

دفاعهای بدوی بیمارگونه تر و به لحاظ تحولی ابتدایی ترند ، به تدریج که در این طیف از دفاعهای واپس رونده به سوی سرکوبی و عایق بندی پیش می رویم  ، درجه اختلال کمتر و سن بروز و تثبیت دفاع بالاتر میرود.

 

در ابتدا دفاعها کارکردی ارتباطی و بین شخصی و خطی دارندو به تدریج دفاعها کمتر ماهیت بین شخصی و بیشتر ماهیت درون شخصی و مثلثی پیدا میکنند.همچنین هرچه دنیای فرد غنی تر میشود دفاعها کمتر به تحریف و تخریب روابط منجر میشوند.

 

فصل دوم : دفاعهای بین شخصی 

 

۱-دفاعهای بدوی 

 

دفاعهای بدوی عبارتند از دوپاره سازی، تجزیه، خیال پردازی اتیستیک، انکار، کنترل بی حد و حصر(کنترل جادویی) ، ارزنده سازی و تحقیر ، فرافکنی ، درون فکنی ، همانند سازی فرافکن  و درون فکن ، جسمانی سازی، عملی سازی ، جنسی سازی 

 

کسی که گاهی از دفاعهای بدوی استفاده میکند خیلی بیمار نیست ولی کسی که صرفا از دفاعهای بدوی استفاده میکند ، آن هم مکرر، بسیار بیمار است.

 

شخصی که شیوه اصلی نگرش و ادراک دیگران را بر پایه فرافکنی جنبه های منفی و شدید فکری، خصیصه ای ، و احساسی خود قرار دهد در اصطلاح فنی پارانویید نامیده میشود.

نکته بسیار مهم این است که مبنای تمایز فرافکنی از واقع بینی ، مطابقت یا عدم مطابقت برداشت فرد با واقعیت نیست .مثلا ممکن است به شخصی نسبتِ حسادت را بدهیم ، در حالیکه او در واقعیت حسادت نکرده است ، این به وضوح فرافکنی است، اما ممکن است به فردی که واقعا حسادت هم کرده ، نسبتِ حسادت را بدهیم ، در اینجا با وجودیکه نسبت ما به آن فرد با واقعیت تطابق دارد ولی همچنان ، فرافکنی میباشد ؛ زیرا آنچه فرافکنی را فرافکنی میکند ، الزاما عدم مطابقت آن با واقعیت نیست ، بلکه رد پای حضور آن خصیصه در وجودِ خودِ فرد و ناتوانی او در دیدن و تاب آوردن آن است.

 

آن روی سکه فرافکنی، درون فکنی است .وقتی کودک عملی را از پدرش مشاهده میکند تمایزی بین خود و پدر نمیبیند و در اثر نوعی ساز و کار  کودک عاملیت و استقلال خود را نادیده میگیرد و اجازه میدهد پدر عاملیت رفتار او را تسخیر کند.ممکن است برای شما گاهی پیش آمده باشد که به ناگهان کنترل خود را از دست میدهید و همه چیز بصورت خودکار هدایت و کنترل شما رو در دست گرفته و در آن هنگام شما به شدت عصبانی شده و فریاد میزنید و بعد از اینکه عصبانیتتان فروکش کرد به شدت از عمل خود پشیمان میشوید. در لحظاتی پدر از درون کودک فرمان میدهد و عاملیت و فکر و احساس کودک را تسخیر کرده و کودک از خود اراده و نظری ندارد .بنابراین .اولین جن هایی که روح ما را تسخیر کرده اند ، مامان و بابایند.در یک خانواده نسبتا سالم این فرایند درون فکنی کمتر رخ میدهد و به تدریج جزئی تر و گزینشی تر میشود ، و اراده و نظر و استقلال کودک روز به روز تقویت میگردد

 

