شادزیستی و خوشبختی /دکتر علی صاحبی

ساخت وبلاگ

شادزیستی و خوشبختی

شاید هدف اصلی بشر روی زمین خوشبختی و شادزیستی است که با شادی متفاوت است و به معنای رضایت و خشنودی از کل روند زندگی است.
احساس بدبختی در مقابل خوشبختی قرار دارد.
شادزیستی یعنی برخوردار بودن از کیفیات زندگی که من برای خودم در نظر گرفتم.


نظریه های کنترل بیرونی نظیر فروید ،یونگ ، آدلر اسکینر ، واتسون میگه مسوولیت گریزی روی ژن بشر است .نظریه های کنترل درونی که اولش با پرلز شروع شد ، میگه مسوولیت پذیری روی ژن بشر است.

تئوری انتخاب که معتقد به کنترل درونی است و میگه ما به انجام رفتارمون مختاریم که سه عنصر اساسی آن را مشخص میکند :

۱-نیاز روی ژن انسان است(پنج نیاز اساسی)
۲-برای ارضا این نیازها انسانها یک سری خواسته های اختصاصی انتخاب میکنند.
۳-ادراک هم رفتارشو تعیین میکنه

آیا شادزیستی ژنتیکی است یا اقبال است ؟

شادزیستی سه مولفه داره :

۱-پنجاه درصد شادزیستی رو ژن تعیین میکنه

۲- ده درصد از شادزیستی مربوط به محیط بیرون است

۳-با ۴۰ درصد بقیه که کنترلش دست ماست و میتونیم شادزیستی را بیافرینیم و در اینجا ما مسوولیت داریم.

(البته این درصدها ظاهرا برای افراد معمولی و نرمال است نه افراد خاص بسیار بیمار یا استثنایی ، چون حتما در این حالتها درصدها فرق میکند).(نظر نویسنده)

شادزیستی ایجاد کردنی است و خودبخودی و یکباره بوجود نمیاد و همیشه نمیمونه و نیاز به تلاش دائمی داره.


چهار مرحله برای رسیدن به شادکامی :

۱-سبک زندگی برای شادزیستی باشه تا مغز بتونه سروتونین و دوپامین تولید کنه و ما باید کارهای تفریحی لذتبخش در طول هفته داشته باشیم تا این هورمون ها ترشح بشن. لذا در هفته باید فعالیتهایی مختص به اینها داشته باشیم و این فعالیتها به خلاقیت نیاز داره

۲-با اطرافیان و عزیزانمون و اطرافیانمون خوب کنار بیایم. اگر رابطه ها مبتنی بر محترمانه بودن رفتارمان باشه و در ضمن منصفانه هم رفتار کنیم احساس بسیار خوبی داریم

۳-ما باید در طی سال یا ماه برای خودمون یک پروژه ارزشمند داشته باشیم ، مثلا کتاب نوشتن یا خدمت رسانی به گروهی، خونش رو زیبا بسازه ، مغزی که هدف نداره و روزمرگی رو تجربه میکنه احساس شادمانی نخواهد داشت.

۴-اخلاقی عمل کنم و کارهام به هزینه خودم باشه . یعنی کاری کنیم که اگر دیگران هم مثل ما عمل کنند ، ما مشکلی نداشته باشیم.

-ظاهرا احساس خشنودی در جوامع داره کاهش پیدا میکنه. جامعه ای که شادابی کمتری دارد هزینه های ملی بیشتری میپردازد.

-در زندگی هر روز نعمت مواهبی که دارید را با خود مرور کنید.

-ساختن یک مراسم خاص در روزهای مشخصی در هفته باعث افزایش شادمانی میشود.

-ما باید روی هر پنج نیاز اصلیمون کار کنیم نه فقط روی یکی دوتاشون

-خلق اشعار حافظ منفی و اشعار مولانا مثبت است.


جمله های ساده نسیم و آب و جویبار
فعل لازم نفس کشیدن گیاه
اسم جامد ستاره سنگ اشتقاق برگ از درخت
وان چه زین قبل سوال هاست
در بر ادیب شهر و مکتب حقایقش بیش و کم شنیده ایم و خوانده ایم
نکته های آشناست
لیک ؛ هیچکس به ما نگفت
مرجع ضمیر زندگی کجاست ؟

شعر از شفیعی کدکنی

سوال اینه حالا مرجع ضمیر زندگی کجاست ؟

مرجع ضمیر زندگی رو ما نمیدونیم کجاست، استادم سوال کردن که چیست؟ ولی تو شعرای دیگرش اونهایی که هزاره دوم آهوی کوهی رو خونده باشین، یه جورایی به این سوال جواب میده. ما هم دنبال مرجعش نیستیم، حالا ولی من میخوام دنبال اون currencyپول رایج یا اون نقدینگی نهایی که قرار است در زندگی بهش برسیم اون چیست ؟

اون رو من جواب خواهم داد که اون هیچ چیز نیست، جز شادکامی ، کامروایی ، موضوعمون اساسا کامروایی است، سعادت یا خشنودی از زندگیه ، رضایتمندی از زیستن خودمونه و موضوع بحث منم اینه که آیا این طفلی که اگر اسمش رو بذاریم سعادت یا خشنودی از زندگی یا happiness به زبان انگلیسی آیا طفلی است گم‌شده؟ یا اینکه این طفل هنوز به دنیا نیامده است و قرار است به گونه ای که ما ترتیباتی رو ایجاد بکنیم تا بتونیم این طفل در عرصه زندگی ما به دنیا بیاد؟

موانع اجتماعی
من قبل از اینکه موضوع رو مطرح بکنم، این رو حدس میزنم که در ذهن شما چه اتفاقی بیوفته ؟ و اون اینه که بسیاری از مواقع ما فکر میکنیم چیزی که ما احساس میکنیم در درونمون این احساس شادکامی یا کامروایی یا ناکامی یا نیک بختی در برابرش میشه بدبختی ، خوشبختی در برابرش احساس فلاکت ، احساس عدم رضایت، این رو خیلی از مواقع افراد تابعی از عوامل اجتماعی یا عوامل محیطی یا عوامل پیرامونی خودشون میدونن و اعتقادشون بر اینه که اگر در جامعه ایی که الان اینها زندگی میکنند با اینهمه چالشها ، درگیری ها ، نارضایی ها ، مشکلات روزمره ایی که وجود داره ، جایی برای سعادت وجود نخواهد داشت ، جایی نیست که من بتونم کامروا بشم برای همین خیلی موقع ها دانشجویان بسیار هوشمند ما سوال می کنند که آیا قبل از اینکه جامعه بسامان بشه ، قبل از اینکه جامعه دارای روابط فردی و بین فردی درست تری بشه و حقوق انسانی به ما داده نشه، ما چطور میتوانیم کامروا باشیم یا چطور میتوانیم نیک بختی یا خوشبختی یا همون احساس خشنودی از زندگی رو تجربه بکنیم؟ یعنی این رو موکولش میکنن به زیرساختهای اجتماعی اول درست بشه ، وضعیت اقتصادی اول درست بشه ، وضعیت سیاسی یا فرهنگی.

