انتخاب شغل و رشته تحصیلی/ دکتر سرگلزایی

ساخت وبلاگ

انتخاب شغل و رشته تحصیلی


کارکردهای شغل


1-یکی از کارکردهای خیلی مهم شغل، پول درآوردن است، پول کمک میکنه چیزهایی که برای زندگی ما ضروری است تامین بشود، 2-همچنین کمک می کند بعضی از خواسته هایمان یعنی آن چیزهایی که ضرورت نیست ولی ما از آنها لذت می بریم و به آن ها اشتیاق داریم تامین بشود، و این تامین را گاهی اوقات مستقیم و گاهی اوقات غیر مستقیم انجام می‌دهد، مثلاً شما با پول نمی توانید یک رابطه عاطفی خوب را بخرید، اما با کمک پول می توانید کلاس بروید و مهارت‌های ارتباطی خوب را یاد بگیرید. 3-با کمک پول می توانید عضو باشگاهها و مجامعی بشوید که اونجا امکان ارتباط خوب بیشتر می شود. بنابراین حتی چیزهایی هم که با پول نمی توان‌ آنها را خرید ، 4-پول کمک می کند شما دانش و مهارت را به دست بیاورید تا آن بخش غیر مادی تامین آن نیازها و خواسته ها برای شما اتفاق بیفتد. بنابراین یکی از چیزهایی که دنبال آن هستیم این است که شغل چه درآمدی دارد. 5-اما این تنها کاری نیست که شغل برای ما انجام می دهد، یکی از نیازهای آدم ها نیاز به ارزشمندی است بنابراین لذت مفید بودن در شغل دارای اهمیت است. شغلی که برای جامعه مفید است به من بیشتر احساس ارزشمندی می دهد، مثلاً آدمهایی که از طریق بازی کامپیوتری پول در می‌آورند، احساس ارزشمندی برای جامعه نخواهند کرد. 6-مسئله دیگری که افراد از آن لذت میبرند مسئله هنر و زایندگی و آفرینشگری و خلاقیت است. 7-لذت دیگرش لذت فراهم کردن روابط است، چون بخش زیادی از انسان ها به عنوان موجودات اجتماعی تحمل تنهایی را ندارند. چون فضای کار یکی از مکان هایی است که امکان روابط اجتماعی را فراهم می آورد. 8-کار دیگری که شغل برای ما می کند ساختار بخشیدن به زندگی ما است. برای اغلب ما در سردرگمی و بیکار بودن خیلی کلافه کننده است و همین باعث شده که آیین‌ها شکل بگیرد مثل آیین شب یلدا یا چهارشنبه سوری. 9-جدا از همه اینها شغل در اینکه ما خودمان چه کسی باشیم هم تاثیر می گذارد یعنی هویت ما و بینش ما نسبت به مسائل کاملاً تحت تاثیر شغل قرار میگیرد، یعنی بسیاری از موضع گیری های ما نسبت به مسائل بستگی دارد که شغل ما چه باشد. حتی گاهی ممکن است ما یک شغل را تصادفاً انتخاب کرده باشیم، حتی با این اوصاف هم شغل روی هویت و نگاه ما تاثیر می گذارد.


همه اینها به شرطی است که فضای کاری دارای روابط محبت آمیز و با توافق و با هماهنگی باشد. اگر فضای کاری فضایی باشد که آدم ها یکدیگر را اذیت بکنند این نیاز در آنجا برآورده نمی‌شود.هر کدام از نیازهای گفته شده در یک شغل ممکن است برآورده بشود یا نشود.


حتی انتخاب رشته تحصیلی من ممکن است بعدا نسبت به موضع گیری من در برابر حکومت و جامعه نیز تاثیر بگذارد، بعدا همین باعث می‌شود که من مهاجرت بکنم یا نکنم، حتی مهاجرت من خیلی بستگی به این دارد که من چه رشته ای درس خوانده باشم و چه مهارت هایی را آموخته باشم.

آن موقعی که وارد تحصیل می‌شوند ممکن است که اصلاً به این ماجرا فکر نکنم اما شش سال بعد در اینکه چه رشته ای خواندم در اینکه از نظر جغرافیا من کجا زندگی کنم خیلی تاثیر می گذارد. یک پسر عمو مهندسی کشتی قبول شده است، یک پسر عمو مهندسی هواپیما قبول شده است. این دوتا از اول هیچ تفاوت دیدگاهی نسبت به اینکه کجا زندگی کنند نداشته اند اما اون آدمی که تحصیلاتش در مهندسی کشتی تمام شده یک جاهای دیگری برایش کار وجود دارد، برای اونی که مهندسی هواپیما قبول شده جاهای دیگری کار وجود دارد، بعد خودم اونجا دوباره روی فرهنگ و تغذیه و روابط ما تاثیر می گذارد بنابراین زمانی که راجع به شغل صحبت می کنیم، انتخاب شغل و انتخاب رشته تحصیلی که منجر به انتخاب شغل می‌شود برای زندگی ما خیلی مهم است،چون فقط روی درآمد تاثیر نمی گذارد حتی روی این که من چه کسی هستم هم آرام آرام تاثیر می گذارد. لذا این کار را باید خیلی دقیق انجام بدهیم و تحت تاثیر اینکه از چه کسی خوشم اومده، کی از شغلش تعریف کرده است، الان به چی علاقه دارم؛ تحت تاثیر این چیزهایی که الان ممکن است به شدت گذرا، احساساتی و تحت تاثیر یک فیلم یک سریال یا یک قصه یا یک خاطره قرار نگیرم. خیلی از افراد مثل پدر مادرهایی هستند که در یک پیتزافروشی می نشینند و سریع حساب و کتاب می کنند، پیتزا فروش چگونه و چقدر درآمد دارد، در همان لحظه اون نوجوانی که اونجا نشسته فکر میکنه که پیتزافروشی چه درآمدی دارد؛ یعنی بسیاری از مواقع ما تحت تأثیر همین تلنگرهایی که به نظر می رسد که مهم نیست ، تصمیمات مهمی را در زندگی مان می گیریم.