ما از دیگران در قالب همانند سازی تقلید میکنیم و این همانند سازی در قالب فرایند درون فکنی رخ میدهد. همانند سازی ناسالم ماهیتی کلی ، ناگهانی و مداوم دارد و نظر و اراده و استقلال فرد را تسخیر میکند و این فرایند به شکل دفاعی به دلایل مختلفی انجام میشود : ۱-ممکن است با دیگران همانند سازی کنیم تا بر احساسات پیچیده ای که نسبت به یک فقدان ناقص یا کامل داریم ، غلبه کنیم مثل مردی که پدر خود را از دست داده و لباسهای او را پس از مرگ پدرش میپوشد و بدین طریق با پدرش همانند سازی میکند.۲-ممکن است باشخص خطرناکی که سرچشمه تهدید ماست، همانند سازی کنیم تا همچنان به او امید ببندیم مثلا پسر کوچک باید با پدر خشن خود همانند سازی کند تا همچنان به خوبی و حمایت پدر امید داشته باشد.۳-ممکن است با دیگران همانند سازی کنیم تا بر احساس گناهی که نسبت به تکانه های مخرب خود نسبت به آنها داریم غلبه کنیم.این فرایند به شکل ناهشیار و در جهت حفظ دلبستگی در رابطه صورت میگیرد و انعکاسی از عجز در قطع وابستگی و کندن از رابطه همانند سازی ناسالم انعکاسی از رابطه ناسالمی است که امکان رشد فردیت و استقلال را مختل کرده است و در نتیجه وابستگی در آن در قالب همانند سازی تغذیه میشود.

 .

 

همانند سازی فرافکن

 

همانند سازی فرافکن ساز و کار دفاعی خانمان برانداز  دوستی ها و روابط زناشویی. اغلب مشکلات زوجها یا فریب های فرقه ای و شگردهای فالگیرها در قالب این سازکار دفاعی عمل میکند.فرافکنی نوعی برداشت تحریف شده است که ممکن است به برداشت تحریف شده تحمیلی بدل شود.وقتی شما برداشت فرافکنده خود را به فرد مقابل تحمیل میکنید ،  فرافکنی به همانند سازی فرافکن بدل میشود . مثلا بیمار به روانشناس خود میگوید : شما روانشناسها عاشق این هستید که لم بدهید و مردم را سرزنش کنید ، اما فکر شما برای من اهمیتی ندارد.چنین عبارتی به احتمال زیاد برانگیزاننده انتقال متقابل یا احساس منفی درمانگر به بیمار است و در نتیجه واکنش درمانگر ممکن است ناخواسته نظر بیمار را تایید کند.اغلب اوقات حقیقتی در هر فرافکنی نهفته است زیرا همه کا طیف گسترده ای از افکار و احساسات را تجربه میکنیم و از این رو فکر اینکه حرف طرف مقابل که با قاطعیت هم میگوید و بر آن اصرار دارد تا حدی درست باشد ، دور از انتظار نیست ، اما این ربطی به نیت دفاعی فردی که در حال فرافکنی است ندارد و چیزی از تخریب گری این دفاع نمی کاهد.

 

همانند سازی درون فکن (دفاع منش)

 

همانند سازی درون فکن سازو کار وارونه همانند سازی فرافکن است .در اینجا فرد با خود رفتاری مشابه رفتاری که با او شده میکند و نگاه و احساسی متمایز از آن نخواهد داشت. این اصطلاح زیاد بکار نمیرود و در واقع همانند سازی درون فکن تاکیدی بر شدت و فعالیت همانند سازی است.مثلا پسری که زیر دست پدری سرزنش گر تربیت شده است ، این رفتار را به درون می آورد و سپس با آن تماما همانند سازی میکند.برخی روانکاوان این واکنش را دفاع منش می نامند.وقتی همانند سازی به شکل فعالانه ای صورت گیرد و کاملا ذهن فرد را تسخیر کند و جا را برای فکر و نظری متمایز با آن همانند سازی تنگ کند ، میتوان از مفهوم همانند سازی فرافکن یا دفاع منش سخن گفت.