برای همین مقدمتا بگم که از دیدگاهی که من دارم به موضوع خوشبختی نگاه میکنم یا به موضوع سعادت یا احساس خشنودی از زندگی ، یا شادکامی ، شادکامی که ما داریم ازش صحبت میکنیم مقصدی نیست که باید برسیم و بقیه از بیرون برای ما تدارک بکنن و هدفی هم نیست که بخواهیم بهش دسترسی پیدا بکنیم ، اقبالی هم نیست که باید روی سر ما بنشینه ، این رو بارهای قبل هم توضیح دادم، دومرتبه تاکید میکنم فقط برای اینکه اون رویکردی که من بهش نگاه میکنم و شما رو میخوام دعوت بکنم به اینکه از این منظر اگر نگاه بکنین و اگر از اون جاده واردش بشید میتوانید بهش برسید اینه که: سعادت یا خوشبختی یا احساس خشنودی از زندگی یک فراینده ، یک فرایند یعنی یک شروع شدنی باید انجام بگیره ، یک اتفاقی باید در درون شما رخ بده ، یک گام هایی رو شما باید بردارید ، صرف نظر از اینکه در محیط بیرونی در وضعیت اقتصادی ، اجتماعی ، سیاسی ، فرهنگی چه اتفاقی میوفته ما هنوز انتخاب داریم و این آزادی رو داریم که بتوانیم احساس مثبت شادی رو تجربه بکنیم و معنا برای خودمون داشته باشیم ، چون شادکامی یا اون خوشبختی اصلی یک تقاطعه ، تقاطع دوتا جاده است :


جاده ایست به نام لذت بردن از مواهب زندگی و به معنی تجربه کردن احساسات مثبت روزانه که اگر گرسنه باشید غذا بخورید،، غذای بسیار مطلوبی بخورید و احساس خوب میکنید ، همونی که اگه درد دارید یه جاییتون درمان بشه ، درد کاهش پیدا کنه ، احساس خوبی بهتون دست میده ، همین که هنگامیکه خیلی ناراحتید دلتون پره ، اگه یکی بغلتون کنه ، یکم نوازشتون بده احساس زیبایی پیدا میکنید ، همین احساسات بسیار بسیار معمولی و روزانه ای که خوشایند هست به اضافه داشتن معنا در زندگی ، یعنی ما یه مقصدی رو باید به عنوان یک هدف ارزشمند داشته باشیم ، تقاطع این دوتا اون پیک یا اون نهایت احساس نیک بختی رو به ما خواهد داد و اینو ماییم که باید بسازیم، یعنی ماییم که مسئول ساختن یک معنا در زندگی خودمون هستیم ، اگر معنا نداریم به قول سیاوش کسرایی :

آری ، آری زندگی زیباست ، زندگی آتشگه دیرینه پابرجاست ، گر بیفروزیش رقص شعله اش شعله اش تا هر کران پیداست 

اگر نکنیش به دست نمیاری، حتی در بهترین جوامعی که به نظر شما جوامع بسامان و قانونمند هستند و حقوق انسانی و حقوق فردی یا حقوق جهانی شما رو به شما پرداخت میکنن، اگر قادر نباشید که یک هدف ارزشمند یا یک مقصد یا معنا برای خودتون بسازید ، و قادر نباشید که خودتون برای خودتون فعالیتهایی رو بسازید که لذت به شما بدهد ، قطعا احساس خوب نخواهید کرد و دلیلش هم بارها فکر کنم بهتون گفتم که جوامعی که سوسیالیستی خوب دارن اداره میشوند مثل : کشورهای اسکاندیناوی ، با حداکثر حمتیت اجتماعی بالاترین نرخ خودکشی رو هم در اونجا داریم ، نرخ خودکشی روانشناسان میدونند انتهای خط افسردگیه که دیگه هیچ راهی برای زندگیت وجود نداره، خودتو میکشی ، برای همین اینگونه نیست اگر جامعه خیلیم بسامان باشد همچنان شما احساس شادمانی رو بکنید ، شادمانی یا احساس نیکبختی رو شما باید بسازینش یعنی ؛ مسئول ساختنش ما هستیم ، من امروز میخوام راجع به اون موضوع صحبت کنم که چطور ما میتوانیم این رو بسازیمش .

