یونگ شناسی- قسمت دوم /دکتر سرگلزایی

ساخت وبلاگ

بحثی درباره تجزیه و تحلیل دیداری وجود دارد و گفته میشود ادراک سه مرحله دارد :

۱-مرحله sensation یا حس : وقتی از یک منبع نور اشعه ها وارد چشم شده و به تکانه های الکتریکی در مغز تبدیل میشود. همین اتفاق در شنیداری و بویایی هم می‌افتد.
۲-مرحله perception یا ادراک : وقتی تکانه ها وارد تالاموس تجزیه و تحلیل و فیلترینگ میشود و بعد به کورتکس بینایی که در پشت مغز هست میرود تا اینجا به این مرحله ادراک میگوییم. یعنی وقتی منبع نور در پس سر ما یک الگوی تحریک الکتریکی ایجاد کرد.
۳-مرحله apperception یا اندریافت : وقتی ادراک با محتویات حافظه که در هیپوکامپ قرار دارد مقایسه میشود و بر اساس اونها در کورتکس ثانویه دیداری یک الگو شکل میگیرد که با الگوی قبلی متفاوت است.

عادت سازی در مغز وقتی اتفاق میافتد که مثلا وقتی وارد اتاق شدیم بعد از یک مدت دیگر صدای مهتابی را نمیشنویم ، برای اینکه این عادت سازی در بینایی اتفاق نیفتد، کره چشم پیوسته یک حرکتهای ریز نوسانی دارد.

بچه ها در بدو تولد به چهره آدم بیش از هر تصویر دیگری واکنش نشان میدهند و در چهره آدم نیز بیش از هرجای دیگر به چشمها توجه میکنند. در صداها به صدای زنان بیش از صدای مردان توجه نشان میدهند. لذا ما یک حافظه ژنتیکی داریم.

حیات در ابتدا سعی کرده بقای خودش را حفظ کند لذا شروع به کپی کاری و تکثیر کرده است به حدی که رسیده به نوعی که از تداوم بقا به عنوان بقای سلولی مطمئن بوده، حالا شروع به تکامل کرده و در اون تکامل نکته اصلی تنوع است ، چون هرچه تنوع بیشتر باشه تکامل بیشتر است.

بستر context یادگیری ما را ژن تعیین میکنه ، ژنتیک محدود کننده یادگیری ماست ، ما همه چیز را نمیتونیم یادبگیریم.

ژان پل سارتر میگه انسان مجبور به انتخاب است.

برخی از ژنهای بالقوه در ما منتظر میمانند ببینند چه تجاربی در زندگی برای ما رخ میدهد تا بر اساس آن خاموش بمانند یا روشن شوند.

با تفرد انسان کاملی میشویم ، انسان بودن برای ما یک اتفاق بالقوه است و نه یک اتفاق بالفعل. در حالیکه حیوان بودن ما یک اتفاق بالفعل است ، حالا بخشی از ما ممکنه انسان بشویم و بخشی انسان نشویم.

گوردون آلپورت اعتقاد داره تنها ۲ درصد انسانها به مرحله خودشکوفایی می‌رسند.

یونگ میگه فرایند رشد دو بخش است: ۱-تولد تا نوجوانی ۲-از ابتدای نوجوانی به بعد
ما تو زندگیمون هروقت دچار بحران میشویم یعنی یک مرحله رشدی برامون پیش امده است ، یعنی شروع یک مرحله رشدی با بحران است.

موضوع اصلی بحران نوجوانی بحران هویت است یعنی من کیم؟ لذا شروع میکنه مستقل شدن از بستری که در اون قرار دارد و میخواد رنگ خودشو از رنگ زمینه جدا کنه تا بتونه بفهمه چه کسی هست ، لذا به سمت نهی شده ها حرکت میکنه و بالعکس.

اگر این فرایند به سلامت طی بشود منجر به این میشود انسان از یک حیوان بالقوه انسان به یک حیوان اجتماعی بالقوه انسان تغییر شکل پیدا میکنه.

حیوانات دو دسته هستند حیوانات اجتماعی مثل دلفین یا سگ یا گرگ و حیوانات غیر اجتماعی مثل گربه‌ها
فرق حیوانات اجتماعی با غیراجتماعی این است که حیوانات اجتماعی گرسنگی لمس دارند. گرگها جزو نادر حیواناتی هستند که عاشق میشوند. یعنی وقتی جفتشون رو از دست می‌دهند سوگواری میکنند ، نهنگها و کوسه ها هم اینچنین هستند.

اریک برن میگه انسانها سه دسته گرسنگی دارند : گرسنگی غذا ، گرسنگی لمس و نوازش و توجه ، گرسنگی ساختار

میمونها رو یک دانشمندی بنام هری هارلو مطالعه کرد و دید که حتی بچه میمونها نیاز به نوازش دارند.

در پایان مرحله اجتماعی شدن انسان یک حیوان اجتماعی است که منافع گروه رو بر منافع خودش ترجیح می‌دهد و وقتی گروه قوی باشه منافع او هم تامین میشود. یعنی ترجیح میده دم شیر باشه تا سر مارمولک
آدم اجتماعی عبور ممنوع نمیره، از سرعت مجاز تخطی نمیکنه، فحش بد نمیده،

ما یک خویشتن محقق شده یا واقعی داریم ، یک خویشتن ایده‌آل یا آرمانی داریم، یک خویشتن حقیقی هم باشیم.

احساس حقارت به دو صورت خود را نشان میدهد یا بصورت حقارت یا خودشیفتگی

اولین قدم برای اجتماعی شدن این است که فرد بفهمد خویشتن ایده‌آلی یک اسطوره و افسانه است و قرار نیست تحقق یابد.