در اشکال بدوی فرافکنی و درون فکنی آمیخته اند و هردو سازوکار میتوانند بطور همزمان فعال شوند که در بیماران مرزی یا سایکوتیک مشاهده میشود.مثلا ریشه خشم من در درون است ، اما آن را در فرد مقابل میبینم و او را آشکارا محکوم میکنم که متخاصم است. محکوم کردن من وقتی به رفتار بدل میشود ، واقعا او را متخاصم میکند ، و بدین شکل زنجیره ای از درگیری خیالی اما مخرب که به واقعیت تبدیل میشود ، شکل میگیرد.

 

دفاع دوپاره سازی 

 

دفاع دوپاره سازی مترادف همان نگاه دوقطبی است.ناتوانی در تجربه تعارض و دوپاره سازی احساسات خوب و بد در رابطه ، منجر به قطع ناگهانی ارتباط میشود.برخی بیماران روان درمانی را با شوق شروع میکنند و ناگهان آن را قطع میکنند.این دفاع در بیماران مرزی بسیار فراوان دیده میشود که بین حالتهای ارزنده بودن و نا ارزنده بودن نوسان میکنند .

 

یک اتفاق خوب ، به بیدار شدن تجسمی عالمی و دوست داشتنی و تحسین برانگیز از خود منتهی میشود و برعکس مواجهه ، با یک مانع یا آسیب، به تجسم حقیرانه از خود و احساس بی ارزشی شدید می انجامد.این دو تصویر متمایز از یکدیگر باقی می مانند و به تناوب ظاهر میشوند و هیچیک در یک تصویر تا حدی متعارض و واقع بینانه از خود هضم نمیشوند.

 

از مصادیق دیگر دوپاره سازی ، رفتار تکانشی است که معمولا همراه با پشیمانی نیست و انکار میشود.اعتیاد ، پرخاشگری شدید جسمانی و بی قاعدگی از مشخصه های تکانش گری ناشی از دوپاره سازی است.در آمیخته نبودن عشق و نفرت و به بیانی بدوی تر ، رانه های جنسی و پرخاشگری، در دوپاره سازی سبب تجزیه یا عدم آمیختگی عواطف همخوان با آنها میشود.در نتیجه، رانه های شدید عشق و خشونت یکدیگر را خنثی نمیکنند و با هم ترکیب نمیشوند .اما در صورتیکه عشق و خشونت با هم درآمیخته شوند ، هریک واقع بینانه تر و متعادل تر میشوند.به عبارت دیگر، عشق غیر واقع بینانه را خشم ناشی از آزارهای معشوق و خشم غیر واقع بینانه را عشق به معشوق خنثی میکند.درآمیختگی این احساسات ما را یاری میکند تا محدودیت قهر و مهرورزی آدمها را به عنوان یک واقعیت درک کنیم و بدانیم معشوق بی عیب ‌و دشمن بی حسن واقعیت ندارد.

 

عدم آمیختگی خشم و عشق به تجربه عواطف شدید و ناگهانی منجر میشود.خشم به سادگی به غیظ و خشونت بدل میشود . همچنین این امر در تجارب فرقه ای نیز مشهود است و ممکن است همین امر فرد را به تجربه ارزنده سازی و هیبت و ستایش و تقدس برساند و در برابر گرایش های فرقه ای خطرناک و افراطی آسیب پذیر کند.

در مجموع دو پاره سازی مشخصه بیمارانی با مشکلات مرزی ، خودشیفتگی، و ضد اجتماعی است ، در حالیکه ساز و کار دفاعی  افراد وسواسی ، اجتنابی و نمایشی سرکوبی است.

 

احساس همدلی نسبت به یک قاتل و نیز شفقت نسبت به کسی که به ما ظلم کرده است ،اگر از سر فهم و شناخت باشد ،  انعکاسی از تلاش برای انسجام و خنثی کردن ساز و کار دوپاره سازی است.

 

تجزیه 

 

تجزیه به فرد کمک میکند در شرایط درد و وحشت شدید از تجربه بدنی خود دور شود و این عمل در آن لحظه به فرد برای مقابله با منبع استرس کمک میکند.افراد ضربه دیده ممکن است استرس های معمولی را با شرایط واقعا تهدید کننده مشتبه کنند و تجزیه در آنها به یک خصیصه بدل شود .در مجموع تجزیه به عنوان یک دفاع ، علامت اضطراب فوق العاده شدید است .چشم های مات ، بهت زده ، و چهره ای خنثی و عاری از احساس ، از مشخصه های تجزیه است.

