فصل اول: وبلاگ روانشناسی کلمه اجتماعی به عنوان یک رشته تعریف گردون آلپورت: وبلاگ روانشناسی کلمه اجتماعی رشته ای است که با روشهای علمی دنبال شناخت و تبیین شیوه تأثیرپذیری فکر، احساس و رفتار انسانها از حضور واقعی خیالی یا ضمنی دیگران است
حضور واقعی مثل حضور بازیکنان بسکتبال در در زمین بسکتبال
حضور خیالی مثل زمانی که خواستیم کاری انجام بدهیم که خلاف میل پدر و مادر ما نبوده است و با آنکه آنها عملا حضور نداشتند ولی حضور خیالی آنها در رفتار من تاثیر گذاشته است
حضور ضمنی مثل تابلو نصب شده در کنار بزرگراه با متن اینکه ما شما را می بینیم ، باعث میشود ما پدال گاز را شل کنیم.
محور وبلاگ روانشناسی کلمه اجتماعی روانشناختی فرد و طرز پاسخ دهی وی به محرک های اجتماعی است. در این نوع وبلاگ روانشناسی کلمه اجتماعی نظر بر این است که تنوع رفتاری معلول تفسیرهای مردم از محرک های اجتماعی یا تفاوت های شخصیتی و خلق و خوی آنها است( متمرکز بر فرد ). روش تحقیق اصلی آن ابتدا آزمایشگری و بعد نظر سنجی است.
در وبلاگ روانشناسی کلمه اجتماعی جامعه شناختی بیشتر بر گروه های بزرگ و متغیرهای اجتماعی مثل پایگاه اجتماعی اقتصادی نقش های اجتماعی و هنجارهای فرهنگی تاکید می شود و برای تفاوت های فردی اهمیت زیادی قائل نیست(متمرکز بر گروه یا جامعه). روش تحقیق اصلی آن نظرسنجی و مشاهده مشارکتی به سپس آزمایشگری است.
نورمن تریپلت اولین مطالعه تجربی روانشناسی اجتماعی را با این سوال که عملکرد فرد در حضور دیگران چقدر تغییر میکند انجام داد.
اولین معلمانی که از نام روانشناسی اجتماعی استفاده کردم ویلیام مک دوگال و جامعه شناس آمریکایی به نام ادوارد راس بودند.
فلوید آلپورت سومین کتاب روانشناسی اجتماعی را منتشر کرد که صریحاً جنبه روانشناختی این رشته را مدنظر داشت و موضوعاتی را مطرح کرده و هنوز هم جزء موضوعات اصلی تحقیقات روانشناسی اجتماعی است.
کورت لوین یک نوآور در رشته روانشناسی رشد بسیاری از مشخصه های تعریفی روانشناسی اجتماعی را ترسیم کرد. من جمله اینکه شخص و عوامل وضعیتی بر رفتار اجتماعی تاثیر می گذارند که بعدها به این دیدگاه تعامل گرایی گفته شد.
تئودور آدورنو و همکارانش برای فهمیدن اینکه چطور جامعه متمدنی مثل آلمان تحت نفوذ آدولف هیتلر عوام فریب و بیرحم در میآید، شاخص های روانشناختی شخصیت مستبد را بررسی کردند.
در بین سالهای ۱۹۴۹ تا ۱۹۶۹ مهم ترین مسیر تحقیقاتی و نظریه پردازی نظریه ناهمسانی شناختی لئون فستینگر است. طبق این نظریه افکار و کنشهای مردم متأثر از میل آنها به حفظ همسانی شناختی است. سادگی این نظریه و یافتههای تعجب آورش تا سالها در روانشناسی اجتماعی و بیرون از آن شور و شوق ایجاد کرد.
استنلی میلگرام تحقیقاتش را در زمینه اطاعت کردن منتشر کرد و نشان داد تحت چه شرایطی بیشتر احتمال دارد دستورات مخرب قدرتمندان را اطاعت کنیم.
خود توسط محیط اجتماعی شکل داده میشود و با محیط اجتماعی شکل میدهد. طرز فکر ما در مورد خودمان یعنی خودپنداره نیز بر رفتار اجتماعی من تاثیر می گذارد، ولی خودپنداره در یک خلاء اجتماعی پدید نمیآید، بلکه بر مبنای عضویت گروهی ما به خصوصیات شخصی تر ما شکل میگیرد. باورهای ما درباره خودمان غالبا تحت تاثیر نیروهای بیرون از ماشین میگیرد.
فرهنگ عبارت است از سبک کلی زندگی مردم که شامل عقاید نمادها سلیقهها و اشیایی میشود که بین آنها مشترک هستند. مردم دنیا را با عدسی های فرهنگی خود نگاه می کنند.
ارزش ها و عقاید هر فرهنگی مشمول ساخت اجتماعی کلیتری به نام ایدئولوژی هستند، ایدئولوژی مجموعه اعتقادات و ارزش های اعضای یک گروه اجتماعی است، که فرهنگ آن گروه را برای خود گروه و گروه های دیگر تبیین می کند. به بیان ساده تر، ایدئولوژی نظریه یک گروه اجتماعی در مورد خودش است. پس همان گونه که ما در مورد خودمان نظریه ای داریم که هادی رفتارمان است یعنی خود پنداره، جامعه هم در مورد خودش نظریهای دارد، یعنی ایدئولوژی. جوامع متجانس و همگن دارای یک ایدئولوژی هستند و جوامع دارای فرهنگ های مختلف چند ایدئولوژی دارند.
