ان ال پی/ دکتر محمدرضا سرگلزایی

ساخت وبلاگ

برنامه‌ریزی عصبی زبانی 

(به انگلیسی: Neuro-linguistic programming) و(مخفف انگلیسی: 'NLP')، یک رویکرد ارتباطی، رشد فردی و یک روش روان‌درمانگری است که توسط «ریچارد بندلر»( Richard Bandler) و «جان گریندر» ( John Grinder) در سال 1970 و در کالیفرنیای آمریکا، ایجاد شد. ایجادکنندگان این رویکرد، مدعی بودند که بین فرایندهای عصبی؛ «عصبی»، پردازش‌های زبانی؛ «زبانی»و الگوهای رفتاری، ارتباطی وجود دارد که می‌تواند از طریق تجربه؛ «برنامه‌ریزی» کرد و آن‌ها را یادگرفت و به این روش از این رویکرد برای هدف ویژه‌ای در زندگی، بهره گرفت و حتی به این طریق بتوان مسیر زندگی را تغییر داد

درمانگران کسانی هستند که شاید از زبان بهتر استفاده میکنند. زبان یا الگوی درمانگران موفق را بگیریم و اگر این الگو را دیگری هم اجرا کند موفق خواهد شد. یعنی مثمر مغناطیس نداره بلکه او یاد گرفته چگونه حرف بزنه تا دیگران تحت تاثیر قرار بگیرند.



بندلر و گریندر با هم پروژه expert modeling رو شروع کردند و سراغ ۳ درمانگر موثر و شناخته شده آن زمان رفتند :

۱-میلتون اریکسون Milton Erikson کسی بود که اول پزشک شد و بعد روانشناسی و سپس روانپزشکی خوند که پایه‌گذار انجمن هیپنوتیزم بالینی آمریکا و اولین مدیر مسئول و سردبیر ژورنال انجمن هیپنوتیزم بالینی آمریکا بود. میلتون اریکسون معروف بود به کسی که با هیپنوتیزم تاثیرات بسیار عمیقی در مراجعینش ایجاد می کند و هیپنوتراپیست خیلی معروفی بود.

۲-فریتس پرلز frits perlz که گشتالت تراپی را راه اندازی کرد روانپزشک و روانکاو آلمانی بود که بعدا روانکاوی را به معنی سنتی رها کرد و گشتالت تراپی را راه اندازی کرد.

۳-ویرجینیا ساتیر virginia satir که مددکاری اجتماعی خوانده بود و اولین کسی بود که خانواده درمانی را در آمریکا راه اندازی کرد. مکتب پالو آلتو در خانواده درمانی توسط ایشون راه‌اندازی شد. زوج درمانگر بسیار موثری بود.

این سه نفر آمار بهبودی مراجعین خیلی بالایی داشتند. قبل از این مراجعه بندلر نزد پرلز گشتالت تراپی کار میکرد و گریندر متوجه شد که وقتی بندلر راجع به گشتالت تراپی سمینار می‌گذارد چقدر به الگوهای زبانی می پردازد بنابراین به او گفت که این یک پروژه مشترک بین زبان شناسی و روانشناسی است که چگونه تغییر الگوهای زبانی و تغییر دادن ساختار زبانی به بهبودی روان شناختی انسان ها کمک می کند.


انها از اریکسون کلی گفتمانها و گویش هیپنوتیزمی یادگرفتند و به این نتیجه رسیدم که وقتی یک آدمی قادر است دیگران را هیپنوتیزم یا مجذوب خودش بکند ربطی به مغناطیس نداشته بلکه به الگوهای خاص زبانی ربط داره تو اون فرد به کار می‌برد. به همین دلیل بندلر و گریندر در پروژهexpert modeling یا همانند سازی با آدم های مجرب اسم پروژشون رو N.H.R یا neuro hypnotic re-patterning گذاشتند. چگونه با الگوهای هیپنوتیزم هی پترن های جدیدی به سیستم عصبی میدهیم. امروزه وقتی راجع به ان ال پی صحبت می شود در واقع هم دربارهNHR حرف میزنند و هم NLP ، منتها در ایران فقط آن را به اسم NLP میشناسند. این دو با وجودی که در یک پکیج قرار گرفته‌اند، در واقع دو کار متضاد را انجام می دهند. NLP به این سر می‌رود که بخش نقاط مغز ما را فعال کند. NHR به سمت این می‌رود که بخش خلاق مغز ما را فعال کند.