 

جنسی سازی

 

شواهد حاکی است که افراد خود آزار که درد یکی از شرایط کامروایی جنسی برای آنهاست ، سابقه ای از درمانهای پزشکی دردناک در کودکی داشته اند.

جنسی سازی برای مقابله با استرس ها به اشکال مختلف بروز میکند.مثلا زنها وابستگی را جنسی میکنند و مردها پرخاشگری را ، برخی پول را جنسی میکنند و برخی آلودگی را .این احتمال میرود وقتی فرد در موضع ضعف قرار میگیرد ، حسادت ، خصومت و ترس خود را به سناریوهای جنسی بدل کند و از این طریق ضعف قدرت در خود را با تحریک جنسی فرد بالا دست جبران میکند.مثلا منشی با تحریک جنسی مدیرش ، ضعف و آسیب پذیری خود را پنهان میکند و قدرت خود را افزایش میدهد.

 

۲-دفاع های واپس رونده 

 

این دفاعها سطحشان اندکی بالاتر از دفاعهای بدوی است که ماهیت ادراکی دارند. دفاعهای واپس رونده انعکاسی از شروع شکل گیری دنیای درون شخصی و تعارضات درونی است ، اما همچنان ظرفیت روانی در تجربه و تخلیه اضطراب و آگاهی از محرک های احساسات و اضطراب و واکنش دفاعی همخوان با آن به قدری پایین است که بکارگیری آن واکنش های دفاعی موجب تشدید اضطراب و همچنین تخریب خود و روابط میشود.اگر چه دفاعهای واپس رونده با واقع بینی بیشتری همراهند ، اما ظرفیت مدیریت احساسات درونی به قدری پایین اشت که دفاعها به شدت به تخریب شدید خود می انجامد.

 

مفهوم واپس رونده حکایت از واکنش بدون تدبیر ، واپس روی از کارکردهای بالغانه بسوی کودکانه ، و نحوه ای از بیان خود دارد که دارای غنا و تمایز و ساخت یافتگی کمتری است. به بیانی ساده تر ، نشان دادن خام و ناپخته هرآنچه در دل میگذرد و فقدان عقلانیت و تدبیر در بیان احساسات از مشخصه های دفاع واپس رونده است.این دفاعها در جهت مهار و کنترل احساسات و روابط بین شخصی از سر استیصال و ناتوانی بکار برده میشوند. در واکنش های واپس رونده فرد بجای درک و تحمل احساس درونی خود ، از واکنش های واپس رونده برای خلاص شدن از احساسات درونی خود بهره میگیرد که منجر به تشدید اضطراب و حال خراب میشود.

 

این دفاعها از نظر اینکه انعکاسی از ناتوانی در تحمل تجربه های احساسی و درون شخصی و ادراک نیمه تحریف شده از واقعیت روابط بین شخصی است بدوی به حساب می آیند و از سوی دیگر محور اصلی این دفاعها مدیریت احساسات است ، لذا پخته تر از دفاعهای بدوی اند، در حالیکه دفاعهای بدوی بیشتر بر مدیریت روابط بین شخصی متمرکزند. به عبارت دیگر دفاعهای واپس رونده رفتارهای کودکانه اند که سازمان یافتگی و تمایز بزرگسالانه در مواجهه با احساسات را ندارند. ناتوانی در مهار احساس سبب میشود فرد دست به اعمالی بزند تا از شر این احساسات خلاص شود.در این دسته از دفاعها تحریف واقعیت بیرونی به وخامت دفاعهای بدوی نیست و تخریب خود بیشتر از تخریب دیگری است .در حالیکه در دفاع بدوی ، هدف تخریب دیگران است و تخریب خود پیامد قهری آن است.