فردگرایی و جمع گرایی
فردگرایی عبارت است از حاکم بودن یک چارچوب اجتماعی نه چندان منسجم بر جامعه، که در آن افراد فقط مسئول مراقبت از خودشان و بستگان درجه یک خود هستند. در این نظام جامعه مجموعه متشکل از افراد بی همتا با اهداف و علایق خاص خود است و فردگرایی به عنوان فلسفه زندگی تا قرن شانزدهم به صورت جدی مطرح نبود. قرن شانزدهم تحرک جغرافیایی مردم بیشتر شد و احتمال معاشرت آنها با فرهنگ های بسیار متفاوت افزایش یافت. مردم که با هنجارها و رسوم متفاوتی مواجه شده بودند به تدریج به این فکر افتادند که هدف هایی داشته باشند که مخصوص خودشان باشد و با هدف های گروه شان فرق کند. حالات هیجانی مخصوص خودشان را داشته باشند و سعی کنند، بین خود حقیقی و نقش های اجتماعی محول شده از سوی خانواده و اجتماع شان فرق بگذارند. در این دوران پیدا کردن هویت شخصی به جای اتخاذ هویت بومی متداولتر شد. بیانیه استقلال توماس جفرسون در قرن هجدهم اصولاً اظهاریه جسورانه ای بود مبنی بر اینکه حقوق فردی مهمتر از حقوق گروهی است. در قرن نوزدهم شاعر و فیلسوف به نام رالف والدو امرسون معتقد بود فردگرایی مسیری است که اگر حقیقتاً پیموده شود به نظم اجتماعی خودانگیخته منتهی خواهد شد که شهروندانش خود فرمان، متکی به نفس و کاملا توسعه یافته خواهند بود.
در مقابل، جمع گرایی طرفدار چارچوب اجتماعی بسیار منسجم است در این چهارچوب افراد از بستگان و دیگر اعضای گروه اجتماعی خود انتظار مراقبت و وفاداری بی چون و چرا دارند. طبق این نظام اعتقادی فرهنگی مردم فقط وقتی انسان هستند که به صورت گروهی زندگی کنند.
1-نظریه پردازان این دو ایدئولوژی مختلف را معرف دو نیاز انسانی مشترک و ظاهراً جهانی میدانند : الف-نیاز به خودمختاری ب- نیاز به اشتراک. فرهنگهای فردگرا بیشتر به خودمختاری ارزش می دهند و فرهنگ های جمع گرا بیشتر به زندگی مشترک.
2- فردگرا به اهداف شخصی اولویت میدهند، ولی جمع گرا ها اهداف و مصالح جمعی را به اهداف و مصالح شخصی ترجیح میدهند
3-فرهنگ های جمع گرا اهمیت بیشتری به خواسته های گروهی می دهند و برای شباهت و همرنگی بیش از تفاوت و استقلال اهمیت قائل اند.
4-بیش از ۷۰ درصد مردم دنیا در فرهنگ های جمع گرا زندگی می کنند. قدمت دیدگاه جمع گرا بیش از دیدگاه فرد گرا است. کشورهایی چون آمریکا کانادا استرالیا و جوامع اروپای غربی در بخش فردگرای این پیوستار قرار دارند و ملل آسیایی آفریقایی و آمریکای جنوبی و آمریکای لاتین بیشتر به بخش جمعگرایی پیوستار نزدیک هستند.
5-گرایشهای فردگرایانه در نواحی شهری شدید ترند، یعنی نواحی خاصی که در آنها مردم پیوند های گروهی کمتری دارند ، در نواحی روستایی نیز گرایشهای جمع گرایانه شدیدتر است که روابط اجتماعی افراد بیشتر بر وابستگیهای متقابل مبتنی است.
6-در فرهنگ های جمع گرا هویت بر نظام اجتماعی مبتنی است و گروه آن را به فرد میدهد و در فرهنگ های فردگرا هویت فردی و با تلاش خود فرد حاصل می شود.
7-در فرهنگ های جمع گرا مبنای توزیع رفتار اجتماعی افراد عمدتا هنجارها و نقش های اجتماعی است تا نگرش های شخصی، ولی در فرهنگهای فردگرا مبنای توزیع رفتار اجتماعی فرد عمدتا نگرش های شخصی است تا هنجارها و نقش های اجتماعی.
8-در فرهنگ های جمع گرا بیشتر بر تعلق خاطر نسبت به سازمانها تأکید میشود و عضویت در آنها یک آرمان است. ولی در فرهنگهای فردگرا بیشتر در ابتکار فردی و پیشرفت فردی تاکید می شود و رهبری در آنها یک آرمان است.
9-در فرهنگ های جمع گرا به تصمیمات گروه اعتماد می شود و در فرهنگهای فردگرا به تصمیمات فرد اعتماد میشود.
10-در فرهنگ های جمع گرا اهداف شخصی و گروهی به طور کلی هماهنگی دارند و در صورت عدم هماهنگی اهداف گروهی اولویت دارند و در فرهنگهای فردگرا اهداف شخصی و گروهی غالباً هماهنگی ندارند و در صورت عدم هماهنگی اهداف شخصی اولویت دارند.
یک دیدگاه این است که کنش های مردم تحت تأثیر تحلیل عقلانی گزینه ها و انتخاب های موجود است. طرفداران این رویکرد سرد میگویند این نحوه تفکر مردم است که در نهایت خواستهها و احساسات آنها را تعیین میکند. در رویکرد دیگر گفته میشود که مردم تحتتأثیر نیازها تمایلات و هیجانات خود (یا عاطفه خویش) عمل میکنند. روانشناسان اجتماعی پیرو این رویکرد گرم می گویند که طراحی سرد و محاسباتی نسبت به کنشی که تمایلات را برآورده میکند در مقام دوم قرار دارد.