ما وقتی که قراره خلاق باشیم نباید نقاد نباشیم.


هر خلاقیتی که شما بخواهید داشته باشید بخش نقاد ذهنتان قبلش علامت سوال می گذارد. اینها دو کارکرد متضاد مغز ما هستند.


بعضی آدمها مشکلاتشان از اینجا ناشی می شود که به شدت شکاک و نقاد هستند در نتیجه هیچ امکان جدیدی را در زندگی باز نمی کنند. مشکل پیدا می‌کنند. روش های کهنه شان به بن بست می رسد و روش جدیدی نمی توانند پیدا بکنند.

بعضی آدمها مشکلشان برعکس است. یعنی هر دری را که می‌بینند باز می‌کنند. یکی میگه بیا بریم هومیوپاتی، سریع میرن هومیوپاتی، یکی میگه بیا بریم ان ال پی، سریع میروند ان ال پی. یکی میگه بریم انرژی درمانی سریع می روند انرژی درمانی یا مغناطیس درمانی یا...


این آدم ها نیاز به کمک های متفاوتی دارند. گاهی ما باید به آدمها یاد بدهیم درهای جدیدی باز کنند گاهی باید به فرد دیگر یاد داد رویکردی همگرا داشته باشه، یعنی یکسری درها را ببندد و تمرکز روی هدف داشته باشد و لیزری حرکت کند. 

در ان ال پی هردوی اینها با هم گنجانده شده است. بنابراین ان ال پی یک نوع رویکرد درمانی نیست. ان ال پی یک موج جدید در روانشناسی نیست. ان ال پی یک بسته التقاطی است. یعنی در ان ال پی از رویکردهای کاملا متفاوت و حتی متضاد تکنیک ها را برداشته‌اند. ان ال پی مثل اکت مثلDBT مثل EFT مثل ایماگوتراپی یک پکیج مداخله‌ای است و یک نوع رویکرد درمانی نیست. از گشتالت تراپی تکنیک برمیدارید از ارتباط درمانی تکنیک برمیدارید از هیپنوتراپی تکنیک برمیدارید.

پروژه nlp-nhr دو پروژه کاملا متفاوت برای دو گروه متفاوت مخاطبین بودند که به آنها پروژه های متامدل و میلتون‌مدل گفته می شود. به nlp پروژه متا مدل گفته میشود ‌و به پروژه nhr میلتون مدل گفته میشود.
پروژه متامدل پروژه این هست که چگونه مغز را به سمت نقد ببریم، پروژه میلتون مدل پروژه این هست که چگونه مغز را به سمت خلق ببریم.


در یک فرایند ساده سازی شده این دو پروژه را به نیمکره چپ و راست مغز ربط می‌دهند. در حالی که ماجرا خیلی پیچیده‌تر است ولی ما آن را ساده سازی می کنیم.


نیمکره های مغز

نیمکره راست مغز با خلاقیت و عواطف ارتباط دارد. نیمکره واگرا است، یعنی آغوشش را برای انواع تجارب جدید باز می کند. در پرسشنامه MBTI برگیز مایرز آدمها را به دو دسته perceiving و judging تقسیم می‌کنند. عامل p یعنی کسی که آغوشش به روی تجارب جدید باز است پذیرنده است می گوید تو هم بیا تو هم بیا. عامل j یعنی چیزی که درها را میبندد و می گه تو رو می گذارم کنار تو رو هم می گذارم کنار چون می خواهم به یک هدف برسم مثلاً یک دانش آموز پشت کنکوری فیلم سینمایی نگاه نمیکنه بعضی مهمونی ها رو نمیره تلویزیون رو خاموش میکنه داره judging رفتار میکنه. البته این قضاوت به معنی بحث قضاوت در قضاوت نکردن حضرت مسیح نیست. برای هدفمند بودن باید قضاوت کرد. آدم‌هایjudging می دانند چه چیزهایی را کنار بگذارند تا به یک هدف برسند. بنابراین اینها سیستم ذهنیشون الگوریتم داره. این آدم ها بیشتر امکان داره تحصیلاتشان رو به پایان برسانند.