 کسی که برنده جایزه نوبل در اقتصاد شد در یکی از کتاب هایش به نام تلنگر می‌گفت که ما چقدر از تصمیمات اقتصادی خودمان را از خرید نوشیدنی در سوپرمارکت تا انتخاب اینکه کجا سهامی را بخریم یا بفروشیم، تحت تاثیر چه تلنگرهایی قرار میگیرد، یعنی آن لحظه که داریم از کنار این قفس رد می شویم آن آدمی که جلوی ما ایستاده است چهارتا کیت کت بردارد، ما بدون اینکه بدانیم احساس می کنیم که کیت کت چیز خوبی است، تا اینکه اون کسی که پهلوی ماست بگوید که کیت‌کت هم دیگر خراب شده و آن طعم قدیم را نمیدهد.

یعنی همین چیزی که ما به شکل کاملاً انفعالی می شنویم، روی تصمیمات ما ممکن است تأثیر بگذارد، و اگر آن تصمیم ، تصمیم شغلی و تحصیلی باشد که خودش باز روی خیلی از چیزهای زندگی ما تاثیر زیادی می گذارد، خب یک تصمیم گیری غلطی است.

وقتی که می خواهیم راجع به شغل فکر کنیم معمولاً چند الگو به شما داده می شود، یک الگو مبتنی بر علاقه، یک الگو مبتنی بر استعداد، یک الگو مبتنی بر بازار