 

بیماران شکننده ( فرافکنی و دوپاره سازی) ، بیماران افسرده ( گریه و زاری ، چرخش غیظ بر ضد خود ، همانند سازی با سوپر ایگوی خشن یا همانند سازی درون فکنده) ، بیماران جسمانی ساز (همانند سازی با موضوع غیظ خود) و بیماران تکانشی( ناسزا گویی ، تخلیه ، فرافکنی ، به عمل آوری )

 

بنابراین بسیاری از دفاعهای بدوی در اینجا با هدف گریز از تعارض درونی بکار می روند و این نشانه ای از آغاز شکل گیری مثلث تعارض است .این دفاعها را میتوان در قالب غیظ دفاعی ، تخلیه اعم از کلامی و رفتاری ، تحقیر ، سرزنش دیگران، سرکشی ، بیرونی سازی (اشکال خفیف تر فرافکنی) ، درماندگی، انفعال، جسمانی سازی ، گریه کردن طبقه بندی کرد.

 

فصل سوم : دفاعهای درون شخصی

 

در دفاعهای بدوی ، ما با مدیریت و تحریف ادراکات خود ، بطور مجازی ، دنیای عین را مدیریت میکنیم.با تحریف ادراک خود ، در پندار ارتباط با دنیای واقعیت غوطه میخوریم و اینچنین ، امنیت لرزان و غیرواقع بینانه ای برای خود فراهم میکنیم.اما در دفاعهای سطح بالاتر ، ما تصورات و احساسات دنیای ذهن را مدیریت میکنیم، و نه ادراک خود از  واقعیت یا دنیای عین را.

یعنی واقعیت را همانگونه که هست میبینیم ، اما بار احساسی ناشی از واقعیت را در درون تحریف یا مهار میکنیم.

دفاعهای سطح بالاتر آنگاه شکل میگیرد که فرد به این ادراک و توانایی برسد که از تغییر دنیای عین عاجز و بر تغییر دنیای ذهن قادر است.این تواضعی واقع بینانه است که در اثر دگردیسی خودشیفتگی بدوی حاصل میشود.بر همین اساس است که برخی دفاعهای بدوی را دفاعهای خودشیفته می نامند .دفاعهای درون شخص را میتوان به دو دسته دفاعهای سرکوبگر و دفاعهای عایق بندی(وسواسی) تقسیم کرد.

 

الف- دفاعهای سرکوبگر 

 

اگر احساس درونی یا رویدادی بیرونی به قدر کافی دردناک یا گیج کننده باشد ، عامدانه به ناهشیار رانده میشود.

 

مکانیسم سرکوبی مستلزم شکل گیری حس تمامیت و تداوم من است .تنها در اینصورت است که فرد قادر خواهد بود تکانه ها پ احساسات اضطراب آور خود را سرکوب کند.

لذا احساسات دردناک در آن دسته از افرادی که تجارب اولیه آنها امکان انسجام هویت شان را فراهم نکرده باشد ، با استفاده از واکنش های دفاعی بدوی تر مثل انکار، دوپاره سازی و فرافکنی مدیریت میشود.

 

به عبارت دیگر ذهن باید شکل گرفته باشد که توان بازشناسی تکرار و پیوستگی را در تجارب گذرای زندگی داشته باشد .پیوند رویدادها در گذر زمان و مکان است که حس پایدار و منسجمی از من و دیگری را شکل میدهد.

 

در دفاعهای سرکوبگرانه ، فرد کاملا بر احساس و درون خود متمرکز است و هدف آنها اجتناب از لمس احساسات دردناک و تهدید آمیز درونی است .دیدن واقعیت اما اهمالکاری نسبت به آن ، کم اهمیت جلوه دادن واقعیت ، توجه به کلام و نه به عمل، توجه به خیال بجای واقعیت کاغذاق در آنچه متضاد با واقعیت است ، همگی از اشکال سرکوبی در سطح محرک های بیرونی اند.

 

به عبارت دیگر ، ما واقعیت پیش رو را میبینیم و آن را انکار نمیکنیم ، بلکه ادراک خود را به شکل منعطف ، ظریف و ورزیده ای نادیده میگیریم و دستکاری میکنیم تا بار احساسی واقعیت را مهار کنیم.