ژاپن قبل از جنگ جهانی دوم که صنعتی نبودنش رو میخواست از طریق حکومت میلیتاریستی جبران کنه و بعد از بمبهای اتمی که امریکا رو سرشون ریختند نارسیسم امپراتوری ژاپن شکست و امپراطور ژاپن پشت رادیو اعلام کرد من آدمم، خطاپذیر هستم، راهنماییم کنید ، من در این جنگ اشتباه کردم ، چون قبل از اون طبق یک سنت ۱۴۰۰ ساله ژاپنیها اعتقاد داشتند امپراطور یک موجود فرابشر است و خطاناپذیر است لذا ژاپنیها که قبل از این ماجرا از نظر صنعتی توسعه نیافته ، از لحاظ اجتماعی ناامن ، از لحاظ مدیریتی ملوک الطوایفی، و از نظر سیاست خارجی میلیتاریستی بودند بعد از آن که ایده آل سازی رو رها کردند پیشرفت کرد.

ما باید اجتماعی شدن جمعی داشته باشیم، اجتماعی سازی بصورت فردی نمیشه. آموزش پرورش ما فردمحور است برای همین این سیستم اجتماعی نمیشه ، در آموزش پرورش مدرن تیم با تیم رقابت میکنه. لذا در فرهنگ ما قبل از همه آموزش پرورش فردی باید جمعی بشه.

اگر تمام جامعه ساختارسازی مجدد شود آنوقت اجتماعی سازی socialization اتفاق می‌افتد و تازه بعد از آن تفرد شروع میشود.

اجتماعی شدن socialization یک مرحله است که پایان آن بدست آوردن ایگو است ، ایگو یعنی social identity هویت اجتماعی
تفرد یک مرحله است که نتیجه آن تمامیت است یعنی پایان تعارض‌ها.
تفرد یک سفر ماجراجویانه است و قدم به قدم باید کشف شود و مقصدش رسیدن به خویشتن حقیقی یا self واقعی.

یک ادمی برای اینکه به تمامیت برسد باید بین نیروهای متضاد زندگی تعادل ایجاد کند. یعنی حاکم مطیع هست ، یعنی عاشق عاقل است.

تضاد بین درونگرایی و برونگرایی، تضاد بین عقل و احساس، تضاد بین جنبه‌های حیوانی و جنبه های فراحیوانی

آدمهایی که تفرد را طی کردند منحصربفردند و نمیشه با فردی دیگه تعویضش کرد. مثلا نمیشه میکل آنژ را برداشت و بگوییم لئوناردو داوینچی برای ما کافی است

یونگ میگه ما عملکردهای روانی متفاوتی داریم که دوبدو متضاد هستند:

-تفکر و احساس
-حس و شهود
-درونگرایی و برونگرایی


زئوس تفکری برونگرا
آفرودیت احساسی برونگرا
دیونیزوس احساسی درون‌گرا

در مسیر تفرد کسی که به شدت تفکری است از شدت تفکرش کم میشود و به احساسش اضافه میشود.

وقتی تفرد اتفاق بیفته تمامیت ناخودآگاه فردی در خودآگاهی قرار میگیره. یعنی میفهمه لحظه به لحظه هر عملش چه دلیل ناخودآگاهی داشته است.

سقراط میگه خودآگاهی یعنی آگاهی از نیات عمل در لحظه وقوع.

البته حتی در حالت تفرد هم ما نمیتوانیم بر ناخودآگاه جمعی مسلط شویم زیرا او خیلی عظیم است و اوست که ما را احاطه میکند ولی قادریم در این مرحله بر ناخوداگاه فردی مسلط شویم. رویای فرد متفرد یک رویای جمعی است که در سطح گونه اتفاق می‌افتد.

در تفرد من یا ایگوی محکم اجتماعی از بین میرود مثل جوجه ای که وقتی سر از تخم بیرون می آورد باعث شکسته شدن تخم میشود. ماری که پوست میندازه یا کرمی که به پروانه تبدیل میشود همه استعاره هایی از تفرد هستند.

آدمی که ایگو پیدا نکرده به سلف نمیرسه. اگر به ایگو من بگوییم باید اسم self را فرامن بگذاریم.


دادارباوری، خدااِنگاری (به انگلیسی: Deism) یادئیسم، این باور است که خدا وجود دارد و به عنوان آفریننده و دادار، گیتی فیزیکی را خلق کرده‌است؛ امّا در عمل‌کرد آن، مداخله نمی‌کند. دادارباوری مرتبط با فلسفه دینی و جنبشی است که وجود خدا را از عقل استنتاج می‌کند. دادارباوری دربارهٔ این که خدا در خارج از گیتی چه انجام می‌دهد، هیچ‌گونه موضع‌گیری نمی‌کند. این برخلاف اصل اعتمادگرایی در ادیان اسلام، مسیحیت، یهودیت است که بر وحی در کتاب‌های مقدّس تکیّه می‌کنند.

خداانگاران بیش‌تر، رویدادهای فراطبیعی را مانند معجزه و پیش‌گویی رد می‌کند و باورمندند که خدا در زندگی انسان‌ها و قوانین طبیعی گیتی مداخله نمی‌کند. آنچه که آئین‌های سازماندهی‌شده، وحی و کتاب آسمانی می‌نامند، خداانگاران تفسیرها و برداشت‌های افراد دیگر می‌دانند. به باور خداانگاران بزرگ‌ترین هدیه‌ای که خدا به انسان داده‌است، دین نیست، بلکه قدرت درک و استنتاج و نتیجه‌گیری است.

دادارباوری در قرن ۱۷ و ۱۸ در دوره روشنگری به‌ویژه درفرانسه، پادشاهی متحده و ایالات متحده رواج بسیار یافت. به‌ویژه در میان مسیحیانی که نمی‌توانستند مفاهیمی مانند سه‌گانگی خدا، الٰهی بودن مسیح، معجزه‌ها، بی‌خطایی نوشته‌ها یا عصمت وحی را قبول کنند، امّا به خدای یکتا اعتقاد داشته باشند.


در شرق تفکر دئیستی داریم ، آدمها رو به آسمان نمی‌ایستند بلکه رو به پایین می ایستد. مذهب در شرق به گونه ای است که ما در شرق پیامبر نداریم بلکه خردمند داریم.