در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ دیدگاه گرم بیشترین نفوذ را داشت، اما در دهه ۱۹۸۰ دیدگاه سرد بر تفکر روانشناسی اجتماعی حاکم شد. یک دلیل این تغییر دیدگاه نیز ظهور عصر رایانه ها بود که باعث شد زندگی روزمره مردم از اصطلاحات و اندیشه این علم فناوری جدید آکنده شود.
تحقیق در روانشناسی اجتماعی
هدف تحقیق بنیادی صرفاً افزایش دانش بشر در مورد رفتار اجتماعی یا به عبارتی دانش برای دانش است.
تحقیق کاربردی برای افزایش شناخت بشر در مورد مشکلات دنیای واقعی و حل این مشکلات به کمک دانش موجود روانشناسی اجتماعی صورت می گیرد.
مراحل فرایند تحقیق
-مرحله اول انتخاب موضوع و مرور تحقیقات قبلی
-مرحله دوم تدوین یک نظریه یا فرضیه
نظریه نظامی سازمان یافته از ایده ها است که علت ارتباط دو یا چند رویداد را شرح میدهد. نظریه تصویر خاصی از واقعیت پدیده مورد نظر را ترسیم میکند.
-مرحله سوم انتخاب روش تحقیق
۷۵ درصد تحقیقات روانشناسی اجتماعی از روش آزمایشی استفاده میشود و ۲۵ درصد هم عمدتاً از نوع همبستگی هستند.
-مرحله چهارم جمع آوری داده ها
سه فن برای جمع آوری داده ها وجود دارد : خودسنجی، مشاهده مستقیم، اطلاعات اسنادی.
-مرحله پنجم تحلیل داده ها
آمار توصیفی صرفاً خلاصه کردن و توصیف رفتار و خصوصیات یک نمونه از آزمودنی ها است. در حالی که آمار استنباطی از محدوده توصیف فراتر میرود و شامل استنباط در مورد جامعه ای که نمونه از آن گرفته شده میشود. آمار استنباطی تخمین میزند که چقدر احتمال داشت اگر دیگران هم در مطالعه مزبور شرکت میکردند، همان تفاوت ها به دست میامد. روانشناسان اجتماعی به طور کلی تفاوتی را از لحاظ آماری معنادار میدانند که احتمال وقوع شانسی آن کمتر از یک بیستم یعنی پنج درصد باشد. یکی از هدفهای اصلی تحقیقات روانشناسی اجتماعی تعمیم یافته ها به جامعه مورد نظر است در این رشته به آمار استنباطی اهمیت بیشتری داده می شود.
-مرحله ششم گزارش دادن نتایج
محققان با انتشار یافته های خود تحقیقات یکدیگر را تأیید و اصلاح می کنند و درک بشر را از رفتار اجتماعی افزایش میدهند. یکی از مهمترین عوامل در رد شدن یا تایید یک تحقیق علمی روش جمع آوری داده های آن است. حالا اجازه دهید دو روش آزمایشی و همبستگی را که عمدتاً مورد استفاده روانشناسان اجتماعی قرار میگیرند توضیح بدهم.
همبستگی و روش آزمایشی
تحقیقات همبستگی اطلاعاتی در مورد جهت و شدت رابطه متغیرها می دهند. جهت و شدت رابطه دو متغیر هم توسط یک شیوه اندازه گیری آماری به نام ضریب همبستگی مشخص میشود. دامنه ضریب همبستگی مثبت یک تا منفی یک است.
در علوم اجتماعی به ندرت به همبستگی بیش از شش دهم میرسیم. دلیل این هم تاثیر عوامل مختلف بر رفتار انسان است. مهمترین ضعف مطالعه همبستگی این است که نمی تواند علت رابطه متغیرها را دقیقاً مشخص کند. این ضعف روششناختی باعث ایجاد مسئله علیت معکوس می شود ، یعنی هر یک از دو متغیری که باهم همبستگی دارند می توانند علت یا معلول باشند.
دومین مشکل ناشی از عدم تعیین قطعی علیت این است که امکان دارد متغیر سوم موجب تفاوتهای متغیرهای تحت بررسی شده باشد نام این مشکل مسئله متغیر سوم است.
چون مطالعات همبستگی نمی توانند علت دقیق رابطه متغیرها را مشخص کنند، روانشناسان اجتماعی از روش های آزمایشی استفاده می کنند، تا بتوانند روابط علت و معلولی را مشخص نمایند. متغیری که دستکاری می شود متغیر مستقل نامیده می شود، یعنی متغیری که آزمایشگر حدس می زند، علت احتمالی تغییرات روی داده در متغیر دیگر است متغیری که تغییرات معلول دستکاری متغیر مستقل میباشد، متغیر وابسته نامیده می شود.
آزمایش های میدانی
شبیه به آزمایش آزمایشگاهی می باشد جز اینکه در موقعیتهای طبیعی اجرا میشود و آزمودنی ها نمی دانند تحت مطالعه هستند و چون این نوع آزمایش در محیط طبیعی تر صورت می گیرد، آزمودنیها سوءظن کمتری خواهند داشت و پاسخ های خودشان انگیخته تر خواهد بود. این افزایش واقع گرایی اعتبار بیرونی یعنی میزان تعمیم پذیری یافته ها به افراد دیگر را افزایش میدهد.
یکی از ضعفهای آزمایش های میدانی این است که محققان کنترل کمتری روی آنچه که برای هر آزمودنی پیش میآید دارند، چون در موقعیتی به سر میبرند که متغیرهای غیر قابل کنترل زیادی در آن وجود دارد.