آدمهای perceiving راه های جدید را امتحان میکنند به محیط توجه دارند. خیلی خلاق هستند ولی خیلی وقت ها هم ممکن است درس خود را ناتمام بگذارند و از این رشته به آن رشته می پرند، مثل محسن نامجو. این ادم نمیتونه قضاوت بکنه میگن ملانصرالدین که perceiving بود روزی قاضی شده بود. شاکی اومد گفتم حالا چنین شده چنان شده، ملا گفت حق با شماست بعد متشاکی اومد گفت چنین شده چنان شده، ملا بازهم گفت حق با شماست. منشی دادگاه اومد تو گوشش گفت ملا نمیشه که هم حق با شاکی باشه هم حق با متشاکی ، ملا به منشی گفت حق با شماست.
با perceivingمیشه پهن کرد با judgingمیشه جمع کرد. این دوتا در یک تمامیت و انسجامی با هم باید قرار داشته باشند و خوشبختانه این دو نیمکره از سه نقطه با هم ارتباط دارند : رابط قدامی ، رابط خلفی، جسم پینه ای


اما در بسیاری از ما این وصل پینه ها به درستی عمل نمی کنند تا این دو نیمکره به یک توافق برسند. در یکی از ما نیمکره راست فعالتره و ما مرتب میکنیم و مپذیریم و نقد یا قضاوت نمی‌کنیم تا ببندیم و گاهی اوقات نیمکره چپ بسیار فعال تره و ما جزم اندیش و دوگماتیست می‌شویم و داخل باید نباید ها و چارچوب ها گیر می‌کنیم حتی وقتی که این چهارچوب ها جواب نمی دهد، نمی توانیم آنها را بشکنیم.


مقایسه متا مدل و میلتون مدل

در ان ال پی دو پروژه به موازات هم کار شد. در پروژه متامدل بندلر و گریندر به این پرداختند که ما چگونه به آدم ها یاد بدهیم تا نقد بکنند در پروژه میلتون مدل که از اسم میلتون اریکسون گرفته شد به آدمها یاد بدهیم که چگونه خلق بکنند و وارد جهان تخیل بشوند، جهانی که دارای امکانات بالقوه است که امکان بالفعل شدن را شاید داشته باشد.

۱-متا یعنی فرا ، متا مدل یعنی فرای شناخت رفتن، ورای زبان رفتن. وقتی از زبان بیرون بیاییم در واقع با دقت به مفاهیم می پردازیم ویژگی متامدل این است یعنی دسترسی پیدا کردن به فهم خود آگاه.

accesses conscious understanding

ویژگی میلتون مدل دسترسی پیدا کردن به فهم ناخودآگاه است.

accesses unconscious understanding

۲-در متا مدل تلاش می‌کنیم به معانی دقیق برسیم

Deals with precise means

در میلتون مدل به یک معانی کلی میرسیم. مهم فهم کلی است و به جزییات اهمیت نمیدهیم.

Deals with general understanding


۳-در متا مدل جستجو در فضای بین مشتقات را مورد چالش قرار میدهیم.
مثلاً من میگم درهفته آینده یک اتفاق خوب برای تو خواهد افتاد. مثل کاری که فالبین ها میکنن ، این ماجرا خیلی مبهم است.

Deals with the result of a transderivational search

در میلتون مدل جستجوی بین مشتقات را فعال میکند.

provokes a transderivational search


۴-در میلتون مدل ما درگیر میشویم با دسترسی پیدا کردن به منابع ناخودآگاه مون.

Concerned with unconscious resources


در متا مدل با معانی دقیق و تاثیری که این معانی بر ما دارند درگیر میشود. می‌پرسه اتفاق خوب یعنی چه اتفاقی قراره بیفته، ادم یعنی چه نوع آدمی

Concerned with bringing experience and meaning into consciousness

۵-در میلتون مدل وقتی ما می‌خواهیم تاثیر هیپنوتیزمی روی آدمها داشته باشیم بجای اینکه درگیر ساختار سطحی زبانی بشویم، یعنی بجای اینکه درگیر دقت در واژه‌ها و نحو بشویم به گونه ای با دادن یک سری بازیها و به تعبیری فریبهای زبانی، آدمها را به سمت یک فهم کلی متقاعد کننده میبریم . مثلا برای حل اختلاف میگیم مگه من و شما هردو موافق نیستیم که باید یک زندگی بهتری داشته باشیم و او میگه چرا ، ((در حالیکه در مفهوم زندگی بهتر هرکس به یک چیز فکر میکند یکی به رفاه فکر میکنه ، یکی داره به آرمانهاش فکر میکنه.)) 