هروقت که میخوان راجع به self حرف بزنند با سمبلها یا استعاره‌هایی چون جام مقدس ، ققنوس ، حلقه ، صلیب ، ماندالا ، باد حرف میزنند.
افسانه جادوگر شهر زمرد به زیبایی تمامیت را در تفرد و سلف نشان میدهد.

برای رسیدن به پست مدرن که منطقی زنانه داره ما لزوما باید از مدرنیته عبور کنیم.

از نظر یونگ یکی از ویژگی‌های آثار ماندگار که فرازمانی و فراجغرافیایی شده آرکی تایپال بودن آنهاست.
در داستان پینوکیو گربه نره نماد غریزه کور و روباه مکار نماد عقل جزئی و عقل مصلحت اندیش است همان که مولانا میگوید پای استدلالیون چوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود.

تمام منطق معنوی ما منطق ارسطویی هست از ملاصدرا گرفته تا سهروردی همه از ارسطو و افلاطون و نوافلاطونی ها یک برداشتی کردند و سپس آن را معرب کرده و اسم آن را فلسفه اسلامی گذاشته‌اند ، هرچیزی که ترجمه عربی شد اسلامی نمیشه مثلا به زکریای رازی میگویند دانشمند اسلامی، در حالیکه رازی در بحثهای فلسفی میگه هم معاد و هم نبوت غیرعقلانی است.
خود ابن سینا هم که اسمش را دانشمند اسلامی میگذارند در زمان خودش محکوم به ارتداد بود و اون شعر معروف از اوست که میگوید :
"کفری چو منی گزاف و آسان نبود
محکم تر از ایمان من ایمان نبود
در دهر چو من یکی و آن هم کافر
پس در همه دهر یک مسلمان نبود"

وقتی میخوان راجع به میراث اسلامی صحبت کنند راجع به خیام حرف میزنند، خیامی که تا سیصد سال پس از مرگش رباعیاتش مخفی بود ، خیام اجازه دفن در قبرستان مسلمونها پیدا نکرد ، جنازه‌اش را به دستور امام جمعه سنگسار کردند و بعد در باغ خودش دفن شد.

برخی‌ها یک برداشت خطی از یونگ دارند و تصور میکنند ما از یک نقطه بنام ایگو عبور میکنیم و وارد سفر تفرد میشویم تا به سلف self برسیم
ولی خود یونگ در اون سمینار چنین گفت زرتشت ، نیچه ،خودش این تصویر خطی رو شروع به اصلاح کرد ، البته روی کاغذ نیاورده و فقط در بین سوال و جوابهایی که در اون سمینارش مطرح بوده معلوم میشه یونگ بین ایگو و سلف یک ارتباط دایره‌ای یا حلقوی می‌دیده در اون دیدگاه ایگو میشه سلف و سپس سلف میشه ایگوی حرکت بعدی و یک حرکت مارپیچی که هیچوقت توقف ندارد لذا مسیر تفرد هیچگاه پایان ندارد و تا پایان عمرمون این فرایند ادامه دارد. در این کتاب میگه هرکس احساس رسیدن کرد یک بیماری داره بنام تورم روانی. او میگه تورم روانی یک پاتولوژی اجتماعی است. در اجتماعی که مردم مسیر تفرد را طی نمیکنند خودشون شهامت طی کردن اون مسیر را ندارند ، مردم کسی که داره اون مسیر را طی میکند متجلی میبینند و تمام انرژی روانیشون را در اون فرد تزریق میکنند و اون فرد دچار تورم روانی شده و میتواند حتی به خطرناکترین فرد جامعه تبدیل شود. هیتلر را مردم هیتلر کردند. لذا روان توده‌ای مردم برای اون فرد تورم روانی ایجاد میکند. قهرمان رو تبدیل میکنند به قهرمان فرابشری ، اسوه را به اسطوره تبدیل میکند یک خطر اجتماعی شکل میگیرد. میشه آلمان هیتلری ، ایتالیای موسولینی

انیشتین میگه مذهب من مذهب باور نکردن و به یقین نرسیدن است.
اوشو اعتقاد داره سلف قابل تحقق است و به این فرایند خطی نگاه میکنه و میگه انسان یک بالقوه است که میتواند بالفعل شود مثلا در بودا و مسیح بالفعل شده است ، اما اروین یالوم در کتاب مامان و معنای زندگی میگه آنانی که برای ما اسطوره شده‌اند خود گرفتار اسطوره بوده‌اند. یعنی اساسا رد میکنه که مسیح و بودایی جدا از حکایتها به عنوان یک انسان دوپا آنگونه که در حکایتها مانده است وجود داشته. همانطور که فردوسی میگه که رستم یلی بود در سیستان منم کردمش رستم داستان لذا این پیامو میده که رستم یک تمثیل بود.
رمان نویس یونانی در کتاب مسیح بازمصلوب آخرین وسوسه مسیح خیلی زیبا نشون میده که مسیح در لحظه به لحظه تصمیم گیریهایش دغدغه‌مند بوده و گرفتار بوده و منتظر نشانه و راهنما بوده است که دقیقا برخلاف تصویری است که کلیسا از مسیح به عنوان یک شخصیت اسطوره‌ای ترسیم میکند.
تمام دیکتاتورها تلاششون این بوده که تصویر فرابشری از خودشان بسازند



یکی از مشکلات تمدن بشری استاندارد سازی انسان هاست. با برچسب زدن سالم و ناسالم به انسان ها یک لباس تک سایز برای تمام بشریت میخواهیم بدوزیم.
انسان ناقص است و اجتماع انسانی کامل است لذا ما پلورالیسم یعنی حقیقت یعنی متفاوت داریم. هم تز باید باشد و هم آنتی تز لذا نباید هیچ ایده ای حذف شود.
یونگی‌ها میگن اگر شما قرار است یک برند موفق داشته باشید باید برند شما مبنای آرکی‌تایپی داشته باشد.
کارتون‌های موفق بر مبنای آرکی‌تایپها ساخته میشود.
نویونگی آرکی تایپها را تکمیل کردند و دسته بندی های متفاوتی ارائه دادند.
شینودا بودلن یکی از همان نویونگی هاست.
از یک نظر ما محدودیم که فقط از همان تعداد آرکی تایپ ارائه شده برای شناخت استفاده کنیم و از طرف دیگه با ترکیب کردن این آرکی تایپها میتوان تنوع را بوجود آورد.