خلاقیت
بنابراین ؛ یه نکته دیگه ای که وجود داره اینه که برای دستیابی به این رو من توضیح دادم که لذت رو لازمش داریم برای دستیابی به شادی ، هم لذت رو لازم داریم و هم هدف مثبت رو؛ اما بسیاری از افراد میگن تو جامعه ای که همه نیروها علیه ما هست یا به هیچ عنوان نمیتوانیم به اهدافمون برسیم ، هزارتا مانع برامون ساخته میشود، چه کار میتوانیم بکنیم یک نکته آزادی بخشی رو از دیدگاه فرانکل خواهیم دید، شما میدونید که از فرانکل چندین کتابش توی بازار هست، ولی یک کتابش زیاد چاپ شده به نام انسان در جستجوی معنا ، فرانکل کسی که جهود بود و به خاطر جهود بودنش تمام خانواده اش که تو کوره ها سوختن و تنها به امید همسرش بود که نمیدونست که همسرش هم سوخته ، یعنی همسرش رو هم فرستاده بودن توی کوره های آدم سوزی و سوزونده بودنش . بنابراین وقتی میاد بیرون هیچکسی رو هم نداره و او توضیح میده که در شرایط بدی مثل آشویتز چطور ما حتی میتوانستیم شادمان زندگی کنیم ، چطور ما میتوانستیم معنادار زندگی بکنیم ، دلیلش اینه که یه نکته بسیار زیبایی میگه : همواره بین محرک یعنی بین اون کسی که داره تحریکت میکنه و پاسخ ، پاسخی که تو قرار است به محرک بدی یه فاصله وجود داره و اونم ما بهش میگیم (محرک - پاسخ) این فاصله یعنی آزادی مطلق تو، برای اینکه به این محرک چگونه پاسخ بدی و این یعنی استفاده از این خلاقیت .  یه خلاقیت پشت ذهن ما هست که ما خیلی کم ازش استفاده میکنیم ؛ یکی با ما درگیر میشه کتک کاری میکنیم ، میگیم چی شد؟ میگه فحش داد ، آره فحش داد، محرک بود، ولی به فحشش چگونه پاسخ بدهید یک رِنج بزرگی از خلاقیت وجود داره که میتوان به گونه های مختلفی پاسخ داد، اگر به خلاقیتمون برگردیم نه به رفتارهای عادتی ، به قول سپهری میگه : بعضی موقع ها چون به زندگیت دقت نمیکنی جیبتان را پر عادت کردید ، پر عادت کردیم جیبمونو اعمالمونو هرموقع میخوایم ازش استفاده کنیم دستمونو میکنیم تو جیبمون همون عادتای قبلی رو استفاده میکنیم .

خانه هاشان پر داودی بود ، چشمشان را بستیم
سر هر کوه ، رسولی دیدند ، ابر انکار به دوش آوردند
باد را نازل کردیم تا کلاه از سرشان بردارد

تا شاید بتوانند دریابند میتوانند زندگی خودشان را با خودشان تجربه بکنند .خب از این اگر بگذریم ، حالا این مقدمه رو گفتم اونایی که تو ذهن خودتون ممکنه فکر بکنید که بابا اینم دلش خوشه از یه دیاری آمده همه چیز به سامانه و به ما میگه که آری ، آری زندگی زیباست ؛

همون زمانیکه این شعر رو گفته بود، یک نفر بهش گفته بود آقای کسرایی برای شما زندگی زیباست اما واسه ما چی ؟ من زنم مرده ، جوانم رفته اجباری (بردنش سربازی)، هیچکسی رو ندارم. ولی برای همون هم میتونه زندگی زیبا باشه ، برای اینکه این جوابو به من ندید، اول اینکه گفتم بگم محیط موثر است در زندگی ما ، اما تعیین کننده جهت گیری زندگی ما نیست ، هر چند ممکنه شرایط رو برای ما دشوار بکنه .

این مقدمه رو بگم چون برای ما خیلی اصیله ، برای به دست آوردن سعادت یا خوشبختی یا اون احساس نیک بختی درونی نیاز به خیلی چونه زنی وجود نداره ، ما اعتقاد داریم که دوتا چیز باید داشته باشیم :

۱-تلاش هوشمندانه و اقتدار:  اقتدار در واقع اون توانمندی های درونی خودتونو به کار گرفتن، که در واقع اون پایه اش اخلاق باشه .
۲-اخلاق: هم تعریفش کاملا مشخصه ، اخلاق فرامذهبیه ، یعنی هیچ اخلاقی نمیتونه این اصول مذهبی رو نفی اش بکنه و سه اصل دارد :

الف-به گونه ای زندگی کن که اگر همه مردم رفتار تو را تکرار بکنند، همون مکان که خودت داری زندگی میکنی جایی برای زیستن خودت باشه ، خودت دوست داشته باشی تو اونجا زندگی بکنی. اگر چراغ قرمز رو رد بکنی از خودت بپرس اگر همه مردم هم چراغ قرمزو رد بکنن ، منم میتونم برسم سر کارم ؟ یا نمیتونم ؟ اگر منم توی اون کالایی که میفروشم ، چون هر کدوممون یه کالایی میفروشیم دیگه ، سبزی که میفروشیم آب بکنیم همه مردم آب بکنن تو سبزیاشون آیا واقعا میشه کالا خرید ؟ یا نمیشه خرید ؟ بنابراین پس نکنید. اگر فکر میکنید رفتار شما اگر تکرار بشود زندگی جای زیبایی نیست نباید بکنید. اون میشه اصل اخلاق و اگر کاری که میکنید همه اگر تکرار بکنند ، محل زندگیتون یک محل زیبایی میشود ، کار رو تکرار بکنید .

ب-دومین اصلش اینه که هیچگاه هیچ هدفی وسیله را توجیح نمیکند ، اگر میخوایم خوشبختی داشته باشیم اینا رو باید حتما اول به حالت مقدمه در زندگی به کار بگیریم ، هیچ هدفی مقدس یا غیر مقدس نمیتواند وسیله ای رو که میخوایم بهش برسیم رو توجیح بکنه .

ج-سوم اینکه همواره وجود انسان و زندگی انسان و حق انسان برای زیستن همواره اسیر اونیم ، هیچ چیزی مهمتر از انسان وجود نداره. این سه تا اصل اخلاقی است که باید داشته باشیمش و با این بتونیم در واقع به گونه ای مسیری که میخوایم برای خوشبختی بریم رو برویم ؛

بنابراین ، نیاز به چونه زنی نیست ، نیاز به تلاش های خیلی زیاد نیست ، یک تلاش هوشمندانه لازم داره که پایه اش در واقع اقتدار باشه ، توانمندی های درونی خودتون رو به کار بگیرید. این اقتدار رو به این دلیل میگم ، بسیاری از افراد رو ، خیلی از این بروبچه های نسل جدید که والدینشون خیلی براشون تلاش میکنند که زندگی های خوبی رو فراهم کنند، ولی همیشه یه چیزی کمه ، همیشه میگه اگه بابام این روهم بذاره و مامان بزرگم این کارو بکنه و اگه اونم بذاره، اون‌موقع من احساس خوب دارم، یعنی همیشه منفعلانه نه با یک اقتدار ، همیشه اگر دیگران این کارها رو بکنند و اگر این شرایط باشد، و اگر بگذارند این کارو بکنه و اگر کلاس فلان‌جا برم ، اونموقع ما شادیم ؛ این تلاش مقتدرانه نیست ، این یک تلاش منفعلانه است، یعنی اگر دیگران برای ما چه کارهایی بکنند ، ما احساس بهتری خواهیم داشت، ولی تلاش مقتدرانه اینه که چه کارهایی من اگر بکنم و چه کارهایی رو من اگر سامان بدهم و اگر من پیگیر باشم ، آنگاه با توجه به اصول اخلاقی میتوانم احساس شادمانی داشته باشم .