بیشترین تکیه کلامهای اریکسون کوئزشن تک است‌ مثل isn't it?

در زبان هیپنوتیزمی برای ایجاد یک تصویر مبهم ولی متقاعد کننده تعمیم generalization ، حذف deletion و تحریف distortion بکار میبریم ، مثلا میگیم تو دوست داری زندگی بهتری داشته باشی؟اینطور نیست؟ اینجا تعمیم بکار برده میشود، دقت کافی ندارد خیلی از چیزها را پاک میکنیم.

در میلتون مدل ما از سطح زبان عبور میکنیم و به عمق زبان کار داریم. لذا سطح زبان ما از دقت کم برخوردار است . Deep structural language

در متا مدل ما به چالش میکشیم و ما به واژه ها به عنوان سطح زبان بیشتر دقت میکنیم. Surface structural language

در متامدل به ادمها کمک میکنیم جمع کنند و در میلتون مدل میکنیم پهن کنند.


یکی از پیش فرضهای مهم ما در ان ال پی هست که زبان در تغییرات ما خیلی مهم هست ، هم میتونه ما رو خیلی محدود کنه و هم میتونه خیلی از محدودیت‌های ما رو برداره. به نوعی مادر دنیای زبان گیر کرده ایم. یعنی در حالی که کلمات به خودی خود خنثی هستند و نمی توانند در دنیای بیرونی تغییری ایجاد بکنند اما کلمات کاملاً قدرت این را دارند که دنیای درونی ما را تغییر بدهند و چون دنیای درونی ما را تغییر میدهند در واکنش ما به دنیای بیرونی موثرند مثلاً شما میگی این آشغالها پاشغالا چیه که جمع کرده ای یا بگی چه کلکسیون جالبی داری در دو حالت بالا قیمت یا ارزش جمع شده متفاوت خواهد بود و در اینکه آنها را با چه قیمتی به شما بفروشد تاثیر خواهد داشت. بنابر این واژه ها ظرف‌ها را تغییر نمیدهند اما کاملا می‌توانند جهان درونی جدیدی برای شما خلق کنند. اینکه به یک نفر بگویید چقدر ایرادگیر است بسیار متفاوت است از اینکه بگویید نکته سنج است. تنبل با راحت‌طلب متفاوت است. زبان بین ما و جهان فاصله می‌اندازه. ما حتی با بدن خودمان هم از کانال زبان ارتباط برقرار می‌کنیم.


کافی است به جای اینکه بگوییم صورت ما خارش دارد به گوییم صورت ما می سوزد در این حالت احساس ما متفاوت خواهد بود.


 

Syntactic linguistics

چامسکی در زبان شناسی نحوی خودش به این موضوع می پردازد که ما دوسطح زبان داریم :

۱-Deep structural language
ماری : بوسه کننده
جان : بوسیده شده


۲- Surface structural language
(الف-ماری جان را بوسید) یا (ب-جان توسط ماری بوسیده شد).

ما یک عمق ولی در سطح متفاوت بیان خواهد شد زیرا در حالت الف شما به نهاد یا ماری که بوسه کننده بوده ذهنتون توجه بیشتر میکنه و در حالت ب ذهنتان به جان که بوسیده شده توجه بیشتر خواهد کرد.


معمولا در زبان این سه تا خطا چیزهایی هستند که در متا مدل یعنی پروژه نقد زبان ما باید بهش رسیدگی کنیم و اینها چیزهایی است که باعث میشه زبان ما از دقت کافی برخوردار نباشه :

۱-Generalization تعمیم دادن

مثلا من به یکی بگم همیشه با من اینطوری رفتار می کنی ، یا مثلا میگیم آدمها منو دوست ندارند ، آدمها با من ارتباط برقرار نمیکنند ، این همسایه هامون از ما خوششون نیومده (در حالیکه در واقعیت ما کلا دوتا از همسایه هامونو دیدیم) ، اصفهانی ها اینطورین

اینا باعث میشه که ما وقتی به یک آدم برخورد میکنیم بر مبنای اصفهانی بودنش یا مرد بودنش یا فلان مذهبی بودنش یک حکم کلی درباره‌اش صادر کنیم. و این قضاوت ممکنه اشتباه باشه به خاطر سرعت عمل ما.