الگوی مبتنی بر علاقه صحبت از این میکند که هر کاری که شما بهش علاقه دارید در آن کار موفق خواهید بود و در آن کار درآمد خوبی خواهید داشت، در آن کار خلاق خواهید بود ،در آن کار استعداد دارید، و در آن کار شما خاص هستید.
الگوی مبتنی بر استعداد راجع به این صحبت می‌کند که ممکن است شما استعداد یک کاری را داشته باشید، اما به دلایلی به آن کار علاقه نداشته باشید، یعنی علاقه و استعداد دو چیز مستقل هستند، و چنین نیست که من به هر چیزی علاقه دارم در آن استعداد هم دارم، و در هر چیزی که استعداد دارم علاقه هم دارم،
الگوی مبتنی بر علاقه فرض می‌کند که من به هر چیزی که علاقه دارم در آن استعداد هم دارم، و در هر چیزی که استعداد دارم به آن علاقه دارم، در حالی که الگوی مبتنی بر استعداد می‌گوید این چنین نیست بعضی وقتا آدم ها به کاری علاقه دارند که در آن هیچ استعدادی ندارد، یا در کاری استعداد دارند ولی اصلاً به آن علاقه ندارند.
الگوی سوم الگوی مبتنی بر اقتصاد است، یعنی نظام عرضه و تقاضا، یعنی من باید ببینم در بازار کار چه چیزهایی را بهتر می خرند، در چیزی که تقاضا بیشتر است بهتر است من عرضه کننده آن باشم.
الگوی مبتنی بر علاقه که خیلی زیاد شنیده می شود میگوید ببین به چی علاقه داری، این الگو به نظر علاقه من نادرست‌ترین و ناکامل‌ترین الگوی تصمیم‌گیری است ، زیرا علاقه ما تحت تاثیر چیزهایی قرار می گیرد که ممکن است هیچ ارتباطی نه با بازار داشته باشد و نه با استعداد من. یعنی کافی است شما مدت طولانی بنشینید و کلیپ هایی را ببینید که نشان می دهد یک خواننده پاپ یا راک با ماشین اسکورت یا رولز رویز دارند راه میروند و مردم برای او جیغ میزنند و او پولدار است، شما چند بار که این کلیپ را ببینید احساس می کنید که دلتان می خواهد خواننده پاپ یا راک بشوید، کافی است یک دوره یک سریالی را ببینید که این سریال در یک بیمارستان اتفاق می افتد، مثل سریال دکتر house که همش در حال حل معما هستند با هم جمع می‌شوند راجع به بیماران به نوعی مهیج حرف میزنند، برای همین شما به پزشکی علاقه مند می شوید، کافی است که شما یک فیلم سینمایی پلیسی ببینید ، ممکن است به کار پلیسی علاقه مند شوید. بنابراین علاقه ما تحت تاثیر خوراکی که به ما داده می شود قرار می گیرد.
یعنی در واقع بازاریابی باعث می شود که من دوست داشته باشم الان قهوه بخورم یا شیرینی بخورم یا میوه بخورم و بستگی داره کدام به من بهتر ارائه شده باشد. دنیای کیفی یعنی بخشی از دنیا که برای من ارزشمند و جالب توجه است، مثلاً چون شما راجع به فوتبال اطلاعات بیشتری دریافت می کنید چه راجع به قراردادهای بازیکنان فوتبال چه مسابقات فوتبال چه لیگ برتر چه جام جهانی، اگر الان وارد یک دبیرستان بشویم و بگوییم شما به کدام رشته ورزشی علاقه دارین، به خصوص در پسران، که امکان فوتبالیست شدن در ایران برایشان بیشتر است، آدمهایی که می گویند فوتبال خیلی بیشتر از آدم هایی است که می گویند بسکتبال و والیبال و حالا یک بار که ما قهرمان والیبال بشویم ، اگر دوباره نظرسنجی بشود، آدم هایی که علاقه به والیبال دارند چند برابر می شوند ، برای اینکه والیبالیست ها را مرتب تلویزیون نشان می دهد این نه لزوما نشان دهنده این است که شما استعداد یک کاری را دارین نه نشان دهنده این است که بازار برای آن کار بازار مناسبی است، بسیاری از چیزهایی که ما به آن علاقه نداریم علتش این است که در مورد آن اطلاعاتی نداریم. مثلاً تعداد کمی از شما ممکن است راجع به مهندسی معدن اطلاعات داشته باشید، یا راجع به شیمی محض اطلاعات داشته باشید، اینکه کجا کار می کند به اطلاعات داشته، یا راجع به دامپزشکی اطلاعات داشته باشید، چون واقعاً نه آن قدر در فیلم‌های سینمایی یک گاوداری یا مرغداری را نشان می دهد، نه بخش زیادی از ما واقعاً داخل یک گاوداری یا مرغ داری نشده و از نزدیک آنجا را بازدید نکرده‌ایم، در نتیجه تعداد کمی از ما ممکن است رشته های مورد علاقه آنها گاوداری یا مرغ داری باشد، ولی تعدادی از ما که مثلاً دوست داشته باشند برنامه نویس کامپیوتر شده باشند الان خیلی بیشتر شده است، چون آدم ها حداقل تو فیلم ها می بینند که یک برنامه نویس داره چه کاری انجام میده، باز هم عقرب آدم ها دقیقا نمی دانند یک برنامه نویس چه کاری انجام میدهد، من به عنوان کسی که سالها کار روان درمانی انجام داده‌ام، تا حالا رمان یا فیلم سینمایی و سریالی ندیده‌ام که فضای واقعی اتاق درمان را نشان بدهد، فیلم های سینمایی یا سریال ها اتاق درمان یک جای بسیار هیجان انگیز است، در آن اسرار عجیب غریب زندگی آدم ها را می فهمیم، یا مثلا با یک تکنیک یا تحلیلی زندگی آدمها را دگرگون می کنی در حالی که در واقعیت اصلاً چنین نیست، اتاق درمان یک فضای به شدت یکنواخت و خسته کننده‌ای است، شما ساعت ها در طول روز قصه های تکراری و مشابه آدم هایی را می شنوید که برای تغییر دادن زندگی شان هیچ تلاشی نمی کنند ولی از بس نق و ناله میکن، رس شما را میکشند، و مرتب می‌گویند این که میگی نمیشه، ولی اغلب فیلم ها و قصه های اتاق درمان، تصویری کاملا متفاوت را نشان می دهند. تصویری که درباره زندگی یک پزشک در اغلب فیلم ها و سریال ها نشان داده میشود، چیزی که زندگی یک پزشک در اون وجود دارد خیلی متفاوت است، تا حالا بعید میدونم فیلمی دیده باشید که یک پزشک توسط همراهان یک بیمار در گوشی بخورد، در حالی که این در گوشی خوردن را بسیاری از پزشکان اورژانس تجربه کرده‌اند، و هیچ چیزی هم نمی تواند بگوید، چون حال همراهان بد است. یا اینکه مثلاً کار زیادی از دستش بر نمی آید و فقط مجبور است درد مراجعش را ببیند، و کاری نمی تواند بکند، در نتیجه تصویر هایی که به ما داده میشود که بر مبنای آن علاقه ایجاد می شود، اغلب تصاویر نادرست یا تحریف شده است و مهم این نیست که ما چقدر تصویر مخدوش دریافت میکنیم مهم این است که ما از بسیاری از بخش های دنیا تصویری دریافت نمی کنیم.