سطوح مختلف شادکامی

قبل از اینکه بریم سراغ عوامل اصلی اینکه این شادی گم شده ما کجاست ؟ آیا گم شده واقعا ؟ یا متولد نشده ؟ باید از سطوح مختلف شادمانی حرف بزنم.

چون جوامع و موسسات جداگانه بررسی میشن و وقتی از نیکبختی یا سعادت یا احساس شادمانی و احساس کامروایی صحبت میکنیم در سه سطح : فرد ، موسسات ، جوامع صحبت میکنیم ، یعنی جوامع هم میتوانند جوامع ناکام و ناشادی باشند ، جوامع غمگین باشند ، و برای همینه که میگن امروز به جای سرانه ملی که با دلار حساب میکنن، سرانه ملی رو با میزان شادمانی ملت ها تعیین بکنند که یک ملتی چقدر شادمانه ؟ سرانه ملی هر ملتی که توش شادمانی بالاتر باشه وضعیت بهتری داره هم به لحاظ سلامت، پول کمتری خرج بیمارستان و دارو میشود ، تولید بیشتری دارد مطالعات بسیار زیاد نشون داده افرادی که شادمان ترند تولید بیشتر دارند ، افرادی که شادمان ترند خلاق ترند ، یه نمونه مثال خیلی خیلی عادیشو براتون میگم ، این از خلافیت های مارتین سیلیگمن هست که در واقع به نظر میاد تو قرن بیست و یک سلیگمن خلاقترین روانشناس بود و تو قرن بیست آلبرت الیس خلاق ترین روانشناس نام گرفت .

آزمایش سلیگمن

اون دو گروه اورولوگ که شما بهش میگین متخصصین کلیه ، متخصصین کلیه رو جمع کرد تو دو تا تالار نزدیک به هم‌، یک گروهشون رو براشون یک کلیپ کمدی گذاشت که خیلی خنده دار بود، بسیار خنده دار و زیبا و در حین اینکه کمدی رو میدیدن شکلاتم بهشون داد که بخورن ، شکلات میخوردن ، چون شکلات خودش خلق رو بالا میبره و شیرینه و بسیاری از مردم شکلات رو دوست دارند ، شکلات میخوردن و فیلم کمدی نگاه میکردن و به محض اینکه فیلم کمدی تموم شد، در تالارو باز کرد هدایتشون کردن به تالار معاینه ، یک بیمار بسیار کرونیک کلیه اونجا خوابیده بود، اینا باید معاینه میکروند و می گفتند بیماری این فرد چیه ، اشخیص میدادن و گروهی دیگه همین همکلاسیا رو تو تالار بعدی یک دونه فیلم داکیومنتوری بسیار دردناک از فقر انسان و بدبختی و کشتارو اینا بهشون نشون میدادن و هیچی ام بهشون نداده بودن و وقتی ام فیلمو نگاه میکردن باید سرپا وایمیستادن ، همکلاسم بودن باهم ، در تالارم باز میکنن به محض اینکه وقتی اینا معاینشون رو میکنن گروه دوم باید معاینه شون رو بکنن ؛ گروه اول یعنی گروهی که کمدی دیدند، باید نگاه میکردن معاینه میکردن ، تشخیص رو مینوشتن که این چه بیماری کلیه ای داره ، آخرین نفری که تشخیص داد هفت دقیقه طول کشید ، آخرین نفرشون در عرض هفت دقیقه تشخیص داد آخرین ،قبلیاش یعنی اونهایی که یک مقدار خلق بهتری داشتند و احتمالا با سواد بودند، زیر هفت دقیقه تشخیص دادن بیماری کلیه کرونیک چی بوده ؛ اولین نفری که از گروه غمگین تونست تشخیص بده که بیماری کرونیک این فرد چیه، بیست و نه دقیقه طول کشید ،بیست و نه دقیقه همش سوال میکرد ، چی خوردی چی نخوردی ، چیکار کردی، چیکار نکردی ، ، ژنتیک پدر و مادرت چیه ، بعد بیست و نه دقیقه تشخیص داد و جالبیش اینه ضریب درستی تشخیص این گروه ، گروه اول ، نود و هفت بود ، اون گروه سی و هشت، یعنی تشخیصاشونم حتی تشخیص های خیلی درستی نبود .

نکته مهم اینه هنگامی که شما شادمان هستین تولیدگرید ، مولدید ، پیشرفتتونم پیشرفت بهتریه و یه جامعه ای وقتی جامعه شادتری هست، یعنی پزشکشم هزینه کمتری رو داره برای منِ بیمار، که دارم میرم اونجا ، تو هفت دقیقه تشخیص میده من مشکلم چیه و من میتونم درمان کنم خودم رو. تا اینکه همش صبح تا غروب پرونده هام دستم باشه از این مرکز پزشکی به یک مرکز پزشکی دیگری و حالا اگه قرار باشه دولت هم یه بخشی از هزینه های پزشکی منو بده ببینید جامعه چقدر باید بها پرداخت کنه بابت ناشادی . حالا چرا شادی مهمه و ما ازش صحبت میکنیم، بخاطر اینه که شادی اساسا یعنی خدمت به منافع ملی کشور چه در سطح فرد ، چه در سطح organisation و چه در سطح کشور ، تو موسسه من کارمندای من تو روزای جمعه ناهار مجانی میگیرن ، دستیار من اومد گفت بابا خیلی خرجه هزینه میره بالا ، دائما اینا هرهفته ام برای شامشون یه رستوران رو انتخاب میکنن، و میرند و خرج زیاده ، گفتم خرج زیاد نیست ، اینا پول بیشتری میارن به موسسه ، گفتش زیاده ، گفتم شما یه مرتبه نگاه کن ، (چون سه ماه ، سه ماه ما باید گزارش بدیم ، به اداره مالیات که چقدر درآمد داشتیم)، سه ماهی که بهشون ناهار ندادیم، از اون روزی که من گفتم بهشون ناهار بدید ،شما سه ماه رو نگاه بکنید تولید چقدره ، چون یه وقتی که از رستورانی که میان بیرون تا اینجا همش گفتگو میکنن ، میخندن ، من خودم باهاشون هستم، جک میگن به هم ، قاه قاه میخندن میان تو ، به محض اینکه کار شروع میشه من میبینم که وقتی مراجع آمده اون تو میخواد بره خوشحاله ، خشنود تره ، اینا چون خوشنودترند، ساعت پنج به زور از موسسه میخوام بیرونشون کنم، میگم پنج شد برید خونه هاتون دیگه ، چون من خودمم وایمیستم کار دارم اونجا میگن نه حالا هستیم وایمیستیم اینجا ، یه ساعت بیشتر اینا برای من کار میکنن، تمام ناهار اینها در طی یک روز میشه دویست دلار ولی اگه یه ساعت اضافه واسه من وایستن شش تا دویست دلار واسه من کار کنن هشتصد دلار کار میکنن ، یعنی عملا یه ناهار که بهشون میدیم خلقشون چون خوشروتر میشه، برای ما تولیدش بیشتره، حالا ما ناهار بیشتر نمیدیم که تولید بیشتر بکنن ها ، همینجوری ناهار میدیم که خلقشون بیاد بالا در واقع کمک بکنم . ولی در هر حال سازمانها اگر بدانند چگونه خشنود بکنند و فقط هم غذا دادن خشنودی نیست، قطعا احساس احترامه ، احساس اینکه نیاز های اساسی من هم به رسمیت شناخته میشود ، خیلی چیزها مهمه در سیستم.