ضعف دیگرشان این است که آزمایشگران با دقت کمتری می توانند متغیر وابسته را اندازه بگیرند، چون غالباً مشاهده راحت آزمودنیها امکان پذیر نیست. این مشکلات مربوط به کنترل، باعث کاهش اعتبار درونی مطالعه میشود که معرف میزان اعتبار نتیجه گیری های علت و معلولی است.
فایده اصلی یک آزمایش آزمایشگاهی این است که میتوانیم متغیرها را به خوبی کنترل کنیم و میزان اعتبار درونی را بیفزاییم.
جایدهی تصادفی عبارت است از قرار دادن آزمودنی ها در شرایط آزمایشی به نحوی که شانس آنان برای قرار گرفتن در معرض مقادیر مختلف متغیر مستقل به یک اندازه باشد.
فراتحلیل روش آماری است که نتایج تحقیقات فراوان صورت گرفته را مشخص میکند. فراتحلیل روشی آماری است برای تعیین اینکه آیا متغیر های بررسی شده در تحقیقات مورد نظر تاثیرات معناداری داشته اند یا خیر و برای تعیین مقدار کلی این تأثیر نتایج تحقیقات ترکیب می شود. چون بسیاری از تحقیقات به تفاوتهای کمی بین گروههای تحت بررسی دست می یابند که به سطوح معناداری آماری نمیرسند. فراتحلیل میتواند مشخص کند که آیا این تأثیرات کم واقعی هستند یا فقط معلول خطای اندازه گیری می باشند.
فصل دوم : مفهوم خود
خود موجودی اجتماعی که میتواند ارتباط نمادین برقرار کند و خود آگاه باشد. موجودی اجتماعی یعنی در تنهایی و انزوا پدید نمی آید.
در این تعریف خود چیزی جدای از شخص نیست. ما صاحب خود یا دارای خود نیستیم، بلکه در فرایند رشد و اجتماعی شدن مبدل به خود می شویم.
نظریه های معاصر در مورد خود بر بینش های جورج هربرت مید و ویلیام جیمز استوارند. خود در نظریه های جیمز و مید دارای دو جنبه متمایز است. خودی که می شناسد یعنی من فاعلی و خودی که شناخته می شود یعنی من مفعولی.
من فاعلی اجرا کننده، مبتکر و تنظیم کننده کنش است. من مفعولی دانشی است که در مورد خودمان داریم. در حالت من فاعلی همیشه فاعل آگاهی هستید،(خود فاعلی)، اما وقتی به خودتان فکر میکنید یعنی در حالت من مفعولی هستید، مفعول آگاهی میشوید (خود مفعولی).
مید میگفت اطفال در هنگام تولد دارای خود نیستند بلکه خود در پی تعامل اجتماعی و نقش گیری تشکیل می شود، یک عنصر بسیار مهم در پیدایش خود، یاد گرفتن استفاده از نمادها است ، یعنی علایمی که به جای اشیا به کار میروند. کلمات نماد هستند یک اشاره دست هم می تواند نماد باشد.
مید می گفت برای آنکه بتوانیم منظور دیگران را بفهمیم باید نقش گیری کنیم، یعنی دیدگاه دیگران را در نظر بگیریم و رفتارمان را از دیدگاه آنان مورد مشاهده قرار دهیم یعنی من مفعولی.
به نظر میآید کودکان وقتی دارای خود می شوند که زبان را فرا میگیرند و در بازیهای خود نقش دیگران را ایفا می کنند آنها در این مرحله بازی گونه نقش افراد خاصی مثل پدر، مادر، خواهر و برادر های خود را بازی می کنند.
جیمز و خود به عنوان فرایند همانند سازی
جیمز میگفت چیزها زمانی جزئی از من مفعولی می شوند که با آنها همانند سازی هیجانی داشته باشیم. بدن، احساسات، عقاید و ارزشهای شما همگی جزوی از من مفعولی شما هستند، اما چون من مفعولی شما توسط همانندسازی هیجانی تعیین میشوند، پدر ،مادر خواهر و برادر و دوستان و عاشقان شما هم وارد من مفعولی شما می شود ،در حقیقت حتی لباس و ضبط صوت شما نیز میتوانند عناصری از من مفعولی شما بشوند.
جیمز معتقد بود خود مفعولی به دلیل تحول مداوم زندگی که در روابط اجتماعی، متعلقات مادی و اشتباه پذیری حافظه ما و قابل بازسازی بودن آن نمود مییابد، نمیتواند مثل یک الماس باثبات باشد، بلکه پیوسته در حال تغییر است، یعنی خود امروز ما با خود دیروز ما حتی شده به مقدار کمی فرق دارد.
جیمز معتقد بود آنچه با آن همانند سازی می کنیم مبنای قضاوت ما در مورد ارزشمندی خودمان است فرمول او برای عزت نفس عبارت است از موفقیت تقسیم بر ادعاها. مثلاً اگر شما از لحاظ هیجانی خودتان را یک نوازنده تازهکار پیانو می دانید، عزت نفس شما را موفقیت در نواختن پیانو تعیین می کند نه فعالیت هایی که با آنها همانند سازی نکرده اید.
سایه های گذشته در تحقیقات معاصر
نوشته های جیمز منعکس کننده دیدگاه عاطفی تر یا گرم در مورد ماهیت رفتار انسان و نوشته های مید منعکس کننده رویکرد شناختی تر یا رویکرد سرد هستند.
