کتاب تلخ و شیرین،بخش ۲/مکری، هیجان مرکب،Poignancy

ساخت وبلاگ

معرفی کتاب تلخ و شیرین بخش دوم /دکتر مکری


مفهوم Effortless perfection کمال‌گرایی بدون تلاشگری

نویسنده می‌گوید : این نگرش تفکر مثبت و فرار افراط‌گونه از هر چیز منفی به یک رویکرد دیگر منجر شده که به آن کمال‌گرایی بدون تلاشگری گفته می‌شود. این مفهوم یعنی من نه تنها مهم است که کامل باشم و یک کمال‌گرایی و موفقیت داشته باشم، بلکه باید این موفقیت را بدون زور زدن بدست آورده باشم و این مفهوم بخصوص در بین دانشجوها خیلی دارد با ارزش می شود. پس در مفهوم کمال گرایی بدون تلاش کردن فرد نه تنها باید نشان بدهد کامل است، بلکه باید نشان بدهد بدون زور زدن کامل است.

مثلا خیلی‌ها در صفحات شبکه‌های اجتماعی خود می نویسند: من پولدار هستم، ولی جون هم نمیکنم و پول همینطور خودش برایم می آید، چون مثلاً خیلی باهوشم یا خیلی خوب فکر می کنم.
یا مثلا فرد دیگری در صفحه اجتماعی خود می نویسد : من مرتب قهرمان ورزشی هستم یا  من تناسب اندام دارم. ولی وقتی صفحه او را بررسی کنید، میبینید هرچه عکس می گذارد یا در حال خرید هست، یا در حال مهمانی هست یا نشسته و دارد پیتزا میخورد و این سوال به ذهن ببیننده میرسد که پس چطور این اندام زیبا را دارد. در اینجا دیگر فرد از خودش عکسی نمیگذارد که مثلاً با یک لباس عرق کرده در باشگاه با سختی در حال تمرین بدنسازی است، و فرد این وضعیت های خودش را نشان می دهد و یا معرفی نمی‌کند، بلکه باید نشان بدهد با یک تجمل و بدون تلاش به موفقیت در تناسب اندام یا موفقیت ورزشی رسیده است.


سندرم اردک Duck syndrome

اصطلاح سندرم اردک را دانشجویان استنفورد مطرح کردند که استفاده این اصطلاح به بقیه نویسندگان هم سرایت کرد. اگر دقت کنید اردک روی آب خیلی آرام حرکت می کند، و وقتی شما از بالای سطح آب اردک را نگاه کنید، اردک خیلی آرام روی آب حرکت می کند و ظاهرا تکان خاصی نمی‌خورد ولی اگر پاهای اردک را در زیر سطح آب ببینید، متوجه میشوید که اردک با تمام تلاشش در حال پا زدن است. یعنی افراد جان کندن اردک را در زیر آب نمی بینند و فقط آن وقار و صلابت و حالت تروتمیز بالای آب را می‌بینند.

لذا گفته می شود، نه تنها افراد اصرار بر نشان دادن سطح روشن و بالای آبِ زندگی خود را دارند، بلکه اعتقاد دارند که سطح تاریک زندگی خودشان را باید در زیر پنهان کنند، یعنی رویکردی دارند که در آن روزهایی که گریه می کنند یا جان می کنند یا تلاش میکنند و موفق نمی‌شوند، یا روزهایی که گیر می کنند و حالت درماندگی پیدا می کننند را باید پنهان کنند، مثل زمانی شما یک اردکی را می‌بینید که روی سطح آب به راحتی حرکت می‌کند، بدون اینکه تلاش‌های پا زدن او را زیر آب ببینید.

میدانیم سوزان کین مرتب نقد می کند و یک منتقد است و شهرت او هم به خاطر رویکرد انتقادیش بر غالب انبوه رسانه های جمعی است که این رسانه‌ها یک نوع زندگی را از انسان ها نشان می‌دهند، که این انسانها مرتب در حال مهمانی هستند و تلاش و جان کندنی را از آنها نمی بینی،د ولی در عین حال ثروت و تجمل هم برای آنها از در و دیوار می بارد. سوزان کین می‌گوید این نمایش کمال‌گرایی بدون تلاشگری، ادامه همان تسلط یا سلطه مثبت بودن است.

مقاله Psychology and Aging

Emotional Experience Improves With Age : Evidence Based on Over 10 Years of Experience Sampling. 2010

تجربه عاطفی با سن بهبود می یابد: شواهد بر اساس نمونه گیری بیش از 10 سال تجربه.

Laura L Carstensen، Bulent Turan، Susanne Scheibe، Nilam Ram

به مقاله فوق در منابع دیگری نیز اشاره شده است که یافته آن در مطالعات دیگر هم تایید شده است.

لارا کارستِنسِن و همکاران دیگرش یعنی روانشناسان و عصب‌شناسان و جامعه‌شناسان، پدیده‌ای معماگونه و موضوعی را پیدا کرده‌اند که در توضیح این پدیده مانده‌اند. سوزان کین مقاله فوق را به عنوان تاییدی بر دیدگاه خود مطرح می‌کند.

در پژوهش فوق تعداد دویست نفر از افراد بین ۱۸ سال تا ۹۴ سال را به مدت ۱۰ سال فالوآپ کردند، البته تعداد ۹۴ ساله‌ها کم بوده، زیرا متاسفانه تعدادی از آنها در طی فالوآپ فوت کرده‌اند. میانگین سنی نمونه ها در این مطالعه ۵۵ سال بوده است.

نتیجه جالب این مقاله این بوده که : وقتی افراد از سن ۵۰ سالگی رد می شوند، زندگی برایشان شیرین تر میشود و افراد احساس شادکامی بیشتری می کنند.

عموما همگان تصور اشتباهی میکنند که عمر وقتی دارد به انتها نزدیک میشود، چون افراد وقتی احساس می‌کنند، قدرت جوانی آنها رفته، پس ظاهراً باید ناامید و غمگین و سرخورده بشوند. در صورتیکه در یافته این مقاله برخلاف تصور همگان مشاهده شد که افراد با افزایش سن امیدوارتر و سرخوش‌تر و از زندگی راضی‌تر می شوند.

پس به نوعی می‌توان گفت بهترین زمان عمر برای فرد سن ۵۰ سالگی است. زیرا بعد از ۵۰ سالگی شروع به خوب شدن میکند و حتی جالب است که پژوهش مشاهده کردند، در سن ۶۰ یا ۷۰ سالگی افراد حالشان از دوران جوانی خودشان هم بهتر میشود.

در بخشی از مقاله دقیقاً آمده است :

برخلاف تصور عمومی که باور دارد جوانی بهترین دوره زندگی است، یافته‌های این مطالعه مدعی هستند که اوج زندگی هیجانی و عاطفی ممکن است تا دهه ۷۰ به دست نیاید. یعنی افراد در سن ۷۰ سالگی از مابقی سن خود شادتر هستند.


برداشتهای اشتباه از علل نتایج پژوهش فوق

البته برای رسیدن به نتیجه پژوهش فوق اینکه شما بروید درباره سطح شادکامی و رضایت از زندگی از هفتاد ساله‌ها یا پنجاه‌ ساله‌ها یا چهل ساله‌ها بپرسید کافی نیست، چون بعضی ها به اشتباه خواهند گفت که به دلیل اثر cohort است ممکن است باعث شود نتایج پژوهش فوق بدست نیاید. یعنی مثلاً کسی که ۶۰ ساله است، بگوید من وقتی ۳۰ ساله بودم قیمت پیکان و امکاناتمان این بود، در نتیجه من شاد موندنم، این نسلی که الان بیست سالش است، اگر به ۷۰ برسد، به آن صورت شاد نخواهد بودلذا برخی به اشتباه میگویند نتایج اینگونه پژوهش ها ممکن است به وقایع بیرونی ربط داشته باشد، مثلاً آنهایی که جنگ جهانی یا قحطی یا رونق اقتصادی یا تورم یا رکود یا غیره را دیده‌اند، می‌گویند مثلاً در جوانی برای ما چنین امکاناتی وجود داشت، و بخاطر این نوع تجربه جوانیمان الان که به ۷۰ سالگی رسیدیم شاد هستیم.


کشف U مانند بودن سیستم روانی بشر در پژوهش فوق

مطالعه فوق برداشتهای علی غلط فوق را رد کرده است، زیرا وقتی مطالعه طولی است، یعنی ۱۰ سال افراد را دنبال کرده است، مشاهده شده که خود یافته مقاله منهای اینکه فرد جوانی خود را کجا گذرانده باشد، مثل اینکه زمان جوانی او جنگ بوده یا انقلاب فرهنگی بوده یا هر عامل دیگری که بوده، همچنان بشر یک حالت سیستم روانی  u مانند دارد ، که پایین ترین نقطه منحنی در ۵۰ سالگی است که بعد از ۵۰ حالش شروع به خوبتر شدن میکند.


چگونگی بن‌بست رسیدن دموکراسی

معرفی کتاب

Demosclerosis . 1994

Book by Jonathan Rauch

نویسنده کتاب فوق جاناتان راوش نویسنده خیلی برجسته‌ای است. جاناتان راوش یکی از متفکرین معاصر بوده که کتاب فوق از واقعاً یک شاهکار است. این کتاب، میگوید چگونه یک دموکراسی ممکن است به بن‌بست برسد، یعنی آنقدر بروکراسی زیاد بشود و سر چیزهای کوچک گیر بدهند، که بعد این سیستم دموکراسی طوری ضعیف بشود که بعد از یک حدی توتالیتاریانیسم‌ها سریع بیایند، قدرت را به دست بگیرند. sclero به معنی انجماد و Demo هم ابتدای واژه دموکراسی است.


کتاب منحنی شادکامی کتابی در جهت تایید نتایج پژوهش فوق

معرفی کتاب

The Happiness Curve: Why Life Gets Better After Midlife

منحنی شادکامی : چرا زندگی بعد از میانسالی بهتر میشود

Book by Jonathan Rauch
Originally published: May 2018

کتاب فوق کتابی علمی هست، ولی نویسنده خیلی مطالب را بصورتی بی‌جهت و اضافه کش داده است، در حالیکه کل مطالبش را می توانست در یک فصل هم بگوید. در این کتاب نویسنده می‌گوید که مشاهده کرده وقتی مردم ۶۰ یا ۷۰ سال‌شان می شود حالشان بهتر میشود.


وجود استثناها و همچنین تاثیر وقایع زمانی در نتایج پژوهش فوق

البته این یافته‌ها کلی هست و ممکن است افرادی استثنایی هم پیدا بشوند که بگویند حال ما در سنین مثلا ۶۰ یا ۷۰ سالگی بهتر نشده است.

ضمن اینکه باید در نظر گرفت در آنالیز یک مطالعه باید تاثیر وقایع بیست یا سی سال پیش یا الان را لحاظ کرد، و اگر کسی در ۷۰ سالگی در کشوری با تورم ۵۰ درصد یا رکود وحشتناک مواجه شده است، خوب معلوم است که حال خوبی ندارد و حال فرد در ۷۰ سالگی نسبت به پنجاه سالگی که چنین تورم و رکودی را تجربه نکرده بوده، بدتر شده است. ولی این هم باز وجود دارد که همان فرد پنجاه ساله هم نسبت به سی سالگی خودش حالش بدتر شده، یعنی کل منحنی پایین آمده است. ولی وقتی در پژوهش همه عوامل مداخله‌گر حذف کنیم همچنان در نتیجه شاهد یک نمودار U مانند برای حالت سیستم روانی انسان خواهیم بود، که نشان می‌دهد بعد از پنجاه سالگی فرد حالش رو به بهبود می رود.

سوزان کین می گوید یک نکته در نتیجه این مطالعه وجود دارد و سعی میکند توضیحی درباره اینکه چرا وقتی فرد می داند بدنش دارد ضعیف و قدرت بدنیش افول می کند و به مرگ نزدیک می‌شود و زندگیش دارد شکننده‌تر می شود، حالش بهتر میشود، پیدا کند. برای توضیح این پدیده چند نظریه می‌دهد که برای مباحث خود شناسی بسیار خوب است.


نظریه‌های نویسنده برای توضیح پدیده حالت U مانند سیستم روانی انسان یعنی علت بهتر شدن حال روانی افراد بعد از ۵۰ سالگی

۱- توضیح علیتی اول

عامل کم شدن اتصال : نویسنده می‌گوید شاید علتش این است که افراد بعد از ۵۰ یا ۶۰دسالگی چون حس می کنند، دیگر داریم به پایان عمر نزدیک میشویم و اتصال عاطفیمان به جهان کم میشود، دیگر حرص نمیخوریم و باعث میشود حالمان بهتر بشود.

معرفی کتاب

letting go

رها کردن

atul gawande

کتاب فوق از آتول گاوانده، کتابی غمگین است و شاید بهتر باشد برای خواندن پیشنهاد نشود.‌ صحبت این کتاب بر سر اینهایی است که مریضی خیلی سخت دارند و یا مریضی آنها لاعلاج است، و نویسنده به نوعی به این افراد این پیام را میدهد که : بس است و نمیخواهد دیگر آنقدر تلاش کنی و بهتر است رهایش کنی و بگذاری راحت برود.

مقاله

Letting go,” and why it’s so hard to do: Atul Gawande explores the challenges of end-of-life care. 2010

رها کردن، و چرا انجام آن بسیار سخت است:  آتول گاوانده چالش های مراقبت از پایان زندگی را بررسی می کند.

Bette Weinstein Kaplan

ولی جالب است که میگویند علت نتیجه مطالعه فوق حس سرخوردگی یا غمگینی یا افسردگی نیست، و این نیست که فرد بگوید سرنوشت محتوم من همین است، مرگ دیگر به من نزدیک است و به همین دیگر برای من برایم چیزی مهم نیست.


۲-توضیح علیتی دوم

یافته جالب دیگری میگفت :  چون در سنین بالا تعدد علائق کم میشود ، و افراد روی چند علاقه خاص تمرکز می کنند، و دیگر آن شهوت و اشتیاق و هوس به اینکه در هر حوزه‌ای رشد بکنند را در خودشان می بندند، و خودشان را متمرکز بر چند پدیده و چند آدم یا چند فرایند می‌کنند، مثل اینکه در این سن دیگر به راحتی با هر فردی دوست نمی‌شوند، ولی به رابطه خود با آنهایی که قبلا دوست شده‌اند، عمق می‌بخشند و لذا اتصال عاطفی خود را عمیق‌تر می کنند و در نتیجه حالشان بهتر میشود.


۳-توضیح علیتی سوم

در مبحث افراط‌گرایی صحبت از جستجوگری در مقابل بهره‌وری یعنی Exploration در مقابل Exploitation شد. دیدگاه دیگر میگوید جستجوگری افراد در این سنین بالا پایین می آید، مثلاً فرد می گوید دیگر برای من دیر شده، ورزش یا هنر جدیدی یاد بگیرم، ولی به همین چیزهایی را که دارم، بها می دهم و شروع می کنم و در همینها به عمق میروم، یعنی انسان در سنین هرچه پیرتر با وجود اینکه شکنندگی را به خودش نزدیک‌تر می‌بینند، چون به چند حوزه تعلق عمیق‌تر پیدا می کند لذا اتصال عاطفی خود را عمق می‌بخشد شادکامی او را افزایش میدهد.

لذا یک راه حل برای افزایش شادکامی که برای بعد از ۵۰ سال ارائه می دهند این است که همان چند چیزی که الان داری را به صورت خیلی حرفه‌ای و عمیق در آن جلو برو.

اما جالب است که باز هم به نظر می آید علت یافته مقاله توضیح فوق نمیباشد.


۴-توضیح علیتی چهارم که توضیح علیتی خود مقاله است(Poignancy )

گفته می‌شود یک مفهوم دیگری در افراد رشد می کند که در همین مقاله آن را اندازه‌گیری کرده اند.

خوب می دانیم از شما می توانند بپرسند شاد هستید یا غمگین؟ آنهایی که دیدگاه ساده‌انگارانه دارند میگویند: یکی از دو کلمه شاد یا غمگین را در سوال بیاورید، کافی است، چون وقتی یکی بالا برود دیگری پایین می آید، یعنی تعادل آنها الاکلنگی است، یعنی به عبارتی باور دارند، اگر شاد هستم، پس نمی توانم غمگین باشم یا اگر شوق دارم و خیلی سرحالم، پس نمی توانم دلمرده و بی‌حوصله باشم یا اگر انرژی من زیاد است پس نمی توانم احساس سرخوردگی داشته باشم. یعنی خلاصه زندگی آنها یک الاکلنگ است. این پدیده را در پژوهش بصورت زیر می‌توان اندازه گیری کرد.

اساس این مطالعه اینطور بوده که در برشهایی به صورت فشرده در یک هفته، به صورت مرتب برای فرد پیامک یا ایمیل ارسال میشده، و در پیامک سوالی پرسیده میشده، که همین الان جواب بدهید: چقدر شاد هستید؟ یا چقدر غمگین هستید؟ یا چقدر ترسیدید؟ یا چقدر شوق دارید؟ یا چقدر اشتیاق دارید! یا چقدر خسته هستید؟ نتایج پژوهش از این قرار بود که :

۱- در برخی افراد می شود، مثبت ها بالا برود و منفی‌ها پایین بیاید و یا منفی‌ها بالا برود و مثبت ها پایین بیاید.
۲- اما در برخی افراد مشاهده شد که هر دوی این مثبت و منفی ها می توانند با هم حرکت کنند، به این پدیده در هیجان‌شناسی Poignancy (پویْنِنسی) میگویند، یعنی زمانی که فرد دو حالت را با هم دارد. مثلا اگر در عروسی یا جشن فارغ التحصیلی بچه خود گریه می کنید، یعنی حالت Poignancy دارید، یعنی مثلاً گریه می کنید به خاطر اینکه جای پدر یا برادرتان خالی است و با خود میگویید که کاش پدرتان هم الان پیش شما بود و این لحظه‌های زیبا را تماشا می کرد، ولی در عین حال هم بخاطر جشن خوشحال هستید. یعنی دوتا هیجان را با هم حرکت بدهید.

در مطالعات متوجه شدند که حالت Poignancy در افراد با افزایش سن بیشتر میشود. یعنی اگر این حالت Poignancy در فرد بالا برود، قدرت خلاقیت و شادکامی (البته به معنای رضایت از زندگی، نه به معنای شاد بودن و بزن برقص ) در فرد بالا میرود. یعنی اگر وقتی دارید یک آهنگ غمگین گوش می‌دهید، یا وقتی شما در عروسی اشکتان در می آید یا وقتی دارید گریه می کنید و صورت خود را پاک می کنید، در عین حال از دیگران هم در عروسی تشکر میکنید، و میگویید خیلی تجربه ارزشمندی برای شما بوده است، و بدنتان دون دون میشود و اصطلاحاً دچار حالت chills میشوید ، و بدنتان لرز می کند، به عبارتی حالت Poignancy دارید. لذا در نتیجه مقاله گفته شد که با افزایش سن چون این حالت Poignancy در افراد بالا می رود و باعث بالا رفتن شادکامی افراد می‌شود.


درمان اختلال شخصیت با افزایش حالت Poignancy در فرد

بعدا مفصل در مباحث مربوط به اختلالات شخصیت توضیح داده می‌شود که یکی از راه هایی که می آیند اختلالات شخصیت را درمان کنند، این است که کمک کنند تجربه حالت Poignancy را فرد افزایش بدهند، یعنی فرد بتواند حالات متضاد را با هم داشته باشد، مثل اینکه فرد بگوید من خیلی دلم برای فلانی تنگ شده، ولی احساس می کنم، دیگه همین است و خوب شد که رفت. یا مثلاً من احساس خیلی سوگی برای از دست رفتن آن عزیزم دارم، ولی با این وجود هر وقت اسم او می‌آید، عظمت اون عزیز من را یک جوری کرده بطوری‌که بدنم مورمور میشود. جایش خالی است، ولی عظمت آن عزیز همیشه در قلبم هست و خاطره شیرینش هیچ وقت برای من فراموش نمیشود.

الان سوال این است که آیا با افزایش سن به صورت خودبه‌خود حالت Poignancy افراد بهتر میشود یا اتفاق‌هایی می‌افتد که می‌تواند این حالت را دامن بزند؟


فراغ و جدایی و راهکارهای کاهش درد آن

بصورت خیلی حرفه‌ای‌تر از سوزان کین بلک نویسندگانی مثل Lisa Feldman Barrett (لیسا فلدمن برت) Neuroscientist که متخصص بسیار برجسته هیجانها است درباره مقوله هیجانات پیچیده و مرکب توضیح داده‌اند. که کتاب زیر قبلا از ایشان معرفی شده است.

معرفی کتاب

How Emotions Are Made: The Secret Life of the Brain. 2017

هیجانات چگونه ساخته می شوند: زندگی مخفی مغز

Book by Lisa Feldman Barrett

بحثی وجود دارد که گفته میشود فرض کنید دارید به انتهای برنامه زندگی خود نزدیک می شوید، مثلاً دوره کاری شما تمام می‌شود و یا عزیز شما پا به سن گذاشته است یا میدانید قرار است بچه‌ها از شما جدا بشوند و شما یک اتصال دارید، به عبارت دیگر اگر قرار است من و یک عزیزم از هم جدا بشویم یا از هم دور بشویم، یا اگر فلان عزیز من مریض است و قرار است فوت بشود و تا سال بعد زنده نماند، چطور می توانیم درد جدایی یا فوت عزیز را کم بکنیم؟پاسخ این سوال از مباحث خیلی مدرن و قشنگ اتصال نوروساینس است. میدانیم هرچه من کسی را بیشتر دوست داشته باشم، پس قاعدتا لحظه‌ای که از هم جدا می شویم دردش خیلی بیشتر میشود، و خیلی بیشتر برایش دلتنگ میشوم، اما سوال این است که:  آیا من باید شروع کنم کم‌کم دلبستگی خود را به او کم کنم و باید بپذیرم که دارد تمام می شود و همانطور که آتول گاوانده می‌گفت باید کم کم از او دل بکنم یعنی مفهوم letting go را بپذیرم و بفهمم که این رابطه به آخر رسیده است؟


راهکار اشتباه برای کاهش درد فراغ یا جدایی یا سوگ

برخی باور دارند که باید مثل کم کردن دوز دارو، سعی کرد آن فرد را کمتر ملاقات کرد، یعنی سعی کنم کمتر به او دل ببندم، که ضربه جدایی کمتر بشود، که این باور اشتباه است و باید آن را کنار گذاشت. چون این روش درستی نیست و باید بدانید با این روش نمی توانید.
 
اما اگر راهکار فوق درست نیست و برعکس راهکار فوق من باید سعی کنم تا لحظه آخر به او اتصال داشته باشم و بیشتر به او محبت کنم، خوب آنوقت لحظه فراغ برایم جهنم می شود و جای او برای من خیلی خالی خواهد شد، پس چطور این راهکار میتواند درست باشد؟


داشتن حالت Poignancy در افرادی که خیلی خوب مرحله جدایی را رد میکنند

این موضوع یک بحث خیلی پیچیده در مباحث هیجان است و گفته می شود جواب سوال فوق و راه حل مشکل یا پاسخ سوال این است که فرد بتواند به حالت Poignancy برسید.

لیزا فلدمن برت درباره اینکه چگونه می توان به این حالت Poignancy رسید خیلی بهتر از سوزان کین توضیح می دهد.


حالت Poignancy در آموزه‌های مذهبی

مثلاً سوزان کین در مسیحیت جمله ای را از توماس آکمپیس Thomas à Kempis ((نویسنده کتاب تشبه به مسیح)) را نقل میکند که میگوید :

««یک مسیحی واقعی باید آنگونه زندگی کند که فکر کند، هر لحظه ممکن است بمیرد»»

یا در آموزه‌های اسلامی هم می‌گویند :

««هر لحظه تصور کن که ممکن است در همین لحظه همه چیز خودت را از دست بدهی»»

بعد مردم ممکن است در نقد این آموزه بگویند اینکه بدتر می‌شود من مرتب در اضطراب میمانم. من به دنبال امنیت هستم ، و از تو میخواهم تو رو خدا به من بگویید، فردا هم همه این چیزا هست، حالا تو برعکس از من می خواهی یک جوری فکر کنم که در هر لحظه ممکن است همه چیز خودم را از دست بدهم، اینجوری که نمیشود، خوب من اضطراب میگیرم.

در پاسخ به این فرد گفته میشود : تو درست میگویی، ولی اگر به حالت Poignancy برسید، اضطراب نمیگیرید. به عبارتی جواب معما در این است که بتوانید دو هیجان را در هم ترکیب کنی. یعنی مثلاً حس کنی فلانی را خیلی دوست داری و اصلاً نمی توانی از او جدا شوی و حتی دق می کنی اگر او نباشد، ولی در عین حال اگر بتوانی یک هیجان مثبت کنار هیجان منفی که در خودت توصیف قاطی کنی، زهر هیجان منفی سریع گرفته می‌شود. می‌دانیم که این کار سخت است، ولی اگر بتوانید به هیجان پیچیده‌تر برسید، این حس را می‌توانید کم‌کم تجربه بکنید مثل فردی که می‌گوید خاطره فلان عزیزم خیلی شیرین است، ولی در عین حال درد از دست دادنش امکان ندارد.


نشانه‌هایی از تفاوت افراد در داشتن یا نداشتن حالت Poignancy در سوگ یک عزیز

آنهایی که توانایی داشتن حالت Poignancy را ندارند ، وقتی کسی را از دست می‌دهند، ممکن است بگویند اصلاً نمی توانم به عزیزی که از دست دادم فکر کنم و ممکن است اینها اصلاً نتوانند وارد اتاق عزیز از دست رفته خودشان بشوند یا به وسایل آن عزیز دست بزنند. ولی فردی که حالت Poignancy را دارد، می‌تواند قشنگ آلبوم عزیز از دست رفته خود را نگاه کند و عکس‌هایش را ورق بزند و با خود بگوید، چه روزگار قشنگی داشتم، واقعاً جاش خالیه و در حالیکه اشک خودش را پاک میکند میگوید، شیرین‌ترین دوره زندگی من بودن با آن عزیزم بود، با هیچ چیز آن را عوض نمیکنم.

گفتیم سوزان کین درمانگر یا روانشناس بالینی نیست، پس او نمیتواند توضیح بدهد حالت Poignancy چگونه ایجاد میشود، پس به صورت مفصل‌تر این را باید به مباحث بعدی موکول کرد و چگونه می‌توان حالت Poignancy را در افراد فعال کرد.


ارتباط هنر و ادبیات و زبان و پیچیدگی خویشتن با Poignancy

یکی از رموز رسیدن به این حالت در مبحث معرفی کتاب حسادت به بالا دستی و تمسخر پایین دستی تحت عنوان پیچیده کردن خویشتن یا پیچیدگی خویشتن توضیح داده شده است. اصولاً به همین علت هم سعی بر این میشود که مباحث بصورت پیچیده ارائه شود، زیرا ذهن‌های پیچیده و همچنین افراد با تواناییهایی در هنر و یا زبان و یا ادبیات دارای این مزیت و توانایی هم هستند که می‌توانند کمک به ایجاد حالت Poignancy در خودشان کنند. برای همین هم هست ادبیات یا هنر متعالی صرفا شاد یا غمگین خالص نیست، بلکه مخلوطی از این دو هیجان مختلف هست است و به همین دلیل نتایج پژوهش میگفت آهنگ غمناک ۸۰۰ بار گوش داده میشود، ولی آهنگ معمولی شاد ۱۷۵ بار گوش داده میشود.


داشتن حالت Poignancy و افزایش بخشش دیگران

نکته جالب دیگر این است که وقتی فرد دچار حالت Poignancy میشود ، بخشش دیگران در او هم بالا می‌رود.

اصولا یک ویژگی شخصیت سالم متعلق به کسی است بتواند مخلوط دو احساس متضاد را نسبت به یک نفر در خودش ببیند، مثل وقتی که می گوید خیلی دوسش دارم، ولی واقعا آدم مزخرفی هم است، یا خیلی چیزهای منفی دارد، ولی چیزهای مثبت او را هم می‌توانم ببینم.


ناتوانی بخشش یک فرد و دوگانه‌سازی دیگران در شخصیت ناپایدار

اگر شخصیت‌های مشکل‌دار را دیده باشید، وقتی از یک فرد بدشان می آید، دیگر نمی توانند هیچ چیز مثبتی در آن فرد ببینند. اوج این مشکل را در اختلال شخصیت مرزی می بینیم، تا جایی که افراد با اختلال شخصیت مرزی دوگانه سازی split میکنند یعنی یا کسی برای این ها خوب خوب است و ایده آل زندگی این‌ها است، یا دشمن قاطع و جهنمی این‌ها است.

معرفی کتاب

Black and White Thinking: The Burden of a Binary Brain in a Complex World

تفکر سیاه و سفید: بار یک مغز دوتایی(باینری یا صفر و یک) در یک دنیای پیچیده

Book by Kevin Dutton
Originally published: 2020

پس برای داشتن حالت Poignancy شما باید بتوانید هیجانات خود را چه دوست داشتن و چه نفرت یا چه اشتیاق و وصال و چه دور شدن را باهم قاطی کنید.


ارتباط Poignancy به خود و دیگران

موضوع دیگری هم بعدا مفصل به آن پرداخته خواهد شد که می‌گویند اگر بتوانید این احساس Poignancy را به خودتان داشته باشید، می‌توانید آن را به دیگران هم داشته باشید و برعکس. یعنی اگر من می گویم دیگری را عجیب دوست دارم، وقت‌هایی که میوفته و حالش بد میشه من یک جوری می‌شوم، ولی در عین حال درباره او می‌گویم این آدم کلک هم هست، باید حواستان به او باشد چون دروغ هم میگوید. پس اگر من بتوانم این احساس Poignancy نسبت به دیگری را داشته باشم، می توانم آن را به صورت انعکاسی نسبت به خودم هم داشته باشم.


ارتباط سلامت روان و Poignancy

اصولا گفته میشود یکی از راههای سلامت روان داشتن حالت Poignancy نسبت به خود است، یعنی مثلاً بپذیرم که آدم سخت‌کوشی هستم، آدم باهوشی هم هستم، اما در عین حال آدم دروغگویی هم هستم. بپذیرم آدم درستکاری هستم، در عین حال تنبل هم هستم، یا بپذیرم یک جاهایی بسیار مهربان و یک جاهایی عجب بدجنسی های دارم.


خودشیفتگی و Poignancy

برخلاف این تصور اشتباه که افراد تصور می‌کنند این شخصیت های خودشیفته فقط خودشان را دوست دارند، و هیچ کس را دوست ندارند، مطالعات علوم اعصاب دارد در این یافته شکی جدی می کند و می‌گوید اینطور نیست، زیرا اگر کسی خودش را خیلی دوست داشته باشد، می تواند دیگران را دوست داشته باشد و همینطور برعکس. لذا دوست داشتن خود و دیگران دو صفتی هستند که با هم حرکت میکنند، یعنی اصطلاحا self compassion و other compassion با هم می‌آیند. در اینجا باید گفت که شخصیت خود شیفته خودش را به شیوه یا حالت Poignancy دوست ندارد، بلکه به شیوه اختلال شخصیتی یا غیر Poignancy دوست دارد و خشمش هم به علت همین نوع دوست داشتن خودش است. یعنی اگر  Effortless perfection کمال گرایی بدون تلاشگری برایش ایجاد نشود، دچار حالت نفرت عمیق از خودش میشود. وقتی کسی خودش رو به صورت غیر Poignancy دوست داشته باشد، در او یک نفرت بصورت ضد حمله شکل می‌گیرد. لذا خودشیفته‌هایی که دیگران را تحقیر می کنند و آنها را به اندازه یک پشه قبول ندارند، در تنهایی خودشان، به خودشان می‌گویند که خودشان هم هیچی نیستند و وقتی این احساس به خودآگاهشان می‌آید دچار اضطراب میشوند لذا به عنوان یک مکانیسم دفاع باید یک گارد تمام وقت از این که خودشان بهترین هستند داشته باشند، و هر نشانه ای که به آنها یادآوری بکند که خودشان همچین دست کمی از آنهایی که مسخره‌شان می‌کنند ندارند، و به خودشان در تنهایی میگویند : تو هم از همان قماش هستی، در همانجاست که یکدفعه خشم نارسیسیستیک آنها بالا می‌آید.
ولی اگر فرد بتواند حالت های مثبت و منفی خود را با هم دیده و بپذیرد دچار این نوع خشم خودشیفته‌ها نمی‌شود.

در مباحث بعدی مفصل به این موضوع می پردازیم که هیجان مرکب Poignancy چگونه می تواند شکل بگیرد.


دکتر مکری می گوید دیدگاه من این است : داستان اینکه صرفا غم و اندوه به ما کمک می‌کند، مطلقاً درست نیست، یعنی نمیتوان گفت که اگر شما افسرده بشوید ، به نفع شما است. بلکه باید گفت اگر هیجانات از نوع ساده و بسیط الاکلنگی در فرد به هیجان پیچیده برسد، به او کمک می‌کند و به نفعش خواهد بود. پس نباید این فکر غلط را ایجاد کنیم که غم در جامعه تزریق کنیم و جلوی شادی مردم را بگیریم، زیرا این راهکار درست نیست، بلکه حالت درست این است که باید مخلوط دو حالت غم و شادی در افراد تشکیل  بشود.
آنگاه داشتن این مخلوط یعنی زمانی که فرد بتواند همزمان دوتا چالش هیجانی مختلف را کنارهم در خودش داشته باشد در افراد جامعه، هنر متعالی ، جامعه باز و جامعه‌ی بالنده و افزایش فرهیختگی را به ارمغان می آورد . افرادی که در لحظه پیروزی خیلی شاد هستند و دارند سرود می خوانند، ولی در عین حال به یاد کسانی که آنها را از دست داده‌اند هم هستند و افسوس می خورند که کاش آن افراد هم الان کنار آنها بودند این حالت Poignancy را دارند.

این هیجانات مرکب و پیچیده هیجانات ارزشمندی است که لیزا فلدمن برت خیلی خوب آنها را توضیح می دهد.


سوزان کین در فصل هفتم کتابش میپرسد : آیا باید سعی کنیم که برای همیشه زنده باشیم؟

سوزان کین اشاره گذرایی به برخی دانشمندان و آنهایی که برای بودجه لابی می کنند دارد و اینگونه عنوان کرده که عده‌ای می‌گویند : یکی از راه‌های فرار از این وحشت اگزیستانسیال این است که می شود مرگ را خیلی عقب انداخت، و می‌گوید این اشاره ها هم خیلی ضد علمی نیست، هرچند بعضی از مدعیان این ادعا آدمهای سفسطه باز و شارلاتانی هستند، ولی بعضی از این مدعیان هم دانشمندان اصیل و عمیقی هستند که می‌گویند از نظر علمی ما می‌توانیم روی مهندسی بیولوژی کار کنیم و از طریق جلوگیری از آن موتاسیون‌های آسیب‌زا یا تغییرات آسیب‌زایی که منجر به پیری‌شدن می‌شود ، میتوانیم عمر را طولانی کنیم.

لذا برخی هم می‌گویند شاید اگر به اندازه کافی روی این پروژه‌ها بودجه بگذاریم ، شاید بتوانیم عمر بشر را با یک دستکاری‌های ساده بیولوژیک تا صد سال دیگر افزایش بدهیم. مثلاً میانگین سن ها بین ۱۷۰ تا ۲۰۰ سال بشود.

نویسنده می گوید مثلاً موسسه ای را بنام People Unlimited توسط Bernadeane و James Strole که دو تا زن و مرد هستند راه‌اندازی شده است که این موسسان میگویند باید به کنگره آمریکا برویم، و از آنها بخواهیم بودجه پژوهش‌ها که بودجه زیادی هم نمیخواهد را به این سمت انتقال بدهند که چرا پیری اتفاق می افتد و صحبت از این است که شاید بشود پیری بیولوژیک را با روش های ایمنی و آنتی بادی و مداخلات بیولوژیک به مقدار زیادی کاهش دا،د زیرا خیلی از دانشمندان برجسته این را می‌گویند که درست است که پیری غیر قابل اجتناب است، ولی قابل کاهش هم است و برخی به صورت شاید علمی تخیلی میگویند چه‌بسا ۵۰ سال بعد میانگین عمرها ۱۵۰ تا ۲۰۰ سال بشود، بطوریکه افراد خیلی خوب بمانند و عمر کنند از این طریق که با ایجاد برخی ترکیبات بشود جلوی تخریب DNA و آنزیم ها و مولکول‌های پروتئین را بگیرد.

وقتی این فصل را می خوانیم با خود می گوییم ، شاید کمی زود به دنیا آمدیم و شاید نسل بعدی که به دنیا بیاید بتواند چنین قابلیت‌هایی داشته باشد.


transhumanist یا immortalist

میدانیم که transhumanistها یا فراانسانی‌ها و immortalist یا جاودانه‌ها کسانی هستند که معتقدند : می‌شود حتی جلوی مرگ را گرفت. یعنی با دستکاری‌های بیولوژیک می توان کاری کرد که هر وقت سلول ها تخریب شدند، سلول‌های جدید جایگزین و نوسازی بشوند.


سوزان کین در فصل نهم کتابش می‌پرسد : آیا ما درد و رنج والدین و اجدادمان را به ارث میبریم؟

در این فصل دو مقاله زیر را آورده است :

مقاله Biological Psychiatry

Holocaust Exposure Induced Intergenerational Effects on FKBP5 Methylation. 2015

اثرات بین نسلی ناشی از قرار گرفتن در معرض هولوکاست بر متیلاسیون FKBP5.

Rachel Yehuda, Nikolaos P. Daskalakis, Linda M Bierer, Heather N Bader, ...

مقاله American Journal of Psychiatry

Intergenerational Effects of Maternal Holocaust Exposure on FKBP5 Methylation. 2020

 اثرات بین نسلی قرار گرفتن در معرض هولوکاست مادر بر متیلاسیون FKBP5.

Linda M Bierer, Heather N. Bader، Nikolaos P. Daskalakis، Amy Lehrner, ...

الان از این مقالات فوق خیلی زیاد مرسوم شده است، که میگوید وقتی فرد رنج و اندوه زیاد دارد، از طریق Methylation متیلیشن، DNA فرد به نسل‌های بعد هم ممکن است منتقل بشود. یعنی یک نوع لامارکیسم دارد شکل می گیرد‌. مقالات فوق می‌گویند آنهایی که درگیر هولوکاست بوده اند بعداً در یک کانونهایی مربوط به استرس در مغز در ژن فرزندان آنها تغییراتی را دیده شده است، که اینها همان تغییراتی هستند که در استرس اتفاق می افتد، یعنی استرسی را که نسل تجربه کننده هولوکاست کسب کرده‌اند، به نسل بعد از خودشان هم منتقل کردند.


توضیحی مختصر در باب کتاب پارادوکس قدرت

کتاب پارادوکس قدرت که در مبحث بعدی معرفی می شود هیجانات منفی را از یک بعد دیگر نگاه میکند و اصطلاح قشنگی به نام رهبران ملانکولیک را مطرح کرده و می‌گوید این افسرده‌ها آنهایی هستند که به جای اینکه همیشه در حال برافروختگی و عصبانی بودن و ستیز‌ه‌جویی باشند، غمگین و اندوهگین هستند، که باعث شده اتفاقاً مردم به آن رهبران خیلی بیشتر اقتدا کنند.


چکیده اصلی درسگفتار

پس به طور خلاصه می‌توان گفت ما الان داریم فکر میکنیم که هیجانات منفی آنقدر که تصور میکنیم، بد نیستند، منتها نه هیجانات منفی خالص، بلکه هیجانات منفی خالصی که با هیجانات مثبت قاطی شده‌اند. یعنی تجربه صرفا هیجانات منفی ساده مثل ترس شدید یا غم شدید که فرد گریه میکند، خوب نیست، بلکه نوع مخلوط این هیجانات منفی با هیجانات مثبت، است که ترکیب خوبی ایجاد میکند. هیجانات مخلوطی مثل فراغ یا اشتیاق یا حزن و برخی هیجانات مرکب دیگر که اینها را باید خود پرورش داد.

از طرف دیگر اصولاً این هیجانات مخلوط خوب با افزایش سن پرورش پیدا می کنند.

از طرف دیگر گفته می شود که می شود این هیجانات مخلوط را در کودکان هم پرورش داد .

از طرف دیگر گفته میشود بسیاری روان‌درمانی‌ها به خصوص برای درمان اختلالات شخصیت مرزی تاکیدشان بر این است ، که باید بتوانیم Poignancy این بیماران را افزایش بدهید.


خلاصه معرفی کتاب

"تلخ و شیرین: چگونه حزن و اشتیاق می تواند به سلامت ما کمک کند"
آخرین اثر سوزان کِین، نویسنده تاثیرگذار آمریکایی است. از کارهای مشهور کین می توان به کتاب "سکوت: قدرت درونگراها در جهانی که از سخن گفتن نمی ایستد" اشاره کرد که از آن چند ترجمه مختلف به فارسی وجود دارد.
در کتاب سکوت که ده سال پیش به چاپ رسیده است، کین به شیوه ایی جذاب با جریان فراگیر تایید مطلق‌گونه برونگرایی به مقابله برمی‌خیزد. او باور داشته که روانشناسی عامه پسند و افکار عمومی لااقل در کشورهای مرفه، بیش از حد برونگرایی، معاشرتی بودن و داشتن شبکه گسترده از دوستان را عامل موفقیت و سلامت روان می پندارد و به شیوه‌ای افراطی انسانها را به گسترش شبکه اطرافیان تشویق می کند. در حالیکه درونگرایی به نوبه خود مزیت های بسیار زیادی دارد و در عده ایی سرمنشا دستاوردهای بسیار سترگ فردی و اجتماعی بوده است.
او در کتاب جدید خود، تلخ و شیرین، دیدگاه مشابهی را درباره شاد بودن و خُلق بالا مطرح می کند: جهان معاصر بیش از حد درگیر شادی محض است و از بروز هیجانات منفی گریزان است. او مدعی است که وجود حالات خلقی پایین بویژه حزن و یا اشتیاق حسرت گونه، نوعی حس فراق و چشم براهی و عطش به رسیدن به امری یا کسی، در رشد و سلامت انسان ها بسیار موثر هستند. افرادی که در کنار شادی و شعف، درجاتی از یاس و حسرت را تجربه می کنند شادکام تر هستند. هیجان مرکب و مخلوط پایدارتر و سازنده‌تر از شادی خالص است. حتی هنر و موسیقی حزین ماندگاری بیشتری در تاریخ داشته است.
این حس‌ها در ایجاد همبستگی بین انسان ها بسیار مهم اند و با اشاره به کارهای داکر کلتنر که در آینده به کارهای او نیز اشاره خواهم کرد، سر منشا قدرت جوامع هستند.
همچنین وجود نوعی حزن در کنار سایر حالات هیجانی باعث افزایش خلاقیت در افراد می گردد. در واقع بسیاری از مشاهیر مخلوطی از سوگ، فراق و اندوه را در زندگی خود پا به پای شادی تجربه کرده اند.
در ادامه او نگاهی می اندازد به سیر تکوین نوعی از نگرش روانشناسانه که تاکید افراطی بر تفکر مثبت، خوش بینی و سرخوشی دارد و ریشه های آن را نقد می کند. کتاب جذاب او نهیبی است به رویکردهای معاصر که شادکامی را در گرو گریز از هرگونه غم و اندوه می داند. او معتقد است که فراق و اشتیاق و حزن بسیار هیجانات مهمی هستند که در نگاه ساده مورد غفلت قرار گرفته اند.

روان شناسی نگرش...
ما را در سایت روان شناسی نگرش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ravanshenasinegaresh2 بازدید : 378 تاريخ : جمعه 6 خرداد 1401 ساعت: 4:38