 

واکنش های دفاعی چون عمل زدایی ، حمله به خود، جابجایی ، واکنش سازی ، وارونگی نقش ، همانند سازی انعکاسی از دفاعهای سرکوب گرانه اند.

 

ب-دفاعهای وسواس گونه یا عایق بندی 

 

در این گروه از دفاعها فرد بجای سرکوبی، با احساس خود مواجه میشود ، اما در سطح منطقی و عقلانی.

لذا عقلانی سازی ، دلیل تراشی، اخلاقی سازی، فلسفه بافی درباره احساس، توجیه احساس، حرف زدن درباره احساس بدون لمس و تجربه آن ، همه اشکالی از عایق بندی بین احساس و فکر است.این واکنش دفاعی در برخی موقعیت ها مفید است مثلا یک جراح بع صحنه مملو از احساس شکافتگی بدن بیمار خود توجه کند ، قادر به جراحی اثربخش نخواهد بود.

بسیاری از روانکاوان معاصر جداسازی احساس از شناخت را زیرمجموعه ای از دفاع تجزیه میدانند.لذا میتوان تجزیه را شکل بسیار بدوی دفاع های فکری و عقلانی دانست یا جداسازی احساسات را شکل بسیار پیشرفته و پخته دفاع تجزیه.

 

 

 

فصل چهارم : احساس 

 

خودشناسی یعنی نه احساسات را سرکوب کنیم و نه تخلیه ، بلکه به آنها اجازه دهیم ، بدون بازداری درونی (سرکوبی) و بیرونی (تخلیه) در ذهن و جسم جریان یابند.

 

عملی سازیِ یک احساس ، از یک منظر خود نوعی بازداری است ، زیرا تخلیه احساس، بازدارنده شناخت و لمس آن است.عملی سازی بدون تامل ، کار بچه و بیمار است .عملی سازی از روی تدبیر ،  بسی از عملی سازی تکانشی به دور است .اولی انعکاسی از شناخت و دومی انعکاسی از جهل است.

 

اگر آدمها ظرفیت شناسایی و تحمل تعارض های درونی خود را در قالب مثلث تعارض داشته باشند و بسوی شناخت و لمس احساسات زیرین آن به دور از اضطراب و واکنش های دفاعی روند ، رشد و سلامت تحقق می یابد.

 

 

فصل پنجم : اضطراب 

 

بر مبنای شواهد پژوهشی تاثیر یک رویداد بد بر مغز شدیدتر و پایاتر از تاثیر یک رویداد خوب است.

درد یک هیجان نیست زیرا بیش از حد مشخص و اختصاصی است .در انواع درد دقیقا میدانیم کجای بدن در حال آسیب است .اما خشم و ترس و غم و وحشت در جای مشخصی از بدن تجربه نمیشوند.درد همچون احساس های شهوت انگیز دقیقا مشخص است که در کجا حس میشود.

 

اضطراب واسطه بین احساسات و مکانیسم های دفاعی است.درد عامل اصلی بروز ترس و اضطراب است ، دردی که میتواند جسمانی یا روانی باشد.درد جسمانی در قالب آسیب فیزیکی متجلی میشود و درد روانی در قالب دوست داشته نشدن و فقدان مهر و مراقبت و آزادی بهینه.

 

اضطراب در سه کانال عضلات ارادی ،  عضلات صاف، و آشوب فکری و ادراکی در جسم تخلیه میشود و در سه سیستم اعصاب سوماتیک ، سمپاتیک و پاراسمپاتیک علائم خود را ظاهر میسازد.

 

فصل ششم : هیجان های بنیادی و موثر در سلامت

 

خشم

 

در نظرگاه نیچه کینه توزی خشم ابراز نشده است.اکمن اشاره میکند که کینه توزی و نفرت هیجان نیستند زیرا عمری طولانی تر از هیجان ها دارند.آنها خلق نیز نیستند زیرا ما میدانیم چرا از فردی متنفریم در حالیکه معمولا علت تجربه خلقی بر ما روشن نیست . اکمن کینه توزی را یک نگرش هیجانی و نفرت را یک دلبستگی هیجانی می داند.هردوی این ویژگی ها از خشم اند ولی با خشم برابر نیستند.