این دیدگاه مید که مردم واقعیت را خلاقانه با تعامل اجتماعی شکل میدهند، سنگبنای نظریه تعامل نمادین در روانشناسی اجتماعی جامعه شناختی شد و در دیدگاه ساخت گرایی اجتماعی مطرح در کل علوم اجتماعی تکرار شد
اصولا من فاعلی کارهای اجرایی خود را انجام می دهد، تصمیم می گیرد، رفتار می کنند و روی خود و محیط اعمال کنترل مینماید. من مفعولی مورد نظر جیمز و مید را نیز تحت عنوان خودپنداره مورد بحث قرار خواهیم داد.
خودپنداره جمع کل افکار و احساساتی میباشد که تعریف کننده خود بعنوان مفعول می باشند. به عبارت دیگر خودپنداره نظریه ای است که در مورد رفتار شخصی خودمان داریم و از گذر تعامل اجتماعی ساخته می شود.
در بحث خودپنداره همچنین باید یادمان باشد که خود پنداره یک نظریه خالی از احساسات نیست. این نظریه حاوی ارزیابی هایی مثل خوب بد یا معمولی است ، به این بخش ارزیابی کننده من مفعولی عزت نفس می گویند.
خودآگاهی یک حالت روانی موقت است
لحظه ای مکث کنید و به احساس فعلی خودتان فکر کنید شما با این کار خود آگاه شده اید. خودآگاهی حالتی روانی است که در آن به خودتان توجه میکنید. دو نوع خود آگاهی وجود دارد:
خودآگاهی خصوصی عبارت است از آگاهی موقتی از جنبه های پنهان و خصوصی خویش، مثل جویا شدن احساستان، دیدن چهره خودتان در یک آینه کوچک و یا سوزش معده بر اثر گرسنگی، همگی مظاهر خودآگاهی خصوصی هستند
خودآگاهی عمومی ، آگاهی موقتی از جنبه های عمومی خویش است. تحت نظر دیگران بودن، عکس گرفتن از شما یا دیدن کل بدنتان در یک آینه تمام قد، نیز مظاهر خودآگاهی عمومی هستند.
پیدایش خود آگاهی
مطالعات نشان می دهد که خودآگاهی در حدود ۱۸ ماهگی پدید می آید.
وقتی تحت تاثیر محرک، خود آگاه می شویم این خودآگاهی موقتی است. علاوه بر این نوع خود آگاهی ،بعضی از مردم بیش از دیگران به خودشان می اندیشند. این نوع گرایش عادت گونه به خودآگاهی یک صفت شخصیتی به نام خود آگاه بودن است.
خود آگاه بودن نیز دو نوع است :خود آگاه بودن خصوصی، همان گرایش به آگاه شدن از جنبه های خصوصی خود است و خود آگاه بودن عمومی، گرایش به آگاه شدن از جنبه هایی از خودمان که برای عموم نمایش داده ایم.
خودگردانی مهم ترین کار خود است
خودگردانی self regulation عبارت است از شیوه کنترل و هدایت کنش های مان. به بیان ساده باید خود آگاه باشیم تا بتوانیم خودگردانی کنیم. چهار مرحله خودگردانی عبارتند از۱- آزمون ۲-عمل۳- آزمون ۴-خروج.
نظریه کنترل خودگردانی از این قرار است که انسان ها به کمک خودآگاهی رفتارشان را با یک معیار مقایسه میکنند(فاز آزمون اول) و اگر فاصله بین این دو وجود داشت عملی انجام می دهند تا این فاصله کم شود(عمل). خیلی زود برای بار دیگر به خودمان فکر می کنیم( فاز دوم آزمون) تا ببینیم آیا به معیار نزدیکتر شدیم یا خیر. این چرخه آزمون و عمل آنقدر تکرار می شود تا دیگر تفاوتی بین رفتارمان و معیار مربوطه نباشد. وقتی به معیار رسیدیم فرآیند کنترل تمام می شود، خوشحال می شویم و از حلقه بازخورد خارج می گردیم. وقتی هم که اقدامات ما بی ثمر ماند، احساس بدی پیدا کرده و در نهایت از این حلقه خارج میشویم.
توری هیگینز معتقد است این خود فاصله ها هیجانات شدیدی در پی دارند. وقتی متوجه فاصله خود واقعی و خود آرمانی می شویم دچار هیجانات غمباری چون احساس ناامیدی، ناکامی و افسردگی می شویم. از سوی دیگر وقتی متوجه فاصلهای بین خود واقعی به آنچه فکر می کنیم باید انجام بدهیم، یعنی خود بایدی میشویم، دچار هیجانات نگران کننده ای مثل اضطراب و احساس گناه می شویم. برخی از مطالعات نشان دادند افراد دارای خود فاصله های شدید، نه تنها دچار هیجانات منفی میشوند، بلکه مردد هستند، خودپنداره واضحی ندارند و عزت نفس خود را از دست میدهند.
خود طرحواره ها اجزای خود پندارهاند
طرحواره ها الگوهای فکری سازمان یافته و تکرار شده درباره یک محرک میباشند، که محصول تجربه اند و پردازش اطلاعات جدید را به طور گزینشی هدایت میکنند. توجه ما را به اطلاعات مربوط جلب می کنند. چارچوبی برای سنجش آنها در اختیارمان میگذارند و مجموعه طبقاتی را برای حافظه مهیا میکنند. شما می توانید برای مردم، اشیا و وقایع طرحواره هایی داشته باشید. به نظر هزل مارکوس خود طرحواره ها مهم ترین نوع طرحواره ها هستند. خود طرحواره ها همان باورهایی هستند که مردم در مورد خودشان دارند. همانطور که گفته شد خودپنداره عبارت است از نظریه ای که مردم درباره خودشان دارند، خود طرح واره ها نیز فرضیه های این نظریه اند، هر خود طرحواره در واقع حکمی کلی درمورد خودمان است که در پی تجارب زندگی صادر شده است. مارکوس میگوید مردم درباره خصوصیات خود طرحواره دارند که برای آنها مهم اند، خودشان را در حد اعلای آن خصوصیات میدانند و اطمینان دارند نقطه مقابل آن را ندارند، اما وقتی در مورد خصوصیات خود طرحواره ندارند روی آنها سرمایهگذاری نمیکنند یا دغدغه اش را ندارند، چون ربطی به خودپنداره شان ندارد.