اگر عمر بشر ۱۰۰ سال بوده باشه نود سالشو در عصر شکار بوده است، ۹ سال در عصر کشاورزی بودیم و تازه یک سال هست که صنعتی شدیم و از صبح تا حالا وارد عصر اطلاعات شدیم.
در عصر شکار مردان دید خطی و زنان دید میدانی داشته است. اگر فرضیه لامارکیسم رو قبول کنیم باید بپذیریم که اون نود سال زندگی در عصر شکار و همچنین ۹سال کشاورزی در زندگی حاضر ما تاثیر داشته است. مطالعات نشان داده خانمها از جلو و عقب بیشتر تصادف میکنند و آقایون از پهلو و کناره ها.

آرکی تایپ های زنانه به دسته تقسیم میشوند :

زنان مستقل : زنانی که ماموریت و رضایت از زندگیشون مستقل از دیگران و بخصوص مردان است

زنان وابسته : زنانی که نقش زندگیشان و ماموریتشان و رضایت زندگی آنها وابسته به یک یا چند مرد است.

زنان وغیره : چیزی بین دو دسته بالاست

الف-زنان مستقل سه جور طبقه بندی میشوند:

۱-آرتمیس : الهه ماه و شکار ، شخصیت بسیار مستقل، در کارهای مردانه فرهنگ ما موفق‌ترند، بسیار رقابت مدار هستند ، رقیب مردان هستند ، رویای نظامی بودن یا خلبان شدن یا راننده تریلی بودن دارند ، نیازی به ارتباط مداوم با یک مرد ندارند. احساساتی نیستند، در فعالیتهای بدنی مهارت دارند نه فعالیتهای فکری ، ارتباطشون با مردها صرفا جسمانی است و صرفا یک همبازی برای س ک س آنها هستند. شکار برای اینکه هدفمند هستند. کم حرف میزنند و بیشتر عمل میکنند.

۲-آتنا : الهه عقل، نوعی عقل زنانه که مردها کم دارند ، در زندگی اینها هم مردان خیلی نقش پررنگی ندارند و برخلاف آرتمیس ها بیشتر کار فکری میکنند و اینها شریک مردان هستند. ارتباطشون با مردها بیشتر فکری است و احساسی و عاطفی نیستند و به س ک س اهمیت نمیدهند، مثل خانم هیلاری کلینتون

۳-هستیا : زنان نگهدارنده و کاهنه و خادمه معبد ، الهه آتش ، به مردها نه تمایل عاطفی و نه تمایل جنسی دارند و اصطلاحا به آنها زنان باکره گفته میشود ، از نظر روانی درگیر سکس نمیشوند ، در کارهای خانه داری زنان قوی هستند، از خانه داری لذت میبرند و هنرمندانه انجام میدهند ، با مذهب و معنویت ارتباط دارند

ب-زنان وابسته سه دسته هستند، این زنان زندگیشون بدون حضور یک مرد در زندگیشان نمیچرخد، لذت آنها وابسته به یک مرد است

۱-هرا : بازی مورد علاقه‌شان بازی زناشویی هست ، نقش همسری نقش عمدشون است ، تمام زندگی و فکرشون شوهرشون هست، اگه رابطشون با شوهرشون خوب باشه زندگی بر کام و مراد است ، اگر رابطشون با شوهرشون مخدوش باشه و همه چیزهای دنیا رو هم بهشون بدی باز ناراضین، با چنگ و دندان از شوهرهایشان محافظت میکنند، اگر بفهمند شوهرشون با دیگری رابطه برقرار کرده اونو میبخشند و اون رقیب عشقی را میدرند، بجز رابطه زناشویی علاقه به نوع دیگری رابطه با یک مرد ندارند، حتی بچه هاشون در اولویت بعد از رابطه زناشویی قرار میگیره ، از دست دادن همسر براش سخت‌تر از از دست دادن فرزند است

۲-دیمیتر : اینها زنان مادرند ، اولویتشون مادری است و به مرد به عنوان پدر بچه‌هاشون نیاز دارند، توقعی برای خودشون تو زندگی ندارند ، ارتباط جنسی با یک مرد، وسیله ای برای رسیدن به مادری است، این زنها اگر بچشون گرسنه باشه منتظر شوهر نمیمونن و غذای بچه‌هاشونو میدن، این زن اگر صاحب بچه نشه و فرزند خوانده نگیره هیچوقت احساس رضایت نخواهد کرد.

۳-پرسفون : زنانی که دختر خوب و ناز بابا هستند، مهمترین رابطشون رابطه با پدر یا پدرنماد هست، هر انتخابی که میخوان بکنند در نظر میگیرند که بازخورد پدر چگونه است و وقتی بالغ میشوند ، مردی را میپسندند که بیشترین شباهت رو با پدرنماد اونها داشته باشه نه لزوما با پدر اونها بلکه با نقشه ای که از پدرشون در ذهنشون دارند و برداشت ذهنی که از پدرشون داشتند اینگونه بوده ، لذا به مردانی که بزرگتر از خودشون هستند و پیرتر هستند و نمادی از پدر اونها هستند عشق می‌ورزند‌.