 

خشم در مواردی تبدیل به غیظ rage میگردد و غیظ زمانی است که، عامل آزار به حدی شدید است که باید از میان برداشته شود یا به او ضربه زده شود.لذا در غیظ با علائمی شبیه خشم اما شدید تر از آن روبروییم که در تکاپوی از میان بردن یا آسیب رساندن به منبع آزار است.غیظ همان هیجانی است که ممکن است به قتل بینجامد.

آنچه ما را به کنترل خشم وامیدارد ، عشق آمیخته با آن است.

خشم میتواند در اثر یادگیری و آموزش صحیح به قاطعیت بدل شود .قاطعیت خشمی است که به شکل کلامی یا رفتاری به گونه ای جزئی ، عینی، مشخص و هدف محور ابراز میشود.

 

عشق

 

اکمن به دلیل اینکه عشق یک تجربه ارتباطی است که فراتر از یک تجربه گذرای هیجانی میباشد استدلال کرده است که عشق مشخصه های احساس یت هیجان را ندارد.

 

از دید من مفهوم عشق در سه منظر قابل بررسی است : ۱-عشق به عنوان یک نیاز بنیادی روانی که کامیابی آن ، اسیدهای آمینه ساختمان روانی را میسازد ۲-عشق به عنوان یک هیجان همبسته با خشم که احساس گناه و همدلی سنتز این دو هیجان بنیادی است.درفرایند کامیابی و ناکامی عشق ، دو هیجان بنیادی همبسته مهر و قهر متولد میشوند.عشق و خشونت دو روی یک سکه اند و مشخصه دوسوگرایی حاکم بر روابط مهم انسانها. ۳- عشق به عنوان یک خصیصه انسانی که حرکت و تکامل آن در پیوستاری از خودشیفتگی تا شفقت امتداد دارد.

 

عشق مرکز ثقل تجربه ها و خصایص روان شناختی انسان است.بر همین اساس از دید من میتوان عشق را یک هیجان ، دوستی را یک نگرش و مهربانی را یک رفتار در نظر گرفت.

 

گناه 

 

گناه هیجان بسیار دردناکی است که در اثر تکانه ، خیال ، یا عمل آسیب رساندن به کسی که به او مهر می ورزیم ایجاد میشود.

 

تمایز احساس گناه سالم و ناسالم اهمیت دارد .احساس گناه ناسالم در واقع یک سازوکار دفاعی در قالب خودتنبیهی و سرزنش خود استکه اشکال خفیف و شدید احساس گناه ناسالم معمولا در اثر ناتوانی در تحمل درد احساس گناه سالم و به دنبال آن ، تلاش واقعی یا خیالی در جهت تنبیه یا مجازات خود به منظور خلاص شدن از درد احساس گناه سالم است.مثلا رفتار خشن با مادر در بیمار مرزی سبب میشود که بدن خود را با تیغ زخمی کند ، بیمار افسرده خود را از لذت های زندگی محروم میکند و بیمار مبتلا به مشکلات روان تنی دچار دردهای جسمانی مثل میگرن میشود.

 

همه روابط ما آغشته به عشق و خشمی در هم تنیده است و این درهم تنیدگی، احساسی را می زاید که دردناک ترین احساس بشری است : احساس گناه 

 

غم

 

غم هیجانی بنیادی است که در اثر فقدان بیدار میشودو به فرد کمک میکند فقدان را بپذیردو دوباره با اهداف و پیوندهای جدیدی به زندگی بازگردد.