قبل از اینکه بریم سراغ مسائل اصلی که چه چیزی خوشبختی رو به وجود میاره ، من میخوام بگم چه چیزی خشنودی رو تخریب میکنه یا چه چیزی عوامل اصلی ناخشنودی ما در زندگی هست ؟

1-اولین مقوله ای که توی روانشناسی بالینی ما بهش میپردازیم و جالبیش اینه که مطالعات روانشناسی مثبت گرا یا مثبت نگرها positive psychology که چندین تحقیق بین المللی هم داره ، توش پیدا کرده و از طرف دیگر یکی از عوامل بزرگی که در واقع هم مشارکت جدی در افسردگی و اختلالات خلقی داره و از اون طرف دیگه شدیدا شادمانی رو کاهش میده نشخوار فکری است . نشخوار فکری نسبت به گذشته یا نسبت به آینده. یعنی چقدر ما در زمان حال زندگی میکنیم ، تا چقدر همین مواهبی که الان داریم رو شکرگزاریم ، یا برعکس همیشه تو فکر گذشته ایم که در گذشته چه کسی با ما چه کار کرد ، چه چیزهایی رو از دست دادیم ، چرا اینجوری شد ؟ ویا آینده یعنی نگرانی از آینده. به قول مولانا میگه :


هست هشیاری ز یاد ما مضی
ماضی و مستقبلت پرده خدا
آتش اندر زن به هردو
تا به کی پر گره باشی از این دو همچو نی ،
تا گره با نی بود همساز نیست

(نی گره داره دیگه تا زمانی که گره داره صدا از توش درنمیاد)

همنشین آن لب و آواز نیست
ای خبرهات از خبرده بی خبر
توبه تو از گناه تو بتر

هی توبه میکنی میگی از الان دیگه در حال زندگی میکنم، ولی باز دوباره میبینی هی ذهنت رفته، داری نشخوار فکری گذشته رو میکنی ؛ وای حیف شد گذشته، اگر این کارو میکردم ، این رشته رو میخوندم ، اینجوری میکردم ، به یکی بله نمیگفتم، اون یکی دیگه رو هم خواستگاریش میرفتم و این کار و نمیکردم و هی دائم ، یا آینده اینکه اگه اینکارو بکنم چی میشه ، اگه اینکارو بکنم چی میشه ، دائما همین سال اول دانشگاه هست، دیدم خیلی از دانشجوها رو سال اول دانشگاه هستن میگه چجوری من فوق لیسانس بورسیه بگیرم ، بابا الان عشق و حال سال اولت رو بکن، چون دانشجوی سال اول فقط تو سال اوله که میتونه این لذت سال اول رو ببره ، سال دوم هم همون سال دومیه رو ، درسته که باید برنامه ریزی بکنی ولی برنامه ریزی غیر از زندانی کردن خودت در آینده است ، هنوز وارد فوق لیسانس نشده این کتابای منابع دکترا ببینید چیه ، من چیکار میتونم بکنم ، نه اون به دردت میخوره ، به قول مولانا

آتش اندر زن به هر دو
تا به کی پر گره باشی ازین دو همچو نی

یعنی هیچگاه شما نمیتوانی لذت زمان حالتو ببری ، فعالیتهای زمان حال رو نمیبری بعد که پیر میشی ، اونموقع میگی اوووه سال اول دانشکده هم خیلی خوب بودا، ببین چقدر وقت داشتم چیکار میکردم ، سال دو چقدر خوب بود ، باز دوباره وقتی رسیدیم اینجا، نشخوار اینورو انجام میدیم ، یکیشم نگرانیه بیهوده است که اینم نشخوار فکریه .

2-دومیش رقابت و مقایسه اجتماعی ، جالبه مقایسه اجتماعی یکی از فاکتور های بزرگ توی positive psychology پیدا کردن رقابت اجتماعی ؛ یعنی دائما اینکه من چی نسبت به دیگری کم دارم ، نه اینکه من خودم چی دارم هااا ، اینکه من چی ندارم حالا برم دنبالش این خوبه ، ولی دیگری چه دارد که من ندارم اشتباه است ، و این مقایسه دائما ما رو آزار میده ، یه مطالعه خیلی زیبایی شده، انقدر این مطالعه تعجب برانگیز برای خود designer طراحش بود که طراحش خودش میگفت فکر نمیکردم چنین نتیجه ای بده . خانم پروفسور لوگومرسکی، یکی از بزرگان در مطالعات مربوط به خوشبختی این تحقیق رو انجام داد :