هویت جنسیتی و طرحواره های جنسیتی جنبه های مهم خود پندارهاند
هویت جنسیتی عبارت است از آگاه شدن از مرد و زن بودن خود و درونی کردن این حقیقت در خودپنداره. وقتی کودکان صاحب هویت جنسی میشوند هماهنگ با این هویت رفتار می کند.
طرحواره جنسیتی چهارچوبی ذهنی برای پردازش اطلاعاتی است که بر خصوصیات زنانه و مردانه مبتنی است. این طرحواره جنسیتی محصول بزرگسالان حاضر در دنیای کودک است، که برخی اشیا یا فعالیت را متعلق به یک جنس و برخی اشیا و فعالیتها را متعلق به جنس دیگر میدانند. مثلاً در فرهنگ آمریکای شمالی خصوصیاتی چون جذابیت جسمی، همکاری، همدلی، و پخت و پز و طناب بازی و حیوانات مثل گربه و پرنده معنای ضمنی زنانه دارند، از سوی دیگر قدرت، استقلال، پرخاشگری فوتبال، نجاری و سگ و خرس معنای ضمنی مردانه دارند.
خودافزایی و تایید خود
خود افزایی یعنی جستجوی وضعیتهایی که دیدگاه مثبت فرد را در مورد خودش حفظ میکنند و تفسیر وضعیت را به نحوی که حافظ این دیدگاه مثبت باشند. تایید خود یعنی جستجوی وضعیتهایی که تایید کننده خودپنداره فرد باشند و تفسیر این وضعیت در همین جهت.
خود افزایی مظهر دیدگاه هیجانی یا گرم در مورد طبیعت انسان است و فرضشان چنین است که انگیزه مردم عمدتاً حفظ عزت نفس خودشان در سطح بالا است. طبق این دیدگاه همین طور که خود ارزیابی های منفی افراد افزایش می یابند نیازشان به خودافزایی هم بیشتر میشود. دیدگاه تایید خود مظهر دیدگاه شناختی و سرد است. طبق این دیدگاه انگیزه مردم حفظ باورهای همسان در مورد خودشان است، حتی وقتی این باورها منفی هستند.دیدگاه تایید خود را دیدگاه خود همسانی نیز می گویند.
در کسانی که عزت نفس بالایی دارند، تعارضی بین این دو انگیزه وجود ندارد، چون دریافت بازخورد مثبت موید باورهای مثبت در مورد خود است. اما این دو انگیزه در افرادی که عزت نفس کمی دارند، غالباً تعارض دارند. نیاز به خود افزایی باعث می شود فردی که عزت نفس کمی دارد دنبال بازخورد مثبت باشد،ولی این اقدام وی با تمایل به تایید باورهای منفی فعلی در مورد خودش تعارض دارد.
نظریه پردازان مبحث خود افزایی می گویند انسان های دارای عزت نفس کم به این دلیل دنبال بازخوردهای اجتماعی مثبت می روند که عزت نفس آنها را تقویت می کنند، ولی نظریهپردازان مبحث تایید خود میگویند این بازخوردهای مثبت موجب ترس کسانی که عزت نفس کمی دارند می شود، چرا که بعد از بازخورد مثبت ممکن است خودشان را نشناسند و به همین دلیل آن بازخورد مثبت را رد میکنند.
جی سیدنی شراگر می گوید هر دو نیاز یعنی نیاز به خود افزایی و نیاز به تایید خود، بطور همزمان عمل میکنند، ولی اولی در واکنش به احساسات اشخاص وارد عمل میشود و دومی در واکنش به افکار اشخاص. به عبارت دیگر وقتی مردم در مورد بازخورد اجتماعی مربوط به خودشان در حال قضاوت هستند واکنش های هیجانی آنها(مثل ، آیا او را دوست دارم)، مبتنی بر این خواهد بود که آیا این بازخورد، عزت نفس آنان را تقویت میکند،( یعنی نیاز به خود افزایی) و واکنش های شناختی آنان(آیا درست است)، بر همسانی آن با خودپنداره های آنان( یعنی نیاز به تأیید خود) مبتنی خواهد بود. بنابراین بازخوردهای منفی مورد انتظار دقیقتر و بازخوردهای خود افزا ارضا کننده تر است.
اما برای اینکه بدانیم کدام یک از این دو انگیزه قوی ترند تحقیقات زیادی صورت گرفته و باید جواب داد که بستگی دارد. خود افزایی خودکار و در آغاز قویترین پاسخ به بازخوردهای مطلوب است ولی تایید خود کندتر و ارادی تر و پاسخ پایدارتری است.
وقتی مردم برای اولین بار با ارزیابیهای مطلوب دیگران مواجه می شوند یا وقتی حواسشان پرت است و برانگیخته شدند به طور خودکار به خودافزایی رو میآورند، ولی وقتی فرصت تحلیل انتقادی آن بازخورد را دارند به تایید خود گرایش نشان میدهند. برای مثال اگر شما عزت نفس کمی داشته باشید و یک نفر به شما بگوید آدم حیرتآوری هستید ممکن است این تعریف و تمجید را بپذیرید و عزت نفستان افزایش یابد، ولی وقتی تحلیل شناختی پیچیده تری انجام می دهید، متوجه خواهید شد این بازخورد مثبت مستلزم آن است که در خودپنداره تان یک بازنگری اساسی کنید، کاری که ممکن است احساس کنید توان انجام آن را ندارید. در پی آشوب احتمالی معلول این بازسازی عمده خود، ممکن است خود افزایی را رها کنید و خودپنداره اولیه خویش را حفظ کنید.