قبلاً در بحث تفکر نقاد گفته شد که در سال یک بار هم ممکن است در هر شبکه خبری که پایش بنشینید چه بی بی سی، چه هر اخبار دیگری اسم بنگلادش را نشنوید، اما هر روز ساعتها اسم آمریکا را می شنوید، این منجر به این می‌شود که وقتی می‌خواهید اینجا را با جای دیگری مقایسه کنید، اینجا رو با آمریکا مقایسه می کنید، و جهان را اصولاً در اینجا و آمریکا می بینید، تا اینکه اینجا را با کنیا یا زیمبابوه یا اوکراین مقایسه بکنید. همین ماجرا راجع به شغل ها هم است یعنی شما راجع به شغل های زیادی اساساً در رسانه چیزی نمی ،مثلاً شغلی مثل یک ویراستار یا یک زبان شناس و اینها چیزهایی نیست که شما در فیلم و سریال داستان با آن مواجه شوید، درنتیجه اصلاً به این سوال که من به چیزی علاقه دارم جدی فکر نکنید، که وقتی که می خواهید شغل انتخاب کنید ببینید که به چه چیزی علاقه دارید، من اصلاً چقدر از شغل ها را می شناسم که بخواهم راجع به علاقه فکر بکنم و چقدر از آدم هایی که فکر می‌کنند نسبت به چیزی علاقه دارند، واقعاً استعدادش را دارند؟

شما در این برنامه های تلویزیونی می بینید که آدمهایی که می آیند تا خواننده بشوند بعد از سه چهار بار که غربال می شوند، بعضی از آنهایی که می‌مانند حتی خواندنشان خنده دار است. بنابراین الگوی انتخاب رشته بر اساس علاقه را کنار می گذاریم دو الگوی دیگر را باقی میگذاریم حال اگر در شرایط برابر دو رشته باقی ماندند که از لحاظ استعداد و وضعیت اقتصادی برابر بودند، برای انتخاب میتوان آن را که علاقه داشت انتخاب کرد.

در حوزه استعداد این درست است که همه آدمها آمادگی و استعداد یاد گرفتن همه چیز را ندارد. این استعداد یک چیزی نیست که کاملاً سرشتی یا ژنتیکی یا مادرزاد باشد، لذا بخشی از استعداد ناشی از محیط است، طبیعتاً کسی که پدر یا مادرش شاعر است در خانه آنها کتاب شعر بیشتر وجود دارد. شعر خوانی بیشتر میشنود ، شب شعر بیشتر می رود، نقد شعر بیشتر می شنود در نتیجه کسی که استعداد شعر گفتن دارد من این نیست که تمام استعدادش ژنتیکی باشد. لذا ترکیبی از ژن و محیط منجر به این می شود که ما در زمینه یادگیری داشته باشیم یعنی هر کدام از ما در یک زمینه‌ای مزیت یادگیری داریم. یعنی بعضی از آدم ها زبان را بهتر یاد می گیرند و بعضی از آدم ها ریاضی، البته این موضوع در یک سنی کاملاً مواج است یعنی شما نمی‌توانید برای بچه ۵ ساله بگویید استعداد در چه زمینه ای بالاتر است. اما بعد از سن بلوغ یعنی هر چه سن بالاتر می رود ترکیب ژن و محیط یک موضوع با ثبات تری میشود، یعنی یک بچه ۵ ساله در خیلی زمینه ها بهتر می تواند یاد بگیرد، اگر در ۵ سالگی کلاس رقص یا ورزش برود هوش بدنی اش بیشتر می شود، اگر کلاس زبان برود، برای هوش زبانی‌اش بیش تر می شود، اگر کلاس موسیقی برود هوش موسیقیایی‌اش بیشتر میشود، در آن زمان تصمیم گیری بیشتر به مبنای این است که ما کجا می توانیم راحت تر او را بفرستیم، یعنی معلم رقص بهتری پیدا میکنیم یا معلم زبان بهتری؛ در چند حوزه مشاهده شده که استعداد های ما از نظر یادگیری با هم متمایز است، یعنی ممکن است آدمها بعضی‌ها برجستگی‌های هوششان در بعضی از موارد بیشتر باشد، یکی هوش بدنی است، که مثلاً ورزشکارها هوش بدنی بالاتری نسبت به دیگران دارند، یعنی ورزشکارها حرکات بدنی را بهتر یاد می گیرند، یکی هوش زبانیش بهتر هست که چقدر ما یک زبان اول و بعد زبان دوم و سوم و ... را بهتر یاد میگیریم.
یکی هوش بصری فضایی است، یکی هوش ریاضی است، یکی هوش اجتماعی عاطفی است یعنی چقدر یاد بگیریم با دیگران همدلی کنیم و آنها را نوازش کنیم، یکی هوش فلسفی و اخلاقی است یکی هوش موسیقیایی است.