دوگروه آدم رو شناسایی شون کرد ؛ آدم های شاد و آدم هایی که اساسا ناشادند ، چجوری ؟ به آدم هایی که این تو بودند یه کاغذ داد به بچه های کلاسش ، به سخنرانیهاش که میره ، سخنرانی چهارصد نفر ، چهارصدو پنجاه نفر بعضی موقع ها تو سخنرانی‌های عمومی میان. گفتش دوستانی تون که میشناسید که شاد هستن رو اسمشون رو بنویسین ، مثلا من مینویسم دوستانی که اینجا دارم مینویسم آقای فلانی شاده ، خانم فلانی شاده ، و دوستانی که میشناسیم شاد نیستن، مینویسم مثلا x و y دائما اینها ننه من غریبم هستن، دائما یه چیزی دارن اینا ، اینا هیچموقع شاد نیستن ، اسماشونو مینویسم ، بعد به خودشونم گفته خودتون حالا براساس نمره ای که به دوستانتون دادین خودتون ، خودتونو کجا میذارین ؟ شما ننه من غریبمین یا اینکه نه شادین ؟ خودشونم نمره داده بودن، آمده بود، اون افرادی که خودشون به خودشون نمره شادی داده بودن، گفته بودن ما شادیم و پنج تا از دوستان گفته بودن این آدم ، آدم شادیه، این رو به عنوان شاد گرفته بود، و گذاشته بودن تو گروه شاد و افرادی که خودشون گفته بودن من ناشادم و پنج نفر دیگه ام رای داده بودن که این دائما غر غر میکنه و ناراحته اونارو هم گذاشته بود تو گروه ناشادا ، یه سوال براشون طرح کرده بود این سوال میگه شما بطور کلی در زندگیتون ، در مقطعی که الان هستین خودتون رو با چه کسانی مقایسه میکنین ؟ با کسانی که بالاتر از شما هستند؟ با آدمایی که هم رده تونن؟یا با آدمایی که پایین تر از خودتونن؟ گروه غمگینا سریع جواب دادن و کارتهارو دادن و رفتن ، شادا مونده بودن همینجوری ،جواب نمیدادن ، خانم سونیا میگه رفتم بالاسرشون گفتم چرا جواب نمیدین ؟ گفتن ببخشید ما سوالتونو نمیفهمیم ! یعنی چی سوالو نمیفهمیم ؟ گفتن : یا سوال ایراد گرامری داره یا ما نمیفهمیم سوالو ! برای چی سوالو نمیفهمین ؟ کجاشو نمیفهمین ؟ گفتن یعنی چی خودتو با کسی مقایسه بکنی ؟ یعنی چیکار میکنیم ؟ دریافتید چی شد ، یعنی گروه شاد اصلا نمیدونن مقایسه یعنی چی ؟ این یکی از مطالعاتی بود که نشون داد مقایسه اجتماعی کردن یا نکردنش عامل بسیار بسیار مهمی برای شادمانی ماست و تا چقدر تخریب میتونه بکنه احساسات مثبتی رو که صبح تا غروب پدرمون در میاد تا یه خورده احساس مثبت بسازیم ، احساس مثبت تولیدش توی سیستم مغز خیلی آسون نیست واقعا ، همینجوری نیست که شما یدونه پروزاک بخوری یا یکدونه ضدافسردگی‌ بعد خوشحال بشی ، برای اینکه شادی توی مغز ما تولید بشه خیلی باید انرژی ببریم، بعد با مقایسه اجتماعی شدیدا تخریبش کنیم .

3-ترس از دیدگاه دیگران هم هستش، یکی از نکات خیلی مهم، ترس از دیدگاه دیگرانه ، مقایسه اجتماعی ترس از دیدگاه دیگران ، دیگران چی میگن در واقع social opinion دیدگاه عمومی ، افکار عمومی نسبت به من ، اینکه دیگری فکر میکند لباس من شیک است یا نیست ؟ این لباسی که عروسی قبلی پوشیدم, دوباره بپوشم مردم چی میگن به من ؟ فلان جا با فلانی ببیننم چیکار میکنن ؟ یعنی سبک زندگی خودم رو اگر به گونه ای که خودم دلم میخواد ترتیب بدم دیگران چی فکر میکنن واسه من ؟ ترس از دیدگاه اجتماعی، در واقع اون هم توی همون مقوله مقایسه اجتماعی هست که به نوعی اون زیر داریم مقایسه اجتماعی انجام میدهیم، حالا از دیدگاه دیگران یا قضاوت دیگران نسبت به خودمون بسیار زیاد وحشت داریم تا جایی که به این شجاعت برسیم و اون اقتداری که گفتم . به اون اقتداری برسیم ما که من همینجوری که هستم اخلاقی رفتار میکنم ، درسته و خودم لذت میبرم از شیوه بودنم ، اینکه حالا دیگران ، همسایه ها ، پسرخاله یا همکلاسی های من خوششون میاد یا نمیاد ، اگر خوششون نمیاد یک ماشین میتونن سوار شن برن پرو ، یک آبشار آب یخ داره قشنگ دوش بگیرن اونجا ، بعد خیالشون راحت میشه، تنشاشون ریخته میشه ، اگه راضی نیستن از سبک زندگی که ما داریم . شما چرا نگران اونایید که اونا نگرانند ازتون ، این یه نکته خیلی خیلی مهمی است. تو یکی از قصه هاش مولانا به این نکته شاید در شش دفتر مثنوی هشت یا نه تا قصه بسیار بلند داره برای اینکه مقایسه اجتماعی یا ترسیدن از دیدگاه دیگران یکی از بزرگترین عوامل تخریب گر رابطه انسان با خودشه ، رابطه من با من ، چون رابطه من با دیگران از رابطه من با من آغاز میشه .