 

محرکهایی که مسبب غم و تجلی فقدان اند عبارتنداز: طرد شدن توسط یک دوست یا معشوق ، از دست دادن احساس ارزش خود در اثر شکست خوردن در دستیابی به هدف، به دست نیاوردن تحسین یا ستایش از جانب یک مقام بالاتر و یا اشخاص مهم ، از دست دادن سلامتی و تندرستی ، از دست دادن بخشی از بدن یا مختل شدن کارکرد آن در اثر بیماری یا سانحه ، فقدان یک شی گرانبها .رویدادهایی که قطعیت وصال و ارتباط را به چالش میکشند ، به غم می انجامد و شور زندگی را از بین میبرد.

 

بسیاری عزاداری ها ممکن است به افسردگی بدل شود.این افسردگی حاصل غم نیست .، بلکه حاصل خشم برگشته به سمت خود است. تجربه فقدان متوفی افزون بر غم ، خشم را نیز بر می انگیزد ، زیرا متوفی ما را ترک کرده است .در چنین شرایطی تجربه خشم نسبت به متوفی ، فرد را از افسردگی خلاص میکند.

 

در بسیاری از مواقع خشم به عنوان واکنشی دفاعی در برابر غم تجربه میشود.برای مثال غم ناشی از دوری معشوق ممکن است با خشم نسبت به معشوق ، یا غم ناشی از قبول نشدن در کنکور با پرخاشگری سرکوب شود.

 

گریه مختص احساس غم نیست بلکه گریه افزون بر غم علامت درماندگی نیز است و یا نشانه شعف نیز میتواند باشد.

 

فصل هفتم : فرایندهای نظم بخش 

 

ناهشیاری یک پردازشگر عملگرا و هیجانی است که بسیار سریع و قدرتمند عمل میکند و بر اساس اصل تداعی می اندیشد نه بر اساس دلیل و مدرک.درمقابل پردازش های عقلانی ماهیتی تحلیلی، منطقی، کند و عاری از عواطف دارند.واژه های عقل و دل انعکاسی از تجربه های عقلی و تجربه است . دل اشاره به پردازش های ناهشیار و مراد از عقل ، پردازش های هشیار است.

لذا ما به دو شیوه جهان و خود را میشناسیم : عقلانی و عاطفی.اولی مستدل و دومی تجربه ای .نباید مفهوم شناخت را محدود به شناخت عقلانی کرد.مثلا گاز زدن یک سیب نوعی از شناخت سیب است و تحلیل و توصیف رنگ و مزه و مواد تشکیل دهنده آن نیز نوع دیگری از شناخت سیب .

 

ترس های غیر منطقی همچون ترس از حیوان بی خطری مثل گربه انعکاسی از وجود پردازش های تجربه ای در مقابل پردازش های عقلانی است.افکار خرافی نه مستدل اند و نه مستند ، اما با دل پردازش میشوند و آدمها اغلب با وجود آگاهی از غیر منطقی بودن آنها ، باز هم بر اساس آنها عمل میکنند.

 

هرسه ضلع مثلث تعارض در سطح ناهشیار عمل میکنند.

 

-تعین گرایی روانی 

 

ما در جهانی مملو از راز زندگی میکنیم و تحمل این راز برای بشر دشوار بوده طوریکه روانشناسان تحمل ابهام را یکی از نشانه های سلامت روان دانسته اند.

انسانهایی که قادر به تحمل و پذیرش راز آلود بودن زندگی نیستند به دره تفکر جادویی سقوط میکنند.

 

-اصل لذت و واقعیت

 

اصل لذت درواقع تنظیم انرژی حیات است و رسیدن از سطح پتانسیل بالا در تنش به سطح پتانسیل پایین در سکون و آرامش میباشد.

اصل لذت و واقعیت هردو در کنار هم ، فرایند نظم بخشی رفتار را شکل میدهند.

 

-فرایندهای اولیه و ثانویه

 

-اجبار تکرار

 

اغلب خواسته ها از داشته ها بیشتر است و فلسفه شکل گیری علم اقتصاد نیز همین است زیرا می آموزد چگونه از حداقل امکانات در جهت برآورده شدن حداکثر نیازهایمان بهره ببریم.

روان شناسی نگرش...
ما را در سایت روان شناسی نگرش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ravanshenasinegaresh2 بازدید : 256 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 23:26