وقتی راجع به استعداد یادگیری با هم حرف می‌زنیم، منظورمان این نیست که یک آدمی که هوش و استعداد این را دارد که زبان فرانسه را بهتر یاد بگیرد و استعداد یاد گرفتن زبان عربی ندارد، بلکه وقتی راجع به استعداد صحبت میکنیم، استعداد حوزه وسیعی را در بر می‌گیرد، یعنی اگر کسی توان یادگیری زبان فرانسه خیلی خوب باشد توان یادگیری زبان عربی هم همانقدر خوب است. پس اگر این آدم فرانسه را خوب یاد می‌گیرد ولی عربی را نه، بستگی به این دارد که چگونه برای بازاریابی شده است، مثلاً به او گفتند فرانسه جای باکلاسی است و کشورهای عربی بی کلاس هستند، و این باعث شده که این فرد علاقه ای به یاد گرفتن زبان عربی نداشته باشد و در مقابل آن یادگیری مقاومت نشان بدهد، علاقه و پشتکار نشان ندهد و چون اشتیاق ندارد ورود به یادگیری زبان عربی ندارد. در نتیجه این گونه نیست که بگوییم کسی یادگیری زبان ژاپنی از خوب است ولی یادگیری زبان آلمانی اش خوب نیست. در مابقی حوزه‌ها هم است مثلا اگر کسی هوش ریاضی‌اش هم خوب است هم آمار را خوب یاد می گیرد، و هم هر رشته ای که مبتنی بر ریاضی است ، یعنی برای مغز ریاضی ما فرقی نمی کند که شما در حوزه مکانیک سیالات یک معادله ریاضی را حل میکنید، یا در حوزه شیمی یک محاسبه را انجام می‌دهید، اگر یک آدمی تصور می کند که من استعداد حل مسئله های شیمی را ندارم ولی استعداد یادگیری حل مسئله های مکانیک را دارم باز به این بستگی دارد که معلم اون درس چقدر خوب بوده، سیستم آموزشیش چقدر خوب بوده است، چقدر او را علاقه مند کردند و چقدر الگوی یادگیری درست بوده است، یعنی وقتی راجع به استعداد صحبت میکنیم این استعداد اینگونه نیست که بگوییم من استعداد فوتبال دارم ولی استعداد والیبال ندارم، اگر کسی هوش بدنی اش خوب است استعداد یادگیری همه ورزش هایش خوب است، حالا اگر می‌گوییم در بسکتبال مزیت رقابتی با قدبلند ها است، به این معنی نیست که اگر او قد کوتاه است بسکتبال را به خوبی یاد نمیگیرد، به این معناست که در بسکتبال حرکات به نوعی است که قد بلند ها نسبت به قد کوتاه ها یک مزیت رقابتی دارد، لذا در ورزش به دلیل رقبا ممکن است یک ورزش نسبت به ورزش دیگر برای فردی مناسب تر باشد، وقتی فردی می گوید من استعداد زبان ندارم، آن فرد هم استعداد را درست درک نکرده است چرا که استعداد خیلی حوزه وسیع تری است که مثلاً کسی بگوید من استعداد گیتار زدن دارم ولی استعداد پیانو زدن ندارم. اونی که استعداد موزیکال دارد استعداد یادگیری تمام انواع موزیکها را دارد.

بنابراین وقتی راجع به استعدادتون فکر می کنید ، خودتون رو راجع به اینکه نمره شما در چه درسی بالاتر یا پایین تر بوده و نمی توان سنجید،، تستهای استاندارد هوشی وجود دارد که آن تست نشان می دهد که شما در چه حوزه کلی استعداد دارید. اما اینکه نمره شیمی شما بالا و فیزیک شما پایین باشه، ممکنه بستگی به نوع تدریس یا معلم شما داشته باشه، بنابراین اگر کسی کارنامه شما را نگاه می کند و بر مبنای کارنامه، استعداد شما را می‌سنجد اشتباه است.

پس آن الگویی که می گوید شما به هر چه علاقه دارید در آن استعداد دارید یا بالعکس درست نیست.

منظورمان از الگوی مبتنی بر اقتصاد فقط مبادله پول نیست، در هر مبادله‌ای که بین نیازها و خواسته‌های ما صورت می گیرد اقتصاد وجود دارد. یک اقتصاد اقتصاد مالی هست و یک اقتصاد اقتصاد اجتماعی و یک اقتصاد اقتصاد فرهنگی و ما در هر کدام از این حوزه ها برای خودمان یک نظام اقتصادی داریم. عرضه و تقاضا هیچ ربطی به علاقه و استعداد من ندارد. در هر دوره زمانی شرایط صنعتی و سیاسی و اقتصادی و تعاملات جهانی باعث می شود که شما در هر مقطع زمانی و مکانی برای بعضی از خدمات و کالاها تقاضای کمتر و یا بیشتری داشته باشید.