سیستم عصبی ما به لحاظ تکاملی به این اون کار میکنه که دقت را فدای سرعت می‌کند چون آن زمانی که ما مثل سایر حیوانات در دشت و جنگل زندگی می کردیم ، باید واکنش های سریع نشون میدادیم و آماده دفاع یا فرار می‌شدیم. این واکنش های سریع به این دلیل است که سرعت اهمیت حیاتی تری نسبت به دقت داشته و در تاریخ تکاملی داروینیسم به خوبی نشان داده شده است. حالا که در زندگی شهرنشینی قرار گرفتیم با مشکلاتی روبرو می شویم که دقت در آنها مهمتر از سرعت است. حتی زمانی که ما با مشکلی مواجه میشویم که به سرعت کافی نیاز داریم به این علت است که در زمان مناسب دقت کافی را نکرده‌ایم. یعنی اگر در زمان زلزله نیاز به واکنش سریع داریم به این علت است که در زمان ساختن ساختمان دقت کافی بکار نرفته است و دقت فدای سرعت شده است.


در تاریخ تکامل مان ،ما لازم نبوده بین پلنگ ها افتراق قائل بشیم و به این پلنگ نر یا پلنگ ماده فقط مهم خطری بوده که پلنگ به هر شکل و فرمش برای ما داشته.


خیلی مهم بوده که ما برای بقای ژن هامون به جنس مخالف فقط بر مبنای جنسیت نگاه بکنیم بنابراین خیلی برای ما مهم است زن بودن یا مرد بودن انگار که همه زن ها مثل هم‌اند و همه مردها شبیه هم‌اند.


در حالی که در دنیای امروز یک مرد جراح احتمالا با یک زن جراح شباهت بیشتری داشته باشد تا با یک مرد افسر نیروی دریایی. ولی ما به لحاظ تکاملی و اهمیت تولید مثلی همچنان در اولین نگاهمون زن بودن یا مرد بودن را تفکیک می کنیم. مثلاً برای معرفی می گوییم و این چنین می گفت فرد پشت در را با جنسیتش خطاب میکنیم نه مثلا با شغلش. 

در این ۲۰۰، ۳۰۰ سالی که صنعتی شدن اتفاق افتاده است ما در فضایی زندگی می‌کنیم که خطراتش عمدتاً خطرات دراز مدت و مزمن است نه خطراتی که فوریت داشته باشه. لذا الان تفکر نقاد یا متامدل لازم هست تا ما دقت را جای سرعت بنشانیم. در نتیجه وقتی یکی می‌گوید که مردها کلا اینجوری هستند، می‌پرسیم کدوم مردها اینجوری هستند؟ وقتی میگه یک زنی بود، می‌پرسیم غیر از زن دیگه چی بود؟


ما در متا مدل با تعمیم ها چالش میکنیم تا به فهم بهتری برسیم.

۲-Distortion تحریف کردن

مثلاً طرف میگه فلانی با من لج دارد، بعد ازش می پرسیم دلیل و شواهد را بگو، میگه اون روز صبح بهش گفتم سلام، خوبی؟ گفت: سلام ممنون(خوب این دلیل لج بودن کسی نیست).

طرف میگه این همسایه از من بدش میاد، ازش میپرسیم مصداقش چی هست؟میگه من بهش گفتم صبح شما بخیر او هم گفت صبح بخیر و رفت ( ممکنه همسایه افسرده بوده و یا درونگرا بوده و یا اون روز مریض بود یا خسته بوده یا کم‌حرف لذا این دلیل بد اومدن او نمیشه) ولی من کلی از اطلاعات را حذف کرده‌ام یا تحریف کرده‌ام.