ج-دسته سوم : آفرودیت : الهه عشق در یونان باستان، مردان را به دنبال خود میکشاند ، تا بین این عشاق سرگشته یکی که از هفت خوان رستم عبور کرده توسط این زن پذیرفته شود، این زن نیاز به عاشق دلسوخته بی‌تاب داره، زنی که عاشق کننده است ، وقتی به عشقشون میرسند بعد از مدتی به دنبال عشق بعدی به راه می‌افتند،

اینکه چقدر زنها در هر جامعه‌ای به کدوم دسته نزدیکترند به جنبه های فرهنگی اجتماعی مربوط میشود مثلا در جامعه امروزی آمریکا زنان آرتمیس تایپ بسیار تحسین میشوند ، در حالیکه این مدل زنها در جامعه ایران تحسین شده نیستند، در حالیکه در جامعه ما دیمیتر یا پرسفون مورد تایید است.

کمتری از آدمها یک آرکی تایپ خالص دارند بلکه اغلب آرکی تایپهای مختلف آمیخته به هم دارند. مثلا مادر ترزا ترکیب هستیا و دیمیتر بود.

در جوامع پلورالیستی پذیرفته شده که یک زن مجرد مادر بشه.

ژنتیک بودن با مادرزادی نیست ، سندرم الکل جنینی مادرزادی است اما ژنتیکی نیست ، ولی اسکیزوفرنی ژنتیکی است. ژنهای ما بمبهای ساعتین یعنی ممکنه کسی تا ۴۰ سالگی پرسفون بودن و بعد از فعال شدن ژنی در او هستیا بشود.

یک ادم کامل هم به تنهایی ناکامل است ، انسان فقط در جمع کامل میشود مثل داستان سیمرغ

زبان مادری ما از کل به جز یاد گرفته شده یعنی اول کلمه و مفهوم رو یادگرفتیم بعد فهمیدیم کلمه از حروف تشکیل شده است.
رونالد ل‍ِین میگه که شما باید به مسائل بصورت مسئله کیش و مات شطرنج نگاه کنید و روی فرد برچسب بیماری نگذارید. یک نفر با یک ویژگی شخصیتی در یک شغل ممکن است ناکارآمد باشد و در شغلی دیگر با همان ویژگی ها کاملا کارآمد.

ضرب المثلی است که میگوید رشد همه را دروغگو میکند، زیرا ممکنه با گذشت زمان یک ارکی تایپ در من نیرویش را از دست بدهد و آرکی تایپ دیگری نیرو بگیرد.
قراردادهای عصر مدرنیته بخاطر همین تغییرات باید کوتاه‌مدت باشد. شاید بسیاری از مشکلات نتیجه این است که قراردادهای اجتماعی عصر کشاورزی همچنان پابرجا مونده و با زندگی در عصر مدرنیته جور در نمی آید.
ایرادی که گرفته میشود این است که فروید و یونگ یا بقیه هرکدام آرکی تایپ خودشونو به روان بشری تعمیم دادند. لذا هیچ کس بشر رو ندید و هرکس خودشو در بشر دید.

آرکی تایپ های مردانه

۱-زئوس : آرکی تایپ قدرت و حکومت ، برای حکومت ساخته شده اند و میتونن حاکم خوب یا بد باشند. تمامیت طلب و ثروت طلب و قدرت‌طلب هستند دوس دارند همه چیز مال اونها باشه، مثل پدرخوانده ، ماشینهای بزرگ دوست دارند، در رابطه با زنان تعدد‌ طلبند ، کلکسیون زنان دارند، پادشاه جهان روئین(متضاد زیرین) هستند ، کاریزما دارند

۲-آپولو : نقطه مقابل زئوس ، آرکی تایپ اخلاقند ، همیشه به درست و غلط و وظیفه فکر میکنند تا منافع، یک جورایی شبیه آتناها هستند، اهل اندیشه و دغدغه و تامل و عقلانیت هستند ، دلبستگی عاطفی و نیاز جنسی کمی دارند، بهترین ارتباط را با آتنا یا هستیا میتوانند برقرار کنند ، خدای موسیقی آپولو هست

۳-هرمس : آرکی تایپ حرکتند ، معمولا کفش بالدار میپوشند، خدای حامی مسافران در یونان باستان، خدای بازرگانان و خدای درمان و خدای دزدان و راهزنان هم بوده اند، علامت هرمس عصایی است که مار دورش پیچیده شده است ، با کلام جادو میکنند ، مولانا ، پائولو کوئیلو ، بسیار خلاقند ، اگر انها را در فضای محدود قرار دهیم فضا را داغون میکنند و اگر در سیستم به اونها اجازه خلاقیت بدهیم سیستم را از نابودی نجات میدهند، ایده های خوبی به ذهنشان میرسند، عواطف مواجی دارند یک روز عاشقند یک روز فارغند، تنوع‌طلبی جنسی هم دارند. معمولا نظریه پرداز هستند.

۴-آرس : آرس‌ها از این نظر بسیار شبیه آرتمیس تایپها هستند که به کارهای فیزیکی و بدنی بینهایت علاقمندند، و استعداد زیادی در این زمینه دارند و زود مهارت پیدا میکنند ، به نبرد قدرت جسمانی خیلی علاقه دارند و مخشون در خارج از مسائل فیزیکی خیلی گسترده کار نمیکنه لذا اونها بهترین ابزار برای استفاده زئوس‌تایپها هستند، شاید یکی از سیاستهای میلیتاریستی آمریکا این است که وقتی جنگی در بیرون نباشه، آرس تایپهاشو نمیدونه چکار کنه، بخشی از ارتش امریکا ارس تایپ هستند، ظاهرا رستم ما آرس تایپ بوده است، آرکی تایپ جنگ و دعوا و نزاع هستند، چگوارا ترکیب آرس و آپولو هست، روابط عاطفی بسیار ضعیف برقرار میکنند ، اما از نظر جنسی شبیه آرتمیس تایپها هستند و سکس را بدون عواطف دوست دارند.

۵-پوزیدون: خدای دریا و زلزله و طوفان و سونامی و تخریب است ، قدرت تخریب زیادی دارد، آنها نمیتوانند مثل زئوس ها حکومت کنند، برای تخریب رهبران خوبی هستند اما امکان ساختن ندارند، تو خانواده یا کشور یا هر سیستمی هستند میخوان خراب کنند، احمدی نژاد ترکیب هرمس و پوزیدون هست.