وقتی که مثلاً تقاضا برای مترجم بیشتر باشد، یک مترجم متوسط ممکن است درآمد خیلی بیشتری از یک شاعر خیلی برجسته داشته باشد. در نتیجه در زمینه انتخاب شغل و رشته تحصیلی یکی از ماجراهای این است که آدمها بدانند که اولاً شرایط فعلی بازار عرضه و تقاضا چگونه است و ثانیاً بدانند روندها چگونه است، چون ما در دورانی داریم به سر می بریم که تغییرات سریع در حال اتفاق افتادن است، در حالی که ۱۰۰ سال پیش تغییرات خیلی کند بود. مثلاً هر صد سال یا دویست سال یکبار سیستم کشاورزی تغییری می کرد، در نتیجه همین که یک فردی می‌دانست اینجا مردم این کالا را بیشتر می خرند می‌توانست اقتصاد را پیش بینی کند. اما ما الان چون در فضایی به سر می بریم که تغییرات خیلی سریع است به همین دلیل نه تنها باید بازار را بشناسیم، بلکه باید روند بازار را هم بشناسیم.
اینجاست که یک رشته ای به میان می‌آید به نام فیوچرولوژی یا آینده پژوهی، یعنی بر مبنای اطلاعات موجود انواع سناریوهای احتمالی آینده برای ما چیده بشود، اگر شما با آینده پژوهی آشنا نباشید، ممکن است کاری که امروز شغل خیلی پر درآمد و عالی و با شأن اجتماعی خوب است ، ممکن است ۲۰ سال بعد اصلاً آن کار ، کار محسوب نشود، آماری که متخصصین دانشگاه آکسفورد اعلام کردند این بوده است که تا ۲۰ سال آینده ۴۷ درصد شغل هایی که الان توسط انسان انجام می شود، توسط هوش مصنوعی انجام خواهد شد. اگر ما این شغل ها را نشناسیم که کدام شغل ها است، که شامل این قضیه می شوند، ممکن است که ما الان کلی وقت و انرژی صرف یادگیری کاری بکنیم که در آینده بازاری برایش نخواهد بود، مثل تپ‌سی و کنار رفتن تاکسی سرویسها ، یا رزرو بلیط اینترنتی بجای مراجعه به آژانس‌ها، و خیلی شغلهای دیگر ، شغل های خاصی هستند که هنوز هوش‌مصنوعی در آن حق پیشرفت نکرده است که این ها توسط هوش مصنوعی انجام بشود، حتی همین الان ما می‌دانیم که ماشین های هوشمند پزشکان بهتری خواهند بود نسبت به آدمها، چون نه خوابشون میگیره و نه خطاهای انسانی دارند و نه دیتا را کند تحلیل میکنند و کل رزومه بیولوژیک شما را دارند و بر اساس آن خیلی سریع تصمیم می گیرند شما کدام دارو را نباید مصرف کنید، در حالی که یک پزشک ممکن است حتی خودش هم با وجودی که در پرونده شما نوشته که به کوتریموکسازول حساس هستین ، اما وقتی سال سوم پیشش هستین ، آن پرونده ۳۰ صفحه ای را نتواند ورق بزند و در نتیجه همان کوتریموکسازول که سه سال پیش برای شما که کهیر ایجاد کرده بوده را مجدد تجویز نماید، اما هوش مصنوعی این اشتباه را نمی‌کند، بنابراین از حیث تحلیل داده و تصمیم گیری مبتنی بر داده همین الان هم هوش مصنوعی پزشک بهتری است نسبت به خیلی از پزشکان. اما پزشکی تمامش تحلیل داده نیست و یک بخش از آن ارتباطات عاطفی است یعنی اینکه دست مراجع را بگیریم و به او لبخند بزنیم و چگونه به او گوش بدهیم و چگونه جلوی او خمیازه نکشیم، هنگام معاینه کردن برای او توضیح بدهیم یا ندهیم، لذا هنوز خیلی مانده که هوش مصنوعی بتواند جای این شغل را بگیرد، اینکه این روندها را بدانیم که هر کدام از شغل ها چقدر ممکن است که در آینده بازنشسته بشوند این یکی از موضوعاتی است که کسی که قرار است برای آینده تصمیم بگیرد باید حتماً باهاش آشنا باشه .


مسئله دیگر اینکه با این تغییرات سریع که در دانش و تکنولوژی وجود دارد، باید به این توجه کرد هر شغلی که انتخاب کنید، باید به شدت یادگیرنده باشید، یعنی اینطور نیست که شما بگویید من پزشکی خود را گرفتم یا مهندسی ام را گرفتم حالا بریم سراغ کار، بلکه امروزه هر کس در هر شغلی که هست، همیشه در عین این که اون شغل رو داره، باید دانشجویی دائمی عمر رشته هم باشه، و به مطالعه و یادگیری و آپدیت کردن خودش ادامه بدهد، بازنشستگی به معنایی که امروزه وجود دارد، در زمانی که شماها سرکار بروید، از بین می رود، برای اینکه که تا کنون بدین صورت بوده است که به ازای هر شش نفر شاغل یک نفر بازنشسته وجود داشته است، و علتش پایین بودن طول عمر بوده است، و آن یک نفر بازنشسته هم حداکثر ۷۰ سال عمر میکرده است. امروزه در کشورهای توسعه یافته به ازای هر دو نفر شاغل یک بازنشسته وجود دارد که تا حدود بالای ۹۰ سالگی عمر می کند، بنابراین اقتصاد بیمه بازنشستگی دچار یک بحران شده است، که یا سن بازنشستگی باید بالا برده شود، یا حقوق بازنشستگی آن قدر کاهش می یابد که کسی نمی‌تواند با حقوق بازنشستگی زندگی بکند.