سیموراپستاین و بت مورلینگ میگویند نیاز به خودافزایی و نیاز به تایید خود ناظر یکدیگرند و یکدیگر را متعادل می کنند و فقط در هنگام ناسازگاری است، که یکی از آنها بر دیگری غالب می شود. برای مثال افرادی که هذیان بزرگ منشی دارند برای حفظ بزرگ منشی خود باید خودافزایی را بر تأیید خود مسلط کنند، از سوی دیگر کسانی که افسردگی مزمن دارند پیوسته از خود افزایی اجتناب می ورزند تا باورهای منفی خویش در مورد خودشان را تایید کنند. ولی اکثر انسانها دنبال برقراری مصالحه بین این دو انگیزهاند. تحقیقات این دو نفر نشان داده ،که وقتی افراد دارای عزت نفس کم از دیگران بازخورد مثبت یا منفی میگیرند، خود به خود آن را با باورهایی که در مورد خویش دارند مقایسه میکنند و ترجیح می دهند با کسانی معاشرت داشته باشند که باعث می شود، آنها احساس بهتری در مورد خودشان داشته باشند، بدون آنکه لازم باشد خودپنداره های فعلی خویش را به طور جدی رد کنند.
عزت نفس زیاد یک بعد تاریک هم دارد
کسانی که عزت نفس زیادی دارند از دیگران توقع دارند باورهای مثبت آنان در مورد خودشان را تایید نمایند.
در فرهنگ های غربی مردم اعتقاد راسخی دارند که عزت نفس زیاد شرط ضروری بهداشت روانی و سازگاری است، شاید به دلیل همین باور فرهنگی این بوده است که روانشناسان تاثیرات منفی داشتن احساس خوب در مورد خود را چندان بررسی نکردند.
در چند سال گذشته شواهدی به دست آمده است مبنی بر اینکه تلاش برای رسیدن به عزت نفس زیاد یا حفظ آن، هزینه های پنهانی دارد بعضی از کسانی که عزت نفس زیادی دارند در واکنش به تهدید شدن خود سنجی های خوشایند شان پرخاشگری می کند. این پرخاشگری ظاهراً واکنشی دفاعی است برای اجتناب از بازنگری نزولی عزت نفس.
اما چه نوع عزت نفسی بیشتر احتمال دارد منجر به پرخاشگری شود؟
تحقیقات نشان می دهند که ثبات عزت نفس در این خصوص تعیین کننده است. کسانی که عزت نفس زیاد بی ثبات دارند، وقتی احساس ارزشمندی آنان به خطر میافتد، عصبانی و خشمگین می شوند. در حالی که افراد دارای عزت نفس زیاد با ثبات در چنین شرایطی بیش از کسانی که عزت نفس کمی دارند پرخاشگری نمی کنند. دلیلش هم این است که کسانی که عزت نفس زیاد بی ثباتی دارند، اعتمادی به ارزش بالای خود ندارند، در نتیجه خیلی بیشتر به تأیید ارزشمندی خودشان توسط دیگران وابستهاند. وقتی تایید توسط انتقادهای اجتماعی سلب می شود، آنها به منتقدان خود حمله می کنند.
آنچه این تحقیق نشان میدهد این است که تاکید فرهنگهای فردگرا بر دارا بودن احساس خوب در مورد خودمان باعث شده است، تمایل زیادی به عزت نفس زیاد پیدا کنیم و به دنبال این تمایل زیاد پیوسته دنبال تقویت و دفاع از آن برویم. وقتی که دیگران این نیاز ما را برآورده نمی کنند و با انتقاد اجتماعی آن را تهدید میکنند، به راهبردهای ضد اجتماعی خود افزایی متوسل میشویم.
هویت های اجتماعی
همانند سازی با یک گروه اجتماعی خاص نقش بسیار مهمی در خودپنداره های مان دارد، خصوصاً وقتی آن گروه را با دیگر گروههای اجتماعی مقایسه میکنیم. هویتهای اجتماعی جنبه هایی از خود پنداره اند که مبنای شان عضویت در گروهها است و معرف ماهیت و موقعیت اجتماعی افرادند.
گروه خودی گروهی است که شخص به آن تعلق دارد و بخشی از هویت اجتماعی وی محسوب میشود. گروه غیرخودی هم گروهی است که شخص در آن عضویت ندارد. مردم در زندگی روزمره علاوه بر عملکرد خودشان، عملکرد اعضای گروه شان را نیز با گروههای دیگر مقایسه میکنند. وقتی یکی از اعضای گروه خودی موفق می شود، سایر اعضای گروه احساس غرور میکنند و مسرور می شود.
رابرت سیالدینی این همانند سازی با موفقیت اعضای گروه خودی و استقبال کردن از آن را افتخار انعکاسی نامیده است. مصداق آن هم واکنش طرفداران تیم های ورزشی در برابر پیروزی های تیم محبوبشان و یا افتخار کردن مردم یک قوم به موفقیت های یکی از اعضای قومشان یا رضایتی است که مردم یک کشور از موفقیت های سیاسی و نظامی کشورشان نشان می دهند. افتخار انعکاسی عزتنفس افراد را بالا میبرد چون هویت اجتماعی آنان جزء لاینفک خودپنداره آنها است.