۶-هفائستوس: مردان کار و صنعت هست، خدای آهنگری و صنعت، اگر در جایگاه خودشون قرار بگیرند بسیار موفقند و ستون فقرات جامعه صنعتی همین تیپها هستند، نمونه این تکنوکراتها هستند، که فرقی براشون نداره کی حکومت کنه هرکی حکومت کنه میگن من وزیرش میشم مثل جمشید آموزگار،

۷-دیونیزوس: خدای شراب و نماز، مجنون نمونه ای از دیونیزوس هست، عاشق ، شوریده حال، حسین پناهی یا استاد شهریار دیونیزوس تایپ بودند، در رابطه هاشون عاشق مسلک هستند، خیلی براشون سکس مهم نیست، شاعر خوب مدیر خوبی نمیتونه باشه،

۸-هادس : پادشاه جهان زیرین ، قدرتهای متافیزیکی دارند، به طریقی غیرقابل فهم بر مردم تاثیر میگذارند که البته غیر از کاریزماست، کاریزما قدرت زئوس تایپهاست، هادس ها در گمنانی زندگی میکنند، مثل شمس تبریزی ،(البته اگر قبول داشته باشید) ، مولانا در وضعیت هرمس آپولویی خام بود که شمس آن را پخته کرد، مولانای غزلیات با مولانای مثنوی انگار دوتا شخص متفاوت با دو پیام جداگانه بودند ، اعتقاد هست که برخی میگویند یونگ هادس تایپ بود که در دنیای خیال یا سورئال حرکت میکرد.

دیدگاه نویونگی میگه ازدواج در صورتی خوشایند هست که شما در بازیهای مکمل هم قرار بگیرید ، اگر در بازیهای تعارض دار قرار بگیرید ازدواج ناخوشایند است ، مثلا هرا اگر با زئوس در ازدواج قرار بگیرد هردو بیچاره میشوند ولی هرا اگر با آپولو ازدواج کنه خیالش کاملا راحت است. یک آرس اگر با یک آرتمیس ازدواج کنه به هردوشون خیلی خوش میگذره چون هردو سکس دوس دارند، اما آرس اگر با آفرودیت ازدواج کنه میشه فیلم فارسی یا فیلم هندی و اخرش بد میشه ، آپولو با آتنا ، هرا ، دیمیتر ، پرسفون ، هستیا میتونه رابطه خوبی برقرار کنه اما آرتمیس و آفرودیت اصلا آپولو را نمیتونن تحمل کنند، پوزیدون با هیچ کس نمیسازه ، دیونیزوس اصلا به درد ازدواج نمیخوره چون عاشق خوبی هست ولی اصلا نمیتونه یک زندگی رو مدیریت بکنه، دیونیزوس همبازی خوبی برای آفرودیت هست ، پرسفون با هرکانون قدرتی میسازند لذا وقتی قدرت کسی که باهاش ارتباط برقرار میکند را ببینند، براشون فرقی نمیکنه زئوس باشه یا آرس یا هادس یا هفائستوس باشه، مثلا اگر پرسفون تایپی پدری زئوس یا آرس تایپی داشته که همراه با نوازش کتک هم میزده ، حالا از نظر اونها نوازشی ارزش داره که یک مرد قدرتمند اون نوازش رو انجام بده نه یک مرد ملایم دیونیزوس تایپ ، لذا وقتی شوهرشان کتکشان میزد احساس میکردند که شوهرشون دوسشون داره و اگر کتک نمیزد فکر میکرد علاقه شوهرش کم شده، هفائستوس اگر زنش دیمیتر باشه بهشت میشه ، چون دیمیتر یک بابای بچه میخواد که هم سربراه باشه و هم خوب پول دربیاره و هم بچه هاش نردبان ترقی رو طی کنند. اما اگر هفائستوس زنش افرودیت باشه، افرودیت با راننده آژانسشون رو هم میریزه، در افسانه های باستان هفائستوس میومد مچ افرودیت را در حالیکه با آرس بود میگرفت ولی میبخشیدش ، چون اساسا براش مهم این بود که کارخونه تعطیل نشه و فکر میکرد که اگر آرس نباشه من بخوام به این سرویس بدم که کارخونه تعطیل میشه لذا اینطوری تعامل میکنه.

زنهای مستقل مرد براشون مهم نیست. مثلا زن آنتا تایپ و شوهر آپولو تابپ با هم زندگی میکنند و پسرشون آرس تایپ و دخترشون افرودیت تایپ میشه
یونگ اعتقاد داره هر مردی درون خودش آرکی تایپهای زنانه هم داره و هر زنی هم درون خودش آرکی‌تایپهای مردانه داره ، مثلا مردها میتوانند هرمسی باشند با قلب دیمیتر یا زنها میتوانند آرتمیسی باشند با زئوس درون. عملا در فرایند تفرد هر فردی باید بین ارکی تایپهای زنانه و مردانه خودش تعادل بوجود بیاره

دو نفر در غرب خیلی تحت تاثیر فرهنگ شرق قرار داشتند یونگ و هرمان هسه
یونگ میگه در ازدواج من عدد ۳ را پیشنهاد میکنم یعنی رابطه زن و شوهر و معشوق یا معشوقه و بحثش هم در اینه که میگه دو پادشاه در یک اقلیم نمیگنجند و بالاخره اگر قرار باشه بمونه یکیشون باید پادشاه باشه یکیشون درویش و لذا اون پادشاهه با درویشه کامل ارضا نمیشه و درسته از لحاظ ساختار با ثبات است اما ارضا کننده نیست پادشاه غیر از همسرش باید یکی دیگه هم داشته باشه
یونگ میگه ازدواج قاعدتا باید مشکل داشته باشه ، اگر دو تا زن و شوهر با هم مشکل داشتند اینا خوبن و اگر زن و شوهری را دیدید که ازدواجشون کامله و هیچ مشکلی ندارند ، کاسه‌ای زیر نیم کاسه است