ببینید خیلی از موضوعات در حوزه کسب و کار با آن چیزی که هم اکنون وجود دارد، در حال جابجا شدن است، ما آن وقت باید یک چیزی که در نظر می گیریم این باشد که کدام شغل است که من در سن ۷۰ سالگی هم می توانم آن شغل را انجام بدهم. نسبت به شغلی که بیشتر از ۱۰ سال آدم ها از نظر جسمانی توان آن را ندارند. به دلیل اینکه سن بازنشستگی حتما تا ۱۵ سال آینده بالا خواهد رفت و حقوق بازنشستگی نسبت به حقوق شاغل بودن آنقدر کاهش پیدا میکند که شما نمی توانید به یک زندگی ۳۰ سال کار کردن و سپس بازنشسته شدن اکتفا کنید، رشته ای باید باشد که شما بتوانید ۵۰ سال در آن کار کنید و همیشه آماده یادگیری و مهارت های جدید باشید.

در رشته روانسنجی آن بخشی که به هوش و استعداد تحصیلی می پردازد کلی تست هایی دارد که این تست ها می تواند برای آدم بالغ شده میتواند در چه حوزه‌ای استعداد بیشتری دارد.، اما در سنین پایین برای این سنجش مغز هنوز تخصصی نشده است، چون مغز مرتب داره حال ساختن سیناپس است، و سیناپس خودش را در مسیرهای مختلف به فعالیت می گیرد. بنابراین بیشتر بستگی به این دارد که در چه حوزه سرمایه‌گذاری بیشتری شده باشد. هنوز تست های روانسنجی خطای قابل توجهی دارد ولی در آینده نزدیک که تست ها مبتنی بر عکس برداری های عملکردی از مغز خواهد شد، تا سوالات مستقیم از خود فرد، یعنی یک محرک به فرد می دهیم و نگاه میکنیم ببینیم در کجای مغز افزایش متابولیسم رخ می دهد، آن وقت این ارزیابی ها خیلی عینی تر خواهد بود اما الان با درصد از خطا هم می توان همچنان استعداد سنجی کرد.

فرد اگر انتخاب شغل مناسبی دارد به این معنا نیست که اگر خوب درآمد دارد، ولی سرمایه‌گذاری مناسب را بلد نیست، همیشه می تواند کیفیت زندگی خود را حفظ بکند، این که بتواند منابع مالی خود را درست مدیریت بکند، جدا از این است که شغلش الان شغل پردرآمدی است و موفق است یا نه، اون بحث این است که چقدر یاد بگیرد منابع درست سرمایه گذاری، و درصد پس اندازی از اموال خودش را و تفکیک کردن نیازها از خواسته ها و خواسته های مداوم و هوس های زودگذر.

نظام سنتی اقتصاد مبتنی بر منابع زمینی بوده است، لذا هر جایی که انگور زیاد بوده شراب سازی زیاد بوده است، هر جایی که زغال زیاد بوده کار معدن زیاد بوده، بعد اقتصاد که توسعه پیدا کرده آن وقت آن وقت علاوه بر منابع اقتصادی آن وقت ابزار اقتصادی محور اقتصاد شده است، اقتصاد توسعه بیشتری پیدا می‌کند،آنگاه دانش‌محور می‌شود، یعنی اینکه چه دانشی داشته باشید باعث می شود که ابزار های بیشتری بسازید، و محصولات متنوع‌تری بتوانید تولید کنید، بعد نهایتا وقتی اقتصاد انسان محور می‌شود، یعنی هر نیازی که در انسان وجود دارد، می تواند مهارت دانش کالا و خدماتی به اون پاسخ بدهد،مثلاً نگاه کردن به رقص می تواند چیزی باشد که آدم‌ها کلی پول بابتش بپردازند،
اقتصاد مبتنی بر منابع ثروت زمینی روی رقص سرمایه‌گذاری نمی‌کند.

اما اقتصادی که از این مرحله ها گذاشته و اقتصاد انسان محور است ، میگه انسان ها از رنگ لذت می برند، در نتیجه بستگی به این دارد که ما در چه نظام اقتصادی به سر می بریم، ، لذا طراحی رنگ یا طراحی لباس می تواند خودش یک رشته باشد، در نتیجه بستگی به این دارد که ما در چه نظام اقتصادی به سر می بریم. ما به نظام اقتصاد سنتی نزدیک تریم چون اقتصاد ما مبتنی بر نفت است.. و چون اقتصاد ما عمدتاً بر مبنای نفت است،در نتیجه بخش زیادی از حرفه ها در جهتی است که این بروکراسی بزرگ نفتی به آن نیاز دارد.