مثلاً طرف میگه فلانی من فلانی فروخت می پرسید یعنی چه ؟ حواب میده من دعوتش کرده بودم برای سالگرد ازدواجم فلانی هم دعوتش کرده بود برای جشن تولد به من گفت که به مهمانی جشن تولد میرود چون زودتر به من اطلاع داده است. می‌بینید که در اینجا چقدر تحریف وجود دارد.

ما زبانمان پر از استعاره است و زبان استعاره پر از تحریف است. مثلا میگه خونه اش قد لونه موشه در حالی که میدونیم هیچ خونه‌ای امکان نداره قد لونه موش باشه.

۳-Deletion حذف کردن

ما خیلی چیزها را حذف می‌کنیم مثلاً وقتی به مرد بودن یک نفر اشاره می کنیم به تحصیلاتش، هوشش و یا قوی بودن یا ضعیف بودن اون توجه نمیکنیم.


کارکردهای یک آدم قوی و باهوش و جاه طلب نسبت به یک آدم قوی و باهوش و نوع‌دوست خیلی متفاوت است.


مثلاً وقتی از ما می پرسند آیا یک آدم باهوش و قدرتمند برای رهبری مناسب است ما سریع جواب می دهیم بله و دیگر نمی پرسیم که نظام اخلاقی این فرد چگونه است؟ زیرا می دانیم، آدم باهوش و قدرتمند ، بی اخلاق یا فاسد خیلی خطرناکتر از یک آدم کم هوش و ضعیف و فاسد است.


تعریف و کارکرد متامدل

-به چالش کشیدن تحریف های زبانی : یعنی وقتی طرف میگه خونه‌اش قد لونه موشه، میپرسی به من بگو متراژ چقدره؟

-تعمیم ها را مشخص کن : وقتی میگی اصفهانی ها اینطوری هستند، به من بگو تو با چند اصفهانی ارتباط داشتی؟
البته تعمیم های ما خود اثبات ساز هستند.

-در اظهارات مراجع اطلاعات پاک شده را ریکاوری کنید. مثلاً میگه هیچ وقت به فکر من نبود،میگی یکبار را حالا استثنائا به یادت بیار که به فکرت بوده.

با پیدا کردن موارد بالا ما به سمت یک تصویر ذهنی درونی بزرگتر می رویم.

مقایسه های نامشخص که در اون حذف مستتر وجود داره.

دیالوگ اول
+ او مدیر بهتریه
-بهتر از کی؟ بهتر در چی؟

دیالوگ دوم
+من تو این سن و سال به اندازه لازم دستاورد نداشتم
-داری خودتو با کی مقایسه میکنی؟ در چه حوزه‌ای؟

دیالوگ سوم
+من جلسه را خیلی بد اداره کرده ام
-در مقایسه با چه کسی؟در مقایسه با چه وقتی؟

دیالوگ چهارم
+فلانی دوست داشتنی نیست
-کی دوسش نداره؟

دیالوگ پنجم
+محیط محله را خراب کرده‌اند
-کی خراب کرده؟ خراب یعنی چی؟چطوری این کارو کرده‌اند؟

دیالوگ ششم
+بازاریایی که کار نیست
-چه کارهایی کار حساب میشوند؟بازاریابی یعنی چه؟چه کسی تعیین کننده تعریف کار است؟

دیالوگ هفتم
+موسیقی پاپ مزخرف است
-کدام موسیقی ها پاپ محسوب میشوند؟ مزخرف یعنی چه؟ با تشخیص چه کسی؟

دیالوگ هشتم
+هیچ جای دنیا غذا رو اینجوری نمیخورن
-با کدام جاهای دنیا داری مقایسه میکنی؟

دیالوگ نهم
+تا پاشو میزاره خونه همه چی بهم میخوره
-همه چی یعنی چه چیزهایی به هم میخوره؟ از نظر چه کسی؟ به هم خوردن یعنی چی؟

دیالوگ دهم
+باید ساعت ۶ برسیم
-اگه شش و نیم برسیم چه اتفاقی میفته و چه تغییری در نتیجه رخ میدهد؟

دیالوگ یازدهم
+باید میدانستی از این حرفت داغون میشه
-چطوری میدانستم؟داغون یعنی چی؟

روان شناسی نگرش...
ما را در سایت روان شناسی نگرش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ravanshenasinegaresh2 بازدید : 224 تاريخ : دوشنبه 29 بهمن 1397 ساعت: 12:04