تعادل در بین ضدها بین خیر و شر ، خدا و شیطان ، در تمامیت یونگ باید تمام ضدها رو با هم داشته باشیم، طایفه یزیدیها در کردستان اسطوره آفرینش را نشانه ازمایش خداوند میدانند که مغایر ادیان ابراهیمی است. فرقه شیطان پرستان کردستان اعتقاد دارند خدا و شیطان یک چیز و یک جفت هستند که ادامه یک جریان در مسیحیت است.
هرمان هسه و یونگ هردو به خدایی اعتقاد داشتند که ترکیبی از خدا و شیطان است لذا انسان زمانی میتونه به تمامیت برسه که بین خدای درونش و شیطان درونش به تعادل برسه و یکیو فدای دیگری نکنه
-باید بین درون گرایی و برونگرایی تعادل برقرار بشه اما در تمامیت باید بین اینها تعادل برقرار بشه
-تعادل بین مردانگی درون و زنانگی درون
-تعادل بین احساس و تفکر یا عقل دکارتی یا عقل تحلیل گرانه یا عقل جزوی مولانا
-دوگانه تولد و مرگ در تمامیت باید برای فرد حل شده باشه او میدونه که با هر انتخابش من موجود را میکشه و یک من جدید خلق میکنه ، لذا انتخاب هر لحظه در حکم مرگ و زندگی برای اوست که خیلی مهمتر از تولد اولیه یا مرگ نهایی است
-تعادل بین من حیوانی و من روحانی و معنوی و هیچکدام را قربانی دیگری نمیکند، اشو میگه مکتب من ماریالیستی معنوی است یعنی این مفاهیم در شکم همدیگه هستند یعنی میگه معنویت تو در چگونه خوردن یک استکان چای هست نه اینکه فکر کنی چاییتو خوردی بعدش بری دنبال معنویت یا مثلا معنویت تو در خوردن یا شستن ظرف غذات هست و اینکه زمانی که داری این کارها رو انجام میدی اینکه چگونه این کارها رو انجام میدهی معنویت تو را میرساند.
اینکه
فلسفه های دنیا رو به دو دسته تقسیم میکنند فلسفه هند و اروپایی که تاریخ رو خطی میبینه و فلسفه خطی است و فرد رو هم خطی میبینه و میگه ما از جز به کل حرکت میکنیم و اما فلسفه چینی یا تائوئی چرخشی است مثل نظریه یونگ یعنی ما میچرخیم و با هر رفتن و برگشتنی تغییر سطح میدهیم یعنی جز را میبینیم باز کلی نگاه میکنیم و یک جور بندبازی هست و در هر لحظه انتخاب اون لحظه است که من باید کل نگرانه نگاه کنم یا جز‌ٕنگرانه.

ما در همانند سازی دو تا اصطلاح داریم :

۱-شکل سالم internalization درونی سازی : از استالین یک چیزی از فروید یک چیزی از نیچه یک چیزی و... و همه را در یک چیدمانی میچینیم.

شکل ناسالم و بیمارگونه introjection درون فکنی: یک زمانی مارکسیستها همه سبیل استالینی میگذاشتند ، یعنی استالین را بنام پیغمبر مارکسیسم لنینیسم روسی چنان محوش شده بودند که مثل اون لباس میپوشیدند و غیره و اشتباه اونو تکرار میکردند و حرف زدنشون مثل اون میشد یعنی استالین کاملا در درون اونها زندگی میکرد. مریدها مراد خودشون را درون فکنی میکنند. اما شاگردها استاد خودشان را درونی سازی میکنند
یونگ یک نمونه درونی سازی با فروید بود تا یک جایی با فروید رفت و یک چیزایی را گرفت و بعد رو پای فروید وایساد و از اونجا فراتر رفت.

یک نمونه همانند سازی با self مسیح است که میگوید من و پدر یکی هستیم و نمونه ای از تورم روانی است ، در فیلم استیگما زنی فکر میکرد مسیح در درونشون نفوذ کرده و دچار استیگماتیزیشن میشه و با self همانند سازی میکنه و دچار تورم روانی میشه
هیتلر تورم روانی داشت و پیروانش تورم توده‌ای داشتند.

نقش استاد که در افسانه ها بصورت کیمیاگر و جادوگر تظاهر پیدا میکنه این است که به شاگرد یا مرید شهامت اینو بده که راه خودشو پیدا کنه ، اگر استاد شاگرد را به دنبال خود بکشاند استاد دچار تورم روانی است و شاگرد دچار روان توده ای است

داستان خضر و موسی این است که خضر میخواهد موسی بدون سوال کردن به دنبال او راه بیفتد.
همه یونگ را به عنوان یک روانشناس لیبرال و آزادمنش میشناختند اما او در واقع بیش از آنکه روانشناس باشد یک عارف دانست
یونگ اعتقاد داره استاد معنویش کسی نبوده که در دنیا فعلا حضور داشته باشه بلکه فیلمون یکی از استادهای خردورزی یونان باستان استاد من بوده و دست منو میگرفت و کمکم میکرد.