توی اون قصه بسیار زیباش که در ارتباط با خرگوش و شیر صحبت میکنه ، میدونید یک شیری در بیشه ای یکدفعه مرتبه سرو کله اش پیدا میشه حمله میکنه به بیشه ای ، یقه یکی رو میگیره میخوره ، این بدبختایی که توی بیشه زندگی میکردن دیدن که امنیت شون از بین رفته ، میگن چیکار کنیم ؟ یه هیئتی رو میفرستن سراغ آقا شیره ، میگن آقا شیره شما لطف بکنید دیگه به ما حمله نکنید که ما بترسیم ، ما هر روزی به صورت volunteer داوطلب یه نفر میاد خدمت شما ، شما دیگه زحمتم نکش در واقع انرژیتونم تلف شه ، بخورید ما رو ، گفتن خیلی خوب ؛ روز اول اومد قرعه کشیدن اسم یکی دراومد ، دوم یکی ، روز سوم به یه خرگوش افتاد ، خرگوشه گفت شما یه اعتماد به من بکنید من یه کاری میکنم این شیره دیگه سر به نیست بشه دیگه هیچکدوم نمیریم ، گفتن نه تو رو کت بسته باید ببریم اون بخورتت ، گفت آقا من یه کاری میکنم هیچکدومتون بچه هاتونو ندید اون بخوره ها اجازه بدید، خرگوش رفت، وقتی که رفت سر ساعت ده صبح که باید میخوردش وقتی که رفت تا نزدیکای ده که شد پشت یه سنگی نشست استراحت کرد دیر رفت وقتی رسید خدمت شیر ، شیر خیلی عصبانی بود میغرید ، اینم تند تند دویید و الکی صدای نفس خودش رو درآورد که من فرار کردم ، گفت چرا دیر آمدی من باباتونو درمیارم، از فردا حمله میکنم بچه هاتونم میخوره ،گفت بابا یه شیری اومده قوی تر از توعه به نظر میاد ، اومده اونجا جلو منو گرفت گفت کجا میری ؟ گفتم میرم پیش سلطان شیرا ،گفت سلطان شیرا کدوم خریه ؟ منم سلطان شیرا، من یه خرگوش برات آورده بودم خرگوشی که آورده بودم بخوری گنده تر از منم بود، خیلی بزرگ بود ولی گرفت از من و گفتش برو به شیره ام بگو هیچ کاریم نمیتونی بکنی ، شیره ناراحت شد که گفت کجاست این شیره ؟ گفت توی این چاهه ، بعد گفت کدوم چاه گفت اینجا، ولی منو بغل کن که من نشونت بدم ، شیره اینو بغلش کرد و نگاه کرد عکس خودشو اون شیره افتاد توی چاه و شیره فکر کرد عه راست میگه این یدونه شیره اونم یدونه خرگوشه بغلش کرده ، خرگوشه رو پرت کرد اونورو با سر رفت توی چاه که درواقع با اون شیره دربیوفته ولی اونجا شیری نبود عکس خودش بود و مرد  . بعد گفت آقا اینو سربه نیستش کردم، کشتم شما راحت باشین ، اومدن بهش گفتن تو بیا از این به بعد رئیس ما شو ، پادشاه ما باش ، خرگوشه بهشون میگه :

ای شهان کشتیم ما خصم برون
ماند خصمی زان بتر در اندرون
کشتن این کار عقل و هوش نیست
شیر باطن سخره خرگوش نیست
سهل دان شیری که صفها بشکند
شیر آن است که خود را بشکند

این یه نکته خیلی مهمی است، دیکتاتوری دیدگاه دیگران، بدترین دیدگاهی است که خوشبختی رو از ما میگیره ، چقدر میتونیم ازش آزاد بشیم ، من زمانی که میخوایم بریم به سمت عوامل و دلایل ساختن شادمانی اونجا توضیح خواهم داد.


4-احساس گناهکاری ؛ یعنی بدون اینکه هیچ کاری کرده باشین، صبح تا غروب احساس گناهکاری میکنین ، چندتاتون هستید وقتی واقعا یک روز خوبی رو میگذرونید احساس قشنگ شادی و لذت میکنید، بعد یه جورایی وجدانتون خار درمیاره ؟ احساس گناهکاری یه احساسیه که همیشه ممکنه ما یک تقصیری کردیم یه اشتباهی کردیم، یه جورایی یه چیزی اشتباه رخ داده، این احساس گناهکاری بدون دلیل احساس گناهکاری ضد شادمانی است . ببینید بین احساس گناهکاری و احساس پشیمانی در واقع از دو مفهوم کاملا جدا داریم صحبت میکنیم ، شما باید احساس پشیمانی بکنید ، احساس اشتباه بکنید و سعی کنید اشتباهتونو اصلاح کنید، ولی احساس گناهکاری فقط یک چیزی است که باعث میشه شرم داشته باشید، احساس شرم باعث میشه به هیچ عنوان خود واقعی خودتون رو متجلی نکنید ، احساس گناهکاری بدون علت ، ما انسانیم از رو اشتباهاتمون یاد میگیریم اگه اشتباه کردین سعی کنین اشتباهتون رو اصلاح بکنید و فقط و فقط تنها چیزی رو که میتونید باهاش یاد بگیریم اشتباه کردنه ، بابت اشتباه کردن نیازی نیست که احساس گناهی رو با خودتون بکشید ، اشتباه هرجایی کردید سعی کنید اصلاحش بکنید و بعد از اون هم درست رفتار بکنید با خود .

5-نکته دیگه ای که خیلی مهمه من توی بخش بعدی بهش خواهم پرداخت ضعف جسمانی است ، درماندگی جسمانی. چندتاتون راست حسینی سه روز در هفته هر هفته حداقل. بین بیست و پنج تا چهل و پنج دقیقه رو ورزش میکنید ؟ورزش درست و حسابی ، ببینید امکان نداره شما انرژی نداشته باشید و بتونید شاد باشید ، انرژی ام از جایی به شما وصل نمیشه ، انرژی باید توی شما تولید بشه، و انرژی تولید شدنش تحت تاثیر عوامل سالم بودن یا برازندگی جسمانی است ، شما باید ضعف بدنی نداشته باشین ، اگر فقط بخورید و بخوابید حالا دانشکده پزشکی است و تالار دانشکده پزشکی است ، ضربان قلبتون همیشه اگه طی بیست و چهار ساعت بین شصت و پنج تا هفتاد و دو ، سه بزنه در هر حال شما هیچگاه به یک توانمندی جسمانی نمیرسید، باید یه لحظاتی از طی روز یا در هفته بیاد بره بالای نود ، نود و پنج ، صد ، صد و ده بزنه ، تا بتونه اون هورمون هایی که قرار است انرژی بزاد رو تولیدشون بکنه ، اونها رو بیارتشون توی عرصه فیزیولوژیک شما، که بدنتون حال و حوصله داشته باشه .