بخشی از فرهنگ هم الگوی خرید است، یعنی بعضی آدمها خریداری می‌شوند که دنبال یک فروشنده آشنا می گردند، بعضی آدمها به دنبال تخفیف می گردند و بعضی دیگر به دنبال کالایی که آنها را از دیگران متمایز کند، در واقع با کالای تشخص می خرند، بنابراین الگوی مشتری هم یک الگوی ثابت نیست در حوزه مدیریت بازرگانی و بازاریابی و کسب و کار و این‌ها، یکی از کارهای پژوهشی این است که در هر منطقه و در هر مقطع تعریف شود که کدام الگوی مشتری الگوی قالبی که می‌خواهد در آنجا کسب و کار انجام بدهد، باید بتواند برای مشتری هدف خودش کسب و کارش را راه اندازی بکند.
نگاه اقتصادی جنبه های متفاوتی دارد یک جنبه اش همان بحث سرمایه گذاری هزینه و پس انداز و غیره است یک ، بحث آن این است که وقتی شما می روید کالا بخرید روی یک پاکت شیر ۱۰۰۰تومان نوشته و روی پاکت دیگر هزار و ۲۰۰ تومان نوشته است و خیلی وقت ها ممکن است بسته بندی باعث شود، شما کدام بسته را بخرید اما همین تقسیم بندی که در مقابل هر حجم ثابت یا وزن ثابت شیر، یعنی به قیمت به تنهایی نگاه نکنیم و به بسته بندی هم به تنهایی نگاه نکنیم ، بلکه ببینیم بابت چه وزن یا حجمی چقدر می پردازیم ، یا اینکه آن مواد اولیه که داخلش است را بخوانیم، یعنی یک نگاه کمی و دقیق و ریاضی داشتن به موضوع نگاه عینی داشتن به موضوعات، این یک دید اقتصادی می شود، بنابراین یکی فیوچرولوژی است.

یکی نگاه کمی و عینی به پدیده ها داشتن است، یکی بحث نیازها ضرورتا خواسته ها و هوس ها را از هم تفکیک کردن است، مهمترین چیزی که برای موفقیت شغلی لازم است این است که ما با نگاه اقتصادی به سمت شغل و تحصیل و رشته تحصیلی نگاه بکنیم و بدانیم که روابط بین فردی المان بسیار مهم برای موفقیت در هر حوزه‌ای است،
چون در هر حوزه ای که در آینده انسان از ماشین های هوشمند پیشی بگیرد حوزه‌ای است که انسان بتواند روابط انسانی سالم و بهتری را برقرار کند. بنابراین اگر فرزندان ما یاد بگیرند که چگونه بلند شوند و خودشان را ابراز کنند و نظراتشان را بگویند و پیشنهاد بدهند و کسی را متقاعد بکنند و چیزی را به دیگری بفروشند، از مهارت هایی است که بازار آینده هر چه هم باشد، حداقل کسی که مهارت های انسانی بالایی دارد، در آن بازار دست جلو را دارد.


ما آدمها درباره خودمان خیلی چیزها را ممکن است اشتباه متوجه بشویم یک کتابی به نام حیوان قصه گو پژوهش هایی را نشان می دهد، که ما انسان ها خیلی اوقات درباره خودمان ارزیابی درستی نداریم. به نظر من از دانشجوها وقتی می پرسم که به نظر شما شما جزو ۱۰ درصد اول کلاس از نظر هوش و استعداد هستید، ۷۰ درصد دانشجوها خودشان را جزو ۱۰ درصد اول می‌دانند، در حالی که از نظر آماری چنین چیزی غیرممکن است.، یا مثلاً ۷۰ درصد راننده ها دست فرمون و خودشان را از ۷۰ درصد دیگر بهتر می دانند که این هم از نظر آماری غیر ممکن است. بنابراین این قطعیت ها باید مورد سنجش قرار بگیرند همچنین  وقتی که یک مسیری را داری طراحی می کنی باید مسیری باشد ،کسی کمک کند که این مسیر ها را می شناسند، که امکان بورسیه گرفتن در رشته‌های مختلف چقدر است، اگر ما این آمارها را نداشته باشیم ،ممکن است برنامه‌ریزی بکنیم که اصلاً جاده‌ای برای آن ساخته نشده است، و اینکه من به عنوان یک داستان نویسی چگونه داستان خودم را ارائه کنم، باید مارکتینگ بازار خودم را بلد باشم.

علاقه های ما و انتخاب های ما لزوما تحت تاثیر استعداد های ما نیست و یک بخشی از آن تحت تاثیر این است که ما عضو چه گروه هایی باشیم، دوستانمان چه کسانی باشند، فرزندان ما فرزند جامعه هستند نه لزوماً فقط فرزندان ما، اینکه در چه مدرسه ای باشد و در چه کلاسی باشد، رفقایش چه کسانی باشند ، چه فیلمها و سریال هایی نگاه بکند، عضو کدام شبکه اجتماعی باشد، همه اینها روی علاقه او می تواند تاثیر گذار باشد، بنابراین اینجا شما باز هم میتوانید علاقه را بسنجید، لذا سنجش استعداد باید مستقل از علاقه صورت بگیرد.

روان شناسی نگرش...
ما را در سایت روان شناسی نگرش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ravanshenasinegaresh2 بازدید : 224 تاريخ : چهارشنبه 21 اسفند 1398 ساعت: 23:32