سایه : shadow
سایه بخش تاریک خویشتن ناخودآگاه ماست، جنبه پست و کمتر خواستنی شخصیت ماست که ما دوست داریم سرکوبش کنیم، اما در واقع هفتمین سامورایی درون ما هم باید تحقق پیدا کنه و بیرون بیاد،
در اسطوره های عرفانی یونس در شکم ماهی فرو میره تا به اوج برسه ، خضر در ظلمات میره ، رستم درون چاه آویزون میشه تا هرکدوم به تفرد برسند ، هر فردی باید شهامت اینو داشته باشه که اون بخش نخواستنی خودش را هم زندگی کنه،
سالها به ما گفتن این نباش و همه اینهایی که به ما گفتن نباش یکی از اجزای ماست که باید در جای خودش قرار بگیرد و برای تمامیت هیچ چیزی نباید بیرون انداخته شود و نابود شود.
سایه رفتارهایی در ماست که خارج از کنترل خود ماست مثل اعتیاد، مثل رفتارهای خود تخریب‌گر، و اگر اینطوری خود را نشان ندهد خود را در فرافکنی نشان می دهد یعنی همه را به ماجرایی متهم میکنیم که در سایه خودمان آنطوری هستیم. مثلا در حالیکه در سایه خودش پولکی هست بقیه را متهم به پولکی بودن میکند. این آدم در هر وضعیت مبهمی پولکی بودن را کشف میکند. سایه در رویاها و فانتزی ها نیز خودش را نشان می‌دهد.
برخی آدمها دچار تسخیر میشوند و یا اصلاحا میگویند جن زده شده ، جن و دیو اسم دیگر سایه بوده اند، چیزی که مرتب سرکوب شده است
در واقع چیزی که مرتب به تو گفته اند که نباش سایه تو را تشکیل می‌دهد.

معمولا یکی از جاهایی که فرافکنی خودش را نشان میدهد در توصیف ما از دشمن قرار دارد. دشمن میتونه سایه خود ما باشه. دشمن میتونه واقعی باشه ولی اگر چیزی مبهم است و ما آن را دشمن خود میپنداریم، در واقع سایه خودمان را به او نسبت می‌دهیم.
دبی فورد میگه هرچیزی که ما بیشتر پنهان میکنیم ، هرچیزی که حساسیت داریم مردم نفهمند و نبینند ، این نمادهای سرکوب در بزرگسالی ماست که درون فکنی یک والد منجر به این میشه که امروز ما در حال نگهبانی از اون باشیم. هرچه بیشتر ما سعی کنیم این پنهانکاری ها رو بکنیم، سایه ما بیشتر تغذیه میشود. به همین دلیل اعتراف کردن میتونه یک سنت خوب باشه و در گروه های NA یکی از مراحلش اعتراف به کارهایی که کردی میباشد. یعنی یک جا نگران قضاوت مردم نباش و هر تمایل و هر ترسی را بیرون بریز تا این سایه بیرون بیاد و انرژیش رو از دست بده.

یونگ میگه در یونان باستان تصویرهای خداوندی تصاویری کاملا ناقص بودند یعنی یونانی های باستان خداوند را هم مثل ما دچار دغدغه سردرگمی تردید تعارض، چندگانگی شخصیت می‌دیدند، مثلا زئوس خودش را برای قدرت میکشت، پوزیدون خودش را تخریب میکرد و لذا دچار توهم کمال نمیشدند...یونگ میگه این روایت یهودی مسیحی اسلامی که از خدا وجود داره و خدا رو واحد کرده، باعث این میشه که ما یک خدای واحد اما دمدمی مزاج ، غیرقابل پیش بینی، ناخودآگاه و نوروتیک از خدا داشته باشیم ، در واقع با این تصویر از خدا الهیات خاور میانه ای انسان رو دچار درگیری درونی با خودش کرده ، در حالیکه در فرهنگ یونانی رومی این درگیری بیرون از او و توی آسمانها بود ، لذا انسان یونانی رومی به اندازه انسان با مذهب خاورمیانه ‌ای دچار تعارض و درگیری درونی نبود، نیچه هم به همین قضیه رسید که ریشه آن را در زرتشت دید چون زرتشت پایه‌گذار برخی باورها درباره خدا بود که بعد موسی از اون گرته برداری کرد و اگر عیسی وجود داشته او هم به تبع آنها ادامه داده ، چون از یک دیدگاه از لحاظ تاریخی وجود عیسی به اثبات نرسیده و ممکنه کلا یم شخصیت تخیلی بوده باشه ، بدعتی که از زرتشت در الهیات ایجاد کرد ادامه یافت ، کتاب »چنین گفت زرتشت« نیچه در همین جهت است, داستان زرتشت که برگشته و میخواد این چگونگی مفاهیم خدا و شیطان رو از بین ببره و یک وحدت وجود ایجاد کنه و نیچه بیچاره اینقدر درگیر دنیای خدایان شد ، دیوانه شد و سه سال آخر عمرشو در بیمارستان روانی به سر میبرد و اروین یالوم در کتاب وقتی نیچه گریست راجع به این واقعه حرف زده.
در کتاب پاسخ به ایوب یونگ خدایان کتاب مقدس خاورمیانه را روانکاوی کرده است و میگه خدای اینها اختلال شخصیت نارسیستیک و نوروتیک داره و کاش یک درمانگری در آسمان باشه و اونها رو درمان بکنه.
زمانی که ما سایه خود را سرکوب میکنیم و آن را به دیگران فرافکنی میکنیم،
فیلمهای غوی سیاه و باشگاه مشت زنی مفهوم سایه یونگ را به تصویر میکشند.
وقتی ساختار یک خانواده بیمار است ولی همه اعضای آن نقش افراد سالم را بازی میکنند ، سایه همه اعضای خانواده جمع میشود از سوراخ یکی از اعضای خانواده خودش را نشان میدهد، یعنی یکی از اعضای خانواده به طرز غیرقابل باوری یک کار احمقانه یا بد انجام میدهد.
سایه گرچه به ظاهر سیاه است اما میخواد ما بخشی از خودمون رو عریان ببینیم و شمع یا آیته جلومون میگیره و میخواد ما خودمون رو ببینیم و اگر ما چشمامونو ببندیم و نبینیم اونوقت اون سایه ما رو تسخیر میکنه. فرافکنی روشی است که ما دنیا رو تغییر می‌دهیم تا اون چهره ناشناخته خودمون رو در دنیای بیرون ببینیم.

روان شناسی نگرش...
ما را در سایت روان شناسی نگرش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ravanshenasinegaresh2 بازدید : 365 تاريخ : يکشنبه 12 اسفند 1397 ساعت: 19:24