پنج تا توانمندی در انسانها هست که این پنج توانمندی رو بهش میگن پنج توانمندی طلایی شادمانی که بسیار زیاد افرادی که این پنج توانمندی رو دارن بسیار بسیار زیاد شادمانند ، فرقی ام نمیکنه کجا باشن ، مثل نلسون ماندلا ؛ آخرین کتابی که الان چاپ کرده، همین نوامبر ۲۰۱۰، خاطرات یا گفته های درونی خودش با خودش در زندانه و بسیار زیباست بسیار بسیار زیبا که در اوج اون زندان چگونه این مثبت فکر میکرده و چقدر خوشبینانه و چقدر قدرتمندانه داشته با خودش اونجا گفتگو میکرده ، یکی از ویژگی های برجسته ، یکی از اون پنج تا توانمندی های طلایی ، داشتن انرژی است ، منظور انرژی جسمانی داشتن است ، افرادی که انرژی جسمانی بیشتری داشتند یکی از پنج چرخ یا یکی از پنج مولفه جدی شادمانی رو همیشه با خوشون دارند ،اگه انرژیتون کمه ، صبح بلند میشین ساعت شش صبح بلند میشین ساعت شش عصر میبینید، خسته و کوفته اید، یعنی انرژی ندارین به اندازه کافی ، آدمی که معلولیت جسمانی آنچنانی ندارد در واقع باید بتونه شونزده ساعت حسابی فعالیت جدی بکنه، برای همینم شما انرژی میخواید و برای انرژی باید حتما حتما سلامت جسمانی داشته باشین ، سلامت جسمانی رو حالا بعدا توی اصول بعدی خواهم گفت که چطور باید ایجادش بکنید ، انرژی نداشته باشید به خوشبختی نخواهید رسید ، هیچکسی ام نمیتونه براتون فراهم بکنه.

6-نکته آخر که شاید برجسته ترین هست، بحث یکپارچگی یا عدم یکپارچگی شخصیت است ، ما بهش میگیم یه گونه ای به گونه خاصی فکر بکنی و به گونه متفاوت یا متعارض شیوه فکر کردنت عمل بکنی ، شما نمیتونید شعار کرامت انسان رو بدین ولی ضدش عمل کنید مثلا من بیام شعار کرامت انسانی رو بدم ولی یه آدم دیگه رو به خاطر اینکه از من تبعیت نمیکند، به ضرب کشت بزنمش ، این یکپارچگی شخصیت شما دچار اختلاله ، شب نمیتونی خوب بخوابی، چون داری از کرامت انسان صحبت میکنی ولی کدوم انسان ؟ اگر عوض بکنی گفتگوتو خوبه ها بگی کرامت برده ، یعنی اگر کسی بردگی منو بکنه، منم خیلی بهش احترام میذارم ، احترامم بذارید به بردتون. بعد شخصیتتون یکپارچه هم است، ولی اگر از انسان صحبت میکنید این انسان اگر حتی مخالف منم هست و از منم تبعیت نمیکند، کرامتشو باید احترام بگذارم ولی اگر نگذارم، یکپارچگی من دچار اختلال شده ، شما نمیتوانید از مهربانی و لطف صحبت بکنید، ولی عجله داری با ماشینت میری، میبینی یه پیرزن بدبخت بیچاره ای ام اونجا وایستاده، هیچکسم نمیبرتش زیر بارونم وایستاده و مهربانی نکنی بهش ، خودت‌ از بغل چشمت که رد میشه وقتی داری میری خونه شخصیتتو از هم میپاشتش ، یکپارچه نیستی تو از مهربانی صحبت میکنی، ولی یک موضوع مهربانانه جلو پات افتاده، بعد شما نادیده گرفتینش ، شما نمیتونید خانواده رو به عنوان یک کیفیت جدی یا یک ارزش در زندگی بگیری و بگی خانواده برای من اصله، ولی شبا تو ادرات میخوابی و کمترین وقت رو باهمسرت یا با خانواده ات یا با بچه هات میگذاری ، یعنی شما یکپارچه نیستی، داری از یه چیزی صحبت میکنید ولی اون کاری رو که میگید رو نمیکنید. میگی پیشرفت ولی دائما میزان ساعت هایی که کتاب آزاد میخونید، غیر از رشته های خودتون، خیلی کمتر از ساعت هایی است که فیلم های کمدی و تلویزیون رو نگاه میکنید، پس دروغ دارید میگید به خودتون، یعنی یکپارچه نیستید ، شما میگید من پیشرفت رو دوست دارم ، میخوام فرهیخته باشم، ولی میزان زمانی که تو پارتی احتمالا یا با رفیقاتون تو کافی شاپ یا پای تلویزیون دارید میگذرونید، بیشتر از زمانیه که به پیشرفت فکر میکنید ، این میشه عدم یکپارچگی. یا بیاید تکلیف خودتونو روشن کنید بگید funتفریح ، ما میخوایم باهم تفریح داشته باشیم، بریم تفریحم کنیم ، شخصیتتونم یکپارچه است، یعنی همون چیزی که میخواید به همون سمتم میرید، هیچم نگرانی نخواهید داشت . یکپارچگی یا عدم یکپاری یعنی یک چیزی را اعتقاد داشته باشید ولی رفتارتون یک چیز دیگه رو بگه . ما خودمون همیشه توی تئوری انتخاب اینو میگیم : وقتی فکرت یه چیزه عملت چیز دیگری هست، مثل دوتا چرخ های جلوی ماشین میمونه ، یه چرخ داره یه سمتی میره یه چرخ داره سمت دیگه میره ، اون چرخ های بدبخت عقب که چرخ های احساس و فیزیولوژی هستن گیرپاچ میکنن، یعنی در واقع اصلا نمیدونه کجا بره ، دیگه چرخ عقب انقدر سابیده میشه کف خیابون که لاستیکتون خواهد ترکید ، یا اگر موتور تخریب نشه لاستیک حداقل لاستیکای عقبتون که لاستیک احساس و لاستیک فیزیولوژی هست حتما سابیدگی جدی پیدا میکنه، چون یه چرخ داره از یه جا میره یکی دیگه از یه جای دیگه میره ، اینا زمانی میتونن کمکمون بکنن که هر دوتاشون تو یه مسیر حرکت کنن اینو بهش میگیم یکپارچگی شخصیت .


با تشکر از خانم عبداللهی عزیز که من رو در تایپ این بخش یاری نمودند.

روان شناسی نگرش...
ما را در سایت روان شناسی نگرش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ravanshenasinegaresh2 بازدید : 409 تاريخ : سه شنبه 3 دی 1398 ساعت: 1:26