اما اگر کسانی که با آنها همانند سازی کردیم طعم تلخ شکست را بچشند ،چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا از شکست آنها نیز مثل پیروزی آنها استقبال میکنیم؟ جواب این است که به ندرت.
مردم معمولاً در پی شکست و عدم موفقیت گروه خود این دو واکنش نشان می دهند :
نخست آن که غالباً عذر و بهانه می آورند. مثلاً وقتی تیم محبوبشان شکست می خورد، عدم انجام وظیفه یا مصدومیت ها را به عنوان علل شکست تیم خود مطرح می کنند. در واقع آنها با دفاع کردن از تیم محبوب خویش از عزت نفس خویش دفاع می کند.
دومین واکنش آنها در برابر شکست اعضای گروه خودی، فاصله گیری روانی یا بریدن شکست انعکاسی است.
عزت نفس در روابط اجتماعی و مدل حفظ خود ارزیابی
مدل حفظ خود ارزیابی نظریه ای است که پیش بینی می کند مردم تحت چه شرایطی به موفقیت یکدیگر افتخار یا حسادت میکنند.
به نظر تسر عزت نفس توسط دو فرآیند روانشناسی اجتماعی حفظ میشود : انعکاس اجتماعی و مقایسه اجتماعی
انعکاس اجتماعی که قبل از آن تحت عنوان افتخار انعکاسی یاد کردیم عبارت است از تقویت عزت نفس از گذر همانندسازی خودمان با موفقیت های چشمگیر نزدیکانمان، مثل آن هم کسی است که با افتخار می گوید پسرم بانکدار است
از سوی دیگر در مقایسه اجتماعی موفقیتهای خودمان را با موفقیتهای نزدیکان خویش مقایسه میکنیم و اگر موفقیتهای ما ناچیز باشد دچار افت عزتنفس می شویم.
همانطور که میبینید وقتی دیگران در زمینه مورد نظر خیلی از ما برترند، انعکاس و مقایسه دو تاثیر متضاد بر عزت نفس مان می گذارند. اگر به انعکاس بپردازیم عزت نفسمان تقویت میشود و اگر به مقایسه بپردازیم کاهش می یابد. هر چه پیوند هیجانی ما و شخص موفق بیشتر باشد، تاثیرات انعکاس و مقایسه بر عزت نفس ما بیشتر است.
ولی چه چیزی تعیین میکند که پس از موفقیت فرد دیگری به انعکاس روی آورید یا به مقایسه؟
۱-یک عامل مهم در این رابطه میزان مرتبط بودن زمینه مربوطه با خودپنداره شماست. مثلا اگر خواهرتان در مسابقه شطرنج استان نفر اول شود، به شرط آنکه شطرنج در خودپنداره شما اهمیت داشته باشد، بر اثر انعکاس، عزت نفس شما تقویت می شود. اما اگر شما نیز در آن مسابقه شرکت کرده و نتیجه ضعیفی گرفته باشید موفقیت خواهرتان موجب کاهش عزت نفستان خواهد شد، چون او را با خود مقایسه خواهید کرد.
۲-عامل مهم دیگر اطمینان شما به توانایی هایتان در زمینه مورد نظر است. مردم در برخی زمینههای مهم به توانایی های خود شک دارند، شک خود را با مقایسه محافظه کارانه و دقیق توانایی های خود با اطرافیان و نزدیکان خویش کم میکنند. مثلاً اگر همسرتان جایزه بزرگ آشپزی را ببرد و شما به مهارت آشپزی تان شک داشته باشید، در اثر مقایسه اجتماعی در عزت نفستان تزلزل راه می یابد.
وقتی مردم به توانایی های خود ایمان دارند به مقایسه اجتماعی نمیپردازند، بلکه یک جریان کم زحمت تر انعکاس اجتماعی را دنبال می کنند.
اما در مواقعی که مقایسه اجتماعی چهره بدی از شما به نمایش میگذارد چطور می توانید عزت نفس از دست رفته خود را بازیابید؟
۱-یک راه آن است که توانایی کسانی را که عملکردشان بهتر از عملکرد شما بوده است بزرگ جلوه دهید. وقتی یک برنده را آدمی خارق العاده جلوه دهید، می توانید خودتان را بالای حد متوسط در نظر بگیرید.
۲-روش دیگر آن است که خودتان را به افراد ضعیف تر مقایسه کنید یعنی مقایسه نزولی انجام بدهید.
۳- راه بعدی برای کاهش افت عزت نفس پس از مقایسه خودتان با کسی که عملکردش بهتر از عملکرد شما بوده این است که نزدیکی خود را با او کم کنید که البته این راه می تواند به قطع رابطه منجر شود.
۴- روش بعدی حفظ عزت نفس ، که در عین حال به قطع روابط منجر نمیشود، تجدیدنظر در عقایدتان است، طوری که زمینه و کار مورد نظر دیگر نقش مهمی در خودپنداره شما ایفا نکند. به این ترتیب به جای آنکه خودتان را با شخص برتر مقایسه کنید به افتخار انعکاسی روی می آورید.
متاسفانه یکی از راههایی که افسرده ها برای مبارزه با خودآگاهی منفی بر میگزینند، انجام رفتارهای خود مخرب است این رفتارها به طور موقتی خود آگاهی آنان را کم میکنند. پرخوری و مشروب خواری دو رفتاری هستند که با هدف فرار از خود آگاهی صورت میگیرند. در نظریه خودگردانی نظر بر این است که این افراد باید عملا و هشیارانه خود آگاه شوند تا کنش های خود مخرب شان را مهار کنند.
روان شناسی نگرش...
ما را در سایت روان شناسی نگرش دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ravanshenasinegaresh2 بازدید : 192